عزیز نسین یک دسامبری مغرور بود

عزیز نسین یک دسامبری مغرور بود

نویسنده: سمیه رستمی

عزیز نسین طنزپرداز یک دسامبری مغرور و شگفت‌انگیز بود. البته این اسم مستعارش بود. اسم اصلی‌اش مِحمَت نصرت بود. برخلاف همه که بچه‌ننه می‌شوند، او بچه‌بابا بود و اسم پدرش که «عزیز» بود را انتخاب کرد.

«نسین» به ترکی یعنی «تو چه کاره‌ای؟!» یا «تو چی هستی؟!». پدر عزیز نسین برایش مقدار معتنابهی ارث؛ از فقر باقی گذاشت. همین ارثیه بعدها دست‌مایه اصلی طنزهای وی شد.

پس به او حق بدهید که بخواهد نام پدر را زنده نگاه دارد. حاصل این ارثیه هنگفت ۱۰۰کتاب شد که به ۳۰ زبان ترجمه شد.

در ایران نیز هر کسی یک اپسیلون داعیه روشنفکری داشته باشد، باید کنار کتاب‌های جوجو مویز و سمفونی مردگان و بیگانه کامو، حتماً حتماً کتاب «بره‌ای که گرگ شد»، «پخمه» و «برید کنار سوسیالیسم داره میاد!» را خوانده باشد و گهگاه از وی نقل‌قول کند گاه‌وبی‌گاه با ربط و بی‌ربط یک داستان از این نویسنده خفت کند و بچپاند لای صحبت‌هایش.

البته که پر بیراه هم نگفته است. با کمی اغماض می‌شود فرهنگ و سیاست و اجتماع دو کشور دوست و برادر یعنی ایران و ترکیه را خواهر برادرناتنی از مادر سوا از پدر جدا دانست که مشترکاتی دارند. همین مشترکات موجب شده نویسندگانی مثل ثمین باغچه‌بان و شاملو و چند نفر دیگر وظیفه خودشان بدانند که آثار عزیز نسین را ترجمه و راهی بازار نشر کنند.

العهده علی الراوی، راوی یعنی همین ویکیپدیای خودمان که گفته عزیز نسین قبل از اینکه قلم دست بگیرد وقتی مدرسه علوم نظامی مشرف شده بود؛ از وظیفه و اختیار خود در مأموریت ساخت جایگاه ضد هوایی سوءاستفاده می‌کند و با تیپا شوتش می‌کنند بیرون. حالا این چیزی است که ویکی‌پدیا می‌گوید. الله‌اعلم!

اما بعد این ماجرا بوده که از روزنامه‌نگاری و نویسندگی طنز آن هم با گرایش سوسیالیستی در نشریاتی مثل «یدیگون»، «روزنامه کارالوز»، «روزنامه تن»، «هفته‌نامه شنبه» و «روزنامه وطن» سردر می‌آورد.

با اینکه سال ۱۹۴۶ به علت انتقاد از سیاستمداران زمان خودش نشریه پر تیراژ «مارکو پاشا» تعطیل می‌شود و خودش به‌خاطر مقاله «به کجا می‌رویم؟» راهی حبس به‌صرف نوشیدن آب‌خنک می‌شود؛ اما جزو محبوب‌ترین نویسنده‌ها بود و کلی جایزه را از آن خودش می‌کند که گل درشت‌ترین‌هایش سه قلم هستند؛ دوتا نخل طلایی از جشنواره طنز ایتالیا، یکی هم خارپشت طلا از بلغارستان.

ولی در کل تنش، مخصوصاً سرش، همیشه برای دردسر خارت‌وخورت می‌خارید. مثلاً سال ۱۹۴۹ یک طنز سیاسی نوشت که به‌واسطه نوشتن این طنز، دو تا شاکی چغر بد بدن و اورجینال پیدا کرد. محمدرضا شاه پهلوی پادشاه نایس و گوگول مگولی ایران و دومی ملک فاروق پادشاه مصر.

اساساً نگو قلم، بگو مار غاشیه! بگو دم عقرب! البته که نیش عقرب نه از ره کین است، طفلکی بای دیفالت ستینگ فکتوریش این است.

ولی بالاخره چون جواب ‌های، هوی است و به قول قدیمی‌ها هرکس باد بکارد یک طوفانی درو می‌کند آن سرش ناپیدا و نمی‌شود حرف قدیمی‌ها را زمین گذاشت، ۲۰۰ باری احضار می‌شود دادگاه که احتمالاً رکورددار فقط خودش باشد.

اصلاً به‌خاطر شکایت شاه ایران که ۶ ماهی می‌رود حبس. البته تُنبان ایشان قابلیت پرورش کک ارگانیک داشته و یکی از همین کک‌ها می‌افتد به جانش که بعد فتوای آیت‌الله خمینی به قتل سلمان رشدی، کتاب آیات شیطانی را ترجمه کند و بالاخره این کارش بی‌جواب نمی‌ماند؛ اما خوب جان سالم به در می‌برد.

خلاصه  سال ۱۹۹۵ عزرائیل به شوخی و جدی در اثر سکته قلبی قبض روحش را صادر می‌کند و با بلیت تک‌سفره می‌فرستدش، دیار آخرت برای آن‌وری‌ها جوک بگوید.

اما آخرین شوخی این نویسنده طناز وصیتش بود که گفته بود پیکرش بدون هیچ مراسمی در مکانی از ساختمان بنیادی که برای حمایت از کودکان بی‌سرپرست تأسیس کرده بود به خاک سپرده شود تا کسی نیاید خرما و حلوا بخورد و الکی پیس، پیس کند.

پایان

برای مطالعه معرفی سایر طنزپردازان ایران و جهان اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=318012
2 نظرات
  1. صابر می گوید

    عالی 👏👏👏

  2. صابر می گوید

    عالی عالی عالی👏👏👏

نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.