شوخ طبعی در شاهنامه؛ از آغاز پادشاهی زَوِ طهماسب تا پایان پادشاهی کیقباد

شوخ طبعی در شاهنامه؛ از آغاز پادشاهی زَوِ طهماسب تا پایان پادشاهی کیقباد

نویسنده: محمدحسن صادقی

در این یادداشت‌ها، نگاهی مفصل خواهیم داشت به انواع شوخ‌طبعی و طنز در شاهنامه فردوسی (به تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق) و فعلاً با آوردن ابیات واجد شرایط و تفسیر و تأویل صادقانه! آنها (از آغاز دفتر یکم تا پایان دفتر ششم) آهسته و پیوسته و با صبر و حوصله‌ای استثنایی! پیش می‌رویم تا به حول و قوه الهی از این مرحله دشوار و طاقت‌فرسا با موفقیت و سربلندی و سلامت! عبور کنیم.

یادآوری

«از میان همه نوشته‌های نیاکان ما ایرانیان که از دستبرد زمانه جان به‌در برده و به دست ما رسیده‌اند، هیچ نوشته‌ای اهمیت شاهنامه فردوسی را در شناخت تاریخ و فرهنگ و ادب و هنر و بینش‌ها و آیین‌های باستان ایران و زبان و ادب فارسی و هویت ملی ما ندارد.» (دکتر جلال خالقی مطلق)

«طنز شاهنامه برای قهقهه نیست، برای شادابی یا خوشحال‌کردن انسان است. هرچند شاهنامه به عنوان اثری حماسی معروف است ولی بسیاری از انواع ادبی از جمله تعلیمی، غنایی و حتی طنز در آن موجود است، آن هم در بهترین وجه ممکن.» (قدمعلی سرامی)

دفتر یکم (قسمت آخِر: از آغاز پادشاهی زَوِ طهماسب تا پایان پادشاهی کیقباد- پایان دفتر اول)

زَوِ طهماسپ (ص ۳۲۹)

گفتار اندر آگاهی یافتن افراسیاب از مرگ زَوِ طهماسپ:

چُن آمد ز خوارِ ری افراسیاب (خوار: شکست)

ببخشید گیتی و بگذاشت آب

نیاورد یک تن درود پشنگ

دلش پر ز کین بود و سر پر ز جنگ

فرستاده‌ای رفت نزدیک اوی

به سال و به مه بُد که ننمود روی

بدو روی ننمود هرگز پشنگ

شد آن تیغ روشن پر از تیره‌زنگ

دلش خود ز تخت و کُله تفته بود (تفته: گداخته، آزرده)

به تیمار اغریرت آشفته بود

همی گفت اگر تخت را سر بُدی

چُن اغریرتش یار درخَور بُدی

تو خون برادر بریزی همی

ز پرورده مرغی گریزی همی

مرا با تو تا جاودان کار نیست (تا جاودان: تا ابد)

به نزد منت راه دیدار نیست

استفاده از آرایه‌های استعاره (شد آن تیغ روشن پر از تیره‌زنگ) و نیش و کنایه (تو خون برادر بریزی همی / ز پرورده مرغی گریزی همی)

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۰)

طعنۀ پشنگ به پسرِ برادرکُشش افراسیاب:

تو را سوی دشمن فرستم به جنگ

همی بر برادر کنی روز تنگ

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۱)

طعنۀ سران ایران به زال و پاسخ دلیرانۀ اغراق‌آمیز زال به آنها:

یکایک به ایران رسید آگهی

که آمد خریدار تخت مِهی

سوی زاولستان نهادند روی

جهان شد سراسر پُر از گفت‌وگوی

بگفتند با زال چندی درشت

که گیتی بس آسان گرفتی به مشت

پس از سام تا تو شدی پهلوان

نبودیم یک روز روشن‌روان (روشن‌روان: شاد و خوشحال)

سپاهی ز جیحون بدین سو کشید

که شد آفتاب از جهان ناپدید

اگر چاره داری مرین را بساز

که آمد سپهبَد به تنگی فراز

چُنین گفت با مهتران زال زر

که تا من به مردی ببستم کمر

سُواری چو من پای در زین نَگاشت (نگاشت: نگذاشت)

کسی تیغ و گرز مرا برنداشت

[به دریا نهنگ و به کُه‌در پلنگ (کُه: کوه)

ز بیمم نهان گشت در آب و سنگ]

به جایی که من پای بفشاردُم

عِنان سُواران شدی پاردُم (پاردُم: تسمه‌ای که عقب زین می‌دوزند و زیر دُم مرکب می‌افتد)

شب و روز در جنگ یکسان بُدم

ز پیری همه ساله ترسان بدم

استفاده از آرایه‌های اغراق، غلو و لفّ و نشر مرتّب.

