پیشنهاد بخش طنز پشت وانتی!

پیشنهاد بخش طنز پشت وانتی!

نویسنده: بنیامین کلاچاهی ثابت

اینجانب به عنوان یک گیلانی، از خبر برگزاری اختتامیه جشنواره طنزپهلو در فومنِ گیلان بسیار مسرورم.

البته این خوشحالی نباید اینطور تعبیر شود که ما کم میزبان برنامههای ملی و بینالمللی طنز میشویم؛ نشان به آن نشان که حتی در ترسناکترین روزهای قرن ۲۱ یعنی روزهای شروع بیماری کرونا (اسفند۹۸) در حالیکه همه جهان راه هوایی خود را روی کشور چین بسته بودند، ما در گیلان مثل مرد از مهمانان چینی در مسابقات وزنه برداری میزبانی کردیم که در هیچ جای جهان، طنز سیاه روی دست چنین میزبانیای نیامده است.

بخش طنز پشت وانتی

دلیل خوشحالی اینجانب اطلاعم از محورهای موضوعی این جشنواره است که «محیط زیست» را هم در خود جا داده! و این فرصتی است که بنده به عنوان یک فعال دانشجویی سابق و بهترین طنزنویس حال حاضرِ جهان! (از دید مادرم)، پیشنهادی فوری برای بهبود وضعیت محیط زیست استانم ارائه بدهم:

شاید فکر کنید که من میخواهم به وضعیت وخیم تالاب انزلی بپردازم و بنویسم که بعد از این همه سال سرازیر کردن فاضلابهای خانگی و بیمارستانی به تالاب و رودخانههای منتهی به آن، حتی ماهیها هم جمع کردهاند از اینجا رفتهاند و با کنایه پیشنهاد دهم که هر کی ناراحت است جمع کند برود اما خیر.

اگرچه تالاب بزرگترین زیستگاه طبیعی جانوران در منطقه بود اما مگر جانوران به فکر وضعیت مسکن ما هستند که ما به فکر مسکن آنها باشیم!

شاید فکر کنید میخواهم ضمن افشاگری از خشکاندن عامدانه تالاب، اشارهای به وابستگی مستقیم و غیرمستقیم معیشت عده زیادی از مردم به تالاب بکنم و با طعنه بنویسم چیزی که زیاد است کار اما نه.

چرا که یکی از اعضای کمیسیون برنامه و بودجه مجلس فرمودند: «با وجود اسنپ و تپسی دیگر کسی در کشور ما نمی‌تواند بگوید من بیکار هستم،… .» و خب قرار نیست که به خاطر یک متنِ طنز روی حرف همه حرف بزنم.

شاید فکر کنید که من میخواهم به قطع درختان و آب رفتن حاصل از آتشسوزی جنگلها اشاره کنم. و با شوخی بگویم بیایید از آن لطیفه معروف که این درختها اجازه نمیدهند ما جنگل را ببینیم پاسداری کنیم اما خیر. قرار نیست که بخاطر یک متن طنز با مافیای چوب و یا هر مافیای دیگری شوخی کنم.

ماجرای بخش طنز پشت وانتی

شاید فکر کنید میخواهم سراغ طرحهای شهری بروم و با نقدی بر مهاجرت بیش از ظرفیت به استان، درباره عقبنشینی منابع طبیعی بنویسم و برای خنده بگویم که شاید هم این منابع هزارساله واقعاً بدجا پارک کرده بودند و پیشنهاد بدهم جای منابع را عوض کنیم اما خیر.

خب قرار نیست که بخاطر یک متن طنز جلو عوامل پیشرفت استان و دلالهای زمین بایستم. شاید فکر کنید میخواهم خیلی جدی پیشنهاد بدهم به آن کشاورز بومی که قصد دارد در گوشه زمینِ شالی برای پسر تازه دامادش آلونکی بسازد مجوز بدهند تا آنها مجبور نشوند کلاً از خیر کشاورزی بگذرند و با فروش کل زمینها به مستأجری در شهر بروند.

