وام مستاجری برای هتل کارتن
نویسنده: منا محمدنژاد
محمودخان با آن سبیلهای چخماقی و ابروهای پر و پیمان که اگر عکس سهدرچهارش را روی چهره ناصرالدینشاه فوتوشاپ میکردند به ابهت شاه چنان افزوده میشد که کلهم اجمعین حرمسرای همایونی قالب تهی میکردند، در نشستگاه خود که همانا منزلی نقلی باشد، فقط محمود جونی بود که ملکه مادر او را خطاب قرار میداد…
همهچیز داشت در عمر کمبرکت ایشان خوب پیش میرفت، یعنی به همان مرحله نان و ماست و بازنشستگی و زندگی کمبار ایشان در جوار همسر مهربانش رسیده بود که ناگهان در یکی از روزهای گرم بالای ۴۰درجه، زیر کولر همیشه خاموش، تلفن بر خود لرزید و صاحبخانه از آن آواز سر داد که دوره خوشنشینی گذشته، برخیز که آقازاده در ماه آینده به وصال محبوبی میرسد و به سرپناهی محتاج است.
محمودخان با یک جفت کفش آهنی که نه، گیوه کرمانشاهی، راه بنگاه املاک را پیش گرفت. نامبرده در این مسیر پرخطر و پرماجرا مصائب بسیار متحمل شد.
وی در بنگاه اول که تا حدودی از مظنه بازار آگاه شد، سبیلهایش فر خورد، در بنگاه دوم فهمید که با بودجه کمجان او فقط میتوان جایی پشت انبار نفت یا خزانه زیرزمینی اجاره کند و سبیلهایش کاملا ریخت.
در بنگاه سوم دست به یقه شد، زیرا مردک او را دست انداخته بود که چقدر داری؟ محمودخان گفته بود: ۱۰۰ شندر و ۵۰ غاز و بنگاهی گفته بود اگر ۲۰۰ شندر و ۵۰ غاز داشتی برایت یک اتاق در هتل کارتن