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۲)

ملاطفت جالب و طنزآمیز زال با رستم نوجوان:

به رستم بگفت ای گَو پیلتن

به بالا سرت برتر از انجمن

یکی کار پیش است و رنجی دراز

کزو بگسلد خواب و آرام و ناز (ناز: رفاه و آسایش)

تو را نوز پورا گه رزم نیست (نوز: مخفّف هنوز)

چه سازم که هنگامۀ بزم نیست

هنوز از لبت شیر بوید همی

دلت ناز و شادی بجوید همی

چگونه فرستم به دشت نبرد

تو را پیش شیران پُر کین و درد؟!

استفاده از آرایه‌های تمثیل و کنایه (هنوز از لبت شیر بوید همی) و استعاره (شیران: جنگاوران توران)

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۴-۳۳۳)

ابراز جنگجویی رستم به پدرش زال:

چُنین گفت رستم به دستان سام

که من نیستم مرد آرام و جام

چُنین یال و این چنگ‌های دراز (یال: گردن؛ چنگ: دست)

نه والا بود پروریدن به ناز

اگر دشت کین آید و جنگ سخت

بود یار یزدان و پیروز بخت

ببینی که در جنگ من چون شوم

چو با بورِ گلرنگ در خون شوم (بور: اسب)

یکی ابر دارم به چنگ‌اندرون

که همرنگ آبست و بارانْش خون

همی آتش افروزد از گوهرش

همی مغز پیلان بساود سرش

هرآنگه که جوشن به بر درکشم

زمانه برآرد سر از ترکِشم (ترکِش: تیردان)

هرآن باره کو زخم گوپال من (باره: اسب؛ گوپال: گرز)

ببیند بر و بازوی و یال من

نترسد ز عرّاده و منجنیق (عرّاده: ابزار جنگی شبیه منجنیق برای پرتاب سنگ)

نگهبان نباید وُرا جاثِلیق (جاثِلیق: پیشوای ترسایان)

چو من پیش دارم سِنانم به چنگ

ببرّد ز خونِ دل پیل رنگ

یکی باره باید چو پیلی بلند

چنان چون من آرم به خَمّ کمند

که زور مرا پای دارد به جنگ

شتابش نیاید به روز درنگ

یکی گرز خواهم چو یک لخت کوه ( لخت: تکّه، قطعه)

چو پیش من آیند توران‌گروه (گروه: لشکر)

شکسته کنم من بدو پشت پیل

ز خون رود رانم چو دریای نیل

که روی زمین را کنم بی‌سپاه

که خون بارد ابر اندر آوردگاه

استفاده از شگردهای طنزآفرینی: اغراق (بزرگنمایی)، توصیفات بامزه، تشبیهات ملیح و استعاره.

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۵)

اغراق در سنگینی رستم نوجوان:

هر اسپی که رستم کشیدش به پیش

به پشتش برافشاردی دست خویش

ز نیروی او پشت کردی به خم

نهادی به روی زمین‌ بر شکم

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۶)

ماجرای انتخاب رخش:

بینداخت رستم کیانی‌کمند

سر ابرش آورد ناگه به بند (ابرش: اسب خالدار، دورنگ)

بیامد چو شیر ژیان مادرش

همی خواست کندن به دندان سرش

بغرّید رستم چو شیر ژیان

از آواز او خیره شد مادیان

بیفتاد و برخاست و برگشت ازوی

به سوی گله تیز بنهاد روی

بیافشارد ران رستم زورمند

برو تنگ‌تر کرد خَمّ کمند

بیازید چنگال گُردان بزور

بیافشارد انگشت بر پشت بور (بور: اسب)