و شایدتر از آن! بپرسم که چطور است خریدارانِ پُرنفوذ همین زمینها میتوانند آنها را دو روزه تبدیل به مجتمع انبوه کنند اما باز هم خیر. خب قرار نیست که بخاطر یک متن طنز با چنین سرمایهدارهای پرنفوذی در بیفتم.

شاید فکر کنید میخواهم به موضوع کوهخواری و ساخت کاخهای مجلل در دل آنها اشاره کنم و به شوخی پیشنهاد کنم شرط بگذارند از هر کوهی که خورده میشود باید لااقل یک تپه دفع شود. اما مگر عقلم کم است که بخاطر یک متن طنز، خطر مقابله با همچین آدم دهن داری که کوه را هم میخورد به جان بخرم.

شاید فکر کنید میخواهم به سراغ شکارچیان غیرمجاز بروم و به آنها پیشنهاد دهم که یک وقتهایی هم پینت-بال را امتحان کنند اما بخاطر یک متن طنز که قرار نیست خودم را در لیست شکار قرار دهم.

شاید فکر کنید میخواهم به طبیعتگردانِ هر آخر هفته شمال اشاره کنم و پیشنهاد دهم که روی تابلوهای ورودی بنویسیم «رحمت بر پدر و مادر کسی که توی طبیعت آشغال نمیریزد.» و بعد بدهیم آنور تابلوها بنویسند «لعنت بر کسی که آشغال ریخت.» تا حال متخلفین به وقت برگشت گرفته شود اما خیر. خب قرار نیست بخاطر یک متن طنز، عشق و حال در طبیعت را به کسی کوفت کنم.

شاید فکر میکنید میخواهم به عدم جمع آوری کاه و کُلَش برجا مانده از فصل کار توسط برخی از خودمان و سوزاندن آنها اشاره و پیشنهاد کنم به سبک تبلیغاتِ فرهنگی بیفایده بدهیم روی بیلبوردهای شهر بنویسند: «این دود توی چشم خودمان خواهد رفت» اما خب قرار نیست که بخاطر یک متنِ طنز به خودمان دیس بدهم!

پیشنهاد بخش طنز پشت وانتی

شاید فکر میکنید میخواهم به سراغ ۳۹ سال! انباشت زباله در سراوانِ گیلان بروم و ضمن اشاره به معضل شیرابههای آن با اهالی سراوان مزاح کنم که خوب است اجازه دهید یکسال دیگر هم زبالهها را در اینجا انباشت کنند تا ۴۰ سال رُند شود.

یا با ارتفاع کوه زبالهها شوخی کنم که معلوم بود با رسیدن به ۱۱۰متر به پلیس نیاز میشود اما خیر. چرا که تمام این موارد یک ایراد مشترک دارند و آن نیاز به برنامهریزی طولانی مدت است.

وقتی هیچ مدیر اجرایی نمیداند که سال آینده مأمور به عضویت در هیأت مدیره یک باشگاه فوتبال میشود یا دبیر کمیسیون فرهنگی یکجایی پس بهترین پیشنهاد یک پیشنهادِ روزگذران است تا مثل همیشه چو فردا شَوَد فکر فردا کنیم.

حالا که معضل زباله یک مشکل همه روزه است و حالاحالاها کارخانه زبالهسوز و یا حتی زمینی برای انباشت آن سراغ ندارم، پیشنهادی دارم که ما را لااقل یک روز جلو میاندازد.

ما باید در خلال برگزاری اختتامیه جشنواره طنزپهلو به سراغ صندوقِ پشتِ ماشینِ دستاندرکارانِ مهمان (به ویژه داوران) برویم و به بهانه کارِ طنز هم که شده زبالههای یک روز را پشت ماشین آنها جاساز کنیم تا مهمانان بیخبر از همه جا آنها را از استان خارج کنند.

از آنجایی که داوران و سایر عوامل مهمان این برنامه آدمهای فرهنگی و دست به قلم هستند هم یحتمل پشتشان به جایی از بدنه قدرت و ثروت گرم نیست که برای ما شر بشوند.

چه بسا که شوخی  و طنز پشت وانتی را تحت عنوان بخش طنزِ عملی به بخشهای سال آینده جشنواره هم اضافه کنند.

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=318746
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.