نکرد ایچ پشت از فشردن تَهی

تو گفتی ندارد همی آگهی

به دل گفت کین برنشست منست

کنون کارکردن به دست منست

کِشد جوشن و خود و گوپال من

تن پیلوار و بر و یال من

ز چوپان بپرسید کین اژدها

به چندست و این را که داند بها

چُنین داد پاسخ که گر رستمی

برو راست کن روی ایران زمی (زمی: مخفّف زمین)

مرین را بر و بوم ایران بهاست

برین بر تو خواهی جهان کرد راست

استفاده از تشبیهات ملیح و استعاره (اژدها: رخش)

 

زَوِ طهماسپ (ص ۳۳۷)

غلو در توصیف انبوهی لشکر ایران:

چُنان شد ز لشکر در و دشت و راغ (راغ: صحرا، دامن کوه)

که بر سر نیارست پرّید زاغ

تبیره زدندی همی شست جای (تبیره: طبل و دهل، نقاره)

جهان را نه سر بود پیدا نه پای

 

کیقباد (ص ۳۴۵-۳۴۶)

اغراق در توصیف مقابله سپاه کیقباد با افراسیاب:

بپوشید رستم سلیح نبرد (سلیح: سلاح)

چو پیل ژیان شد که برخاست گرد

رده برکشیدند ایرانیان (رده: صف)

ببستند خون‌ریختن را میان

پس پشتشان زال با کیقباد

به یک دست آتش به یک دست باد

به پیش اندرون کاویانی‌درفش

جهان زو شده سرخ و زرد و بنفش

چو کشتی شد اَرمیده روی زمین (اَرمیده: آرمیده، پهلوگرفته)

کجا موج خیزد ز دریای چین

سپر در سپر ساخته دشت و راغ

درفشیدن تیغ‌ها چون چراغ (درفشیدن: درخشیدن)

جهان سربه‌سر گشته دریای قار (قار: قیر، سیاه)

برافروخته شمع ازو صدهزار

ز نالیدن بوق و بانگ سپاه

تو گفتی که خورشید گم کرد راه

استفاده از شگردهای طنزآفرینی: اغراق (بزرگنمایی)، تمثیل، توصیفات بامزه، تشبیهات ملیح و استعاره.

کیقباد (ص ۳۴۷)

داستان جنگ‌طلبی رستم نوجوان و حیرت افراسیاب از آن بر و بازو و شهامت:

چو رستم بدید آنکْ قارَن چه کرد

چگونه بود ساز جنگ و نبرد

به پیش پدر شد بپرسید ازوی

که با من جهان‌پهلوانا بگوی

که افراسیاب آن بداندیش‌مرد

کجا جای گیرد به روز نبرد؟

چه پوشد؟ کجا برفرازد درفش؟

که پیداست تابان درفش بنفش

من امروز بند کمرگاه اوی

بگیرم، کِشانش بیارم به‌روی

بدو گفت زال: ای پسر گوش دار

یک امروز با خویشتن هوش دار

که آن ترک در جنگ نراژدهاست

دَم‌آهنج و در کینه ابر بلاست (دَم‌آهنج: دَم‌آتشین، اژدهادَم)

درفشش سیاهست و خَفتان سیاه (خَفتان: زره)

از آهنْش ساعد وُزآهن کلاه

همه روی آهن گرفته به زر

درفش سیه بسته بر خود بر

ازو خویشتن را نگه دار سخت

که مردی دِلیرست و پیروزبخت

بدو گفت رستم که ای پهلوان

تو از من مدار ایچ رنجه روان

جهان‌آفریننده یار منست

دل و تیغ و بازو حصار منست

برانگیخت پس رخش رویینه سُم

برآمد خروشیدن گاودُم (گاودُم: بوق دراز شبیه دُم گاو)

چو افراسیابش به هامون بدید

بماند اندر آن کودک نارسید (نارسید: نابالغ، خردسال)

ز گردان بپرسید کین اژدَها

بدین گونه از بند گشته رها

کدامست؟ کین را ندانم به نام

یکی گفت کین پور دستان سام

نبینی که با گرز سام آمده‌ست

جوانست و جویای نام آمده‌ست

استفاده از شگردهای طنزآفرینی: اغراق (بزرگنمایی)، توصیفات بامزه، تشبیهات ملیح و استعاره (اژدها: رستم).

کیقباد (ص ۳۴۸-۳۴۷)

ماجرای شکست مفتضحانه افراسیاب جنگاور از رستم نوجوان و افسوس‌خوردن رستم بر این‌که در همین مصاف، وقتی فرصت داشته، افراسیاب را ضربه‌فنی نکرده است:

به پیش سپاه آمد افراسیاب

چو کشتی که موجش برآرد ز آب

چو رستم وُرا دید بفشارد ران

به گردن برآورد گرز گران

چو تنگ اندرآورد با وی زمین

فروکرد گرز گران را به زین

به بند کمرْش اندر آورد چنگ

جدا کردش از پشت زین پلنگ

همی خواست بردنْش پیش قباد

دهد روز جنگ نخستینْش داد

ز سنگ سپهدار و هنگ سُوار (سنگ: سنگینی، وزن؛ هنگ: نیرو، زور)

نیامد دوال کمر پایدار

گسست و به خاک اندر آمد سرش

سُواران گرفتند گرد اندرش

سپهبد چو از چنگ رستم بجست

بخایید رستم همی پشت دست

چرا گفت نگرفتمش زیر کَش؟ (کَش: بغل)

همی بر کمر ساختم بندوش

استفاده از تشبیهات ملیح و تمثیل (بخایید رستم همی پشت دست)

کیقباد (ص ۳۵۲-۳۴۹)

شرح شکست مفتضحانه افراسیاب از رستم نوجوان از زبان خودش برای پدرش پشنگ:

برفتند ترکان ز پیش مغان

کشیدند لشکر سوی دامغان

وُزآنجا به جیحون نهادند روی

خلیده دل و با غم و گفت‌وگوی (خلیده: آزرده)

شکسته‌سلیح و گسسته‌کمر (‌سلیح: سلاح)

نه بوق و نه کوس و نه پای و نه پر

برفت از لب رود نزد پشنگ

زبان پر ز گفتار و کوتاه چنگ

بدو گفت کای نامبردارشاه

تو را بود ازین کینه‌جُستن گناه

یکی آنکه پیمان‌شکستن ز شاه

بزرگان پیشین ندیدند راه

نه از تخم ایرج زمین پاک شد

نه زهر گزاینده تریاک شد (تریاک: پادزهر، نوشدارو)

یکی کم شود دیگر آید به جای

جهان را نمانند بی‌ کدخدای (نمانند: نگذارند؛ کدخدا: پادشاه، صاحب)

قباد آمد و تاج بر سر نهاد

به کینه یکی نو در اندر گشاد

سُواری پدید آمد از پشت سام

که دستانْش رستم نهاده‌ست نام

بیامد به‌سان نهنگ دُژَم

که گفتی زمین را بسوزد به‌دم

همی تاخت اندر فراز و نشیب

همی زد به گرز و به تیغ و رکیب (رکیب: رکاب)

ز گُرزش هوا شد پر از چاک‌چاک

نیرزید جانم به یک مشت خاک

همه لشکر ما به‌هم بردرید

کس اندر جهان این شگفتی ندید

درفش مرا دید بر یک کران

به زین اندر افکند گرز گران

چنان برگرفتم ز زین پلنگ

که گفتی ندارم به یک پشّه سنگ (سنگ: وزن)

کمربند بگسست و بند قبای

ز چنگش فتادم نگون زیر پای

بدان زور هرگز نباشد هُژَبر (هُژبر: شیر)

دو پایش به خاک اندرون، سر به ابر

سُواران جنگی همه هم‌گروه

کشیدندم از پیش آن لخت کوه

تو دانی که شاهی، دل و چنگ من

به جنگ اندرون زور و آهنگ من

به دست وی اندر یکی پشّه‌ام

وُزان آفرینش پُراندیشه‌ام

یکی پیلتن دیدم و شیرچنگ

نه هوش و نه دانش نه رای و درنگ

عِنان را سپرده بدان کَرگ مست (کَرگ: مخفف کرگدن)

همش غار و هم کوه و هم راه پست

همانا که گوپال، سیصدهزار

زدندی بران تارگ گرز‌دار (تارگ: کلاهخود)

تو گفتی که از آهنش کرده‌اند

ز سنگ و ز رویش برآورده‌اند

چه روباه پیشش، چه ببر بیان

چه درّنده‌شیر و چه پیل ژیان

همی تاخت یکسان چو روز شکار

به‌ بازی همی آمدش کارزار

چُنو گر بُدی سام را دستبرد

به ترکان نماندی سرافراز گُرد

جز از آشتی‌جُستنش رای نیست

که با او سپاه تو را پای نیست

زمینی کجا آفریدون گُرد

بدانگه به تور دلاور سپرد

به من داده بودند و بخشیده راست

تو را کین پیشین نبایست خواست

تو دانی که دیدن نه چون آگهی‌است

میان شنیدن همیشه تَهی‌است

تو را جنگ ایران چو بازی نُمود

ز بازی سپه را درازی نمود

نگر تا چه مایه سِتام به‌زر (سِتام: یراق زین، ساز و برگ نفیس اسب)

همان ترگ زرّین و زرّین‌سپر (ترگ: کلاهخود)

همان تازی‌اسپان به زرّین‌لگام

همان تیغ هندی به زرّین‌نیام

ازین بیشتر نامداران گُرد

قباد اندرآمد به‌خواری ببرد

بتر زین همه نام و ننگ شکست

شکستی که هرگز نشایدْش بست

دگر آن کجا بخت برگشته شد

که اغریرت پرخرد کشته شد

جوانی بُد و تنگی روزگار

وُزامروز با دی گرفتن شمار

به پیش آمدندم همه سرکشان

پس پشت هرکس درفشی کشان

بسی یاد دادندم از روزگار

دمان از پس و من دوان خوارخوار (خوارخوار: کم‌کم)

کنون از گذشته مکن هیچ یاد

سوی آشتی یاز با کیقباد

گرت دیگر آید یکی آرزوی

به گِرد آندر آید سپه چارسوی

به یک دست رستم که تابنده‌هور

گه رزم با او نتابد به زور

به روی دگر قارَن رزم‌زن

که چشمش ندیده‌است هرگز شکن (شکن: شکست)

سه‌دیگر چو کَشواد زرّین‌کلاه (کَشواد: پهلوانی ایرانی، پدر گودرز)

که آمد به آمل ببرد آن سپاه

چهارم چو مهراب کاول‌خدای

که سالار شاهست و زاول‌خدای

سپهدار ترکان دو دیده پرآب

شگفتی فرومانده زافراسیاب

استفاده از شگردهای طنزآفرینی: تمثیل، توصیفات بامزه، تشبیهات ملیح، استعاره و اغراق (بزرگنمایی)

کیقباد (ص ۳۵۳-۳۵۲)

نامه سیاستمدارانه پشنگ مقهورِ رستم نوجوان به کیقباد به درخواست صلح:

یکی نامه بنوشت ارتنگ‌وار (ارتنگ: ارژنگ، کتاب مصوّر مانی)

برو کرده صدگونه رنگ و نگار

به نام خداوند خورشید و ماه

که او داد بر آفرین دستگاه

وُزو بر روان فریدون درود

کزو دارد این تخم ما تار و پود

گر از تور بر ایرج نیک‌بخت

بد آمد پدید از پی تاج و تخت

برآن بر همی راند باید سخُن

نباید که پرخاش ماند به بن

گرین کینه از ایرج آمد پدید

منوچهر سرتاسر این کین کشید

برآن هم که کرد آفریدون نخست

کجا راستی را به بخشش بجست

سزد گر بداریم دل هم برآن

نگردیم از آیین و راه سران

ز خرگاه تا ماورُالنّهر بر (خرگاه: نام ایالتی در توران)

که جیحون میانجی‌ست اندر گذر

بر و بوم ما بود هنگام شاه

نکردی بدین مرز ایرج نگاه

همان بخش ایرج از ایران‌زمین

بداد آفریدون و کرد آفرین

ازآن گر بگردیم و جنگ آوریم

جهان بر دل خویش تنگ آوریم

بود زخم شمشیر و خشم خدای

نیابیم بهره ز هر دو سرای

وُگر همچُنان چون فریدون گُرد

به سِلم و به تور و به ایرج سپرد

ببخشیم و زان پس نجوییم کین

که چندین بلا خود نیارزد زمین

سر زنده از سال چون برف گشت

ز خون کیان خاک شَنگَرف گشت (شَنگَرف: جوهر سرخ‌رنگ، اکسید جیوه)

سرانجام هم جز به بالای خویش

نیابد کسی بهره از جای خویش

بمانیم با آن رشی پنج خاک (رش: واحدی در طول و تقریباً ۳۰ سانتی‌متر)

سراپای کرباس و جای مغاک (مغاک: گودال، مجازاً قبر)

درِ آزمندی‌است اندوه و رنج

شدن تنگدل در سرای سپنج

مگر رام گردد بدین کیقباد

سر مرد بخرد نگردد ز داد

کس از ما نبینند جیحون به خواب

وُزایران نیایند ازین روی آب

مگر با درود و نوید و پیام

دو کشور شود زین سخن شادکام

استفاده از آرایه‌های تشبیه، تمثیل و استعاره

کیقباد (ص ۳۵۴)

اعتراض طنزآمیز رستم به کیقباد که قصد صلح با پشنگ متخاصم دوروی ناقلا را دارد:

بدو گفت رستم که ای شهریار

مجو آشتی در گه کارزار

نبود آشتی هیچ در خَوردشان

بدین روز گرز من آوردشان

به رستم چُنین گفت پس کیقباد

که چیزی ندیدم نکوتر ز داد

کیقباد (ص ۳۵۵)

نصیحت طنزآمیز کیقباد به رستم نوجوان:

ز زاولستان تا به دریای سَند

نبشتیم عهدی تو را بر پرند

تو شو تخت با افسر نیمروز

بدار و همی باش گیتی‌فروز

وزین روی کاول به مهراب ده

سراسر سِنانت به زهر آب ده

کجا پادشاهیست بی‌جنگ نیست

وُگر چند روی زمین تنگ نیست

فردوسی در اینجا با طعنه ظریف و لطیف، خوی زیاده‌خواهی بشر را مورد عنایت قرار داده است!

 

کیقباد (ص ۳۵۶)

اغراق کیقباد در دادخواهی‌اش:

چُنین گفت با ناموربخردان

که گیتی مرا از کران تا کران

اگر پیل با پشّه کین آورد

همه رخنه در داد و دین آورد

کیقباد (ص ۳۵۸-۳۵۷)

وصیت حکیمانه طنزآمیز کیقبادِ در حال احتضار با پسرش کی‌کاووس:

چو صدسال بگذشت با تاج و تخت

سرانجام تاب اندرآمد به بخت

چو دانست کآمد به نزدیک، مرگ

بپژمرد خواهد همی سبزبرگ

سر ماه کاووس‌کی را بخواند

ز داد و دهش چند با او براند

بدو گفت: ما برنهادیم رخت

تو بگذار تابوت و بردار تخت

چه تختی که بی آگهی بگذرد

پرستنده او ندارد خرد

چنانم که گویی ز البرزکوه

کنون آمدم شادمان بی‌ گروه

تو گر دادگر باشی و پاک‌رای

به آیین بپایی به دیگرسرای

وگر آز گیرد سرت را به دام

برآری یکی تیره‌تیغ از نیام

بگفت این و شد زین جهان فراخ

گُزین کرد صندوق بر جای کاخ (صندوق: تابوت)

جهان را چُنین‌ ا‌ست ساز و نهاد

برآرد ز خاک و دهدْشان به باد

استفاده از آرایه‌های: تمثیل، تشخیص و کنایه

فردوسی باز هم در اینجا با طعنه، رفتار بی‌ثبات جهان را یادآوری می‌کند.

 

پایان دفتر اول

منبع: شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، بنیاد میراث ایران، نیویورک ۱۳۶۶

پایان

برای مطالعه سایر مقالات اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=319190
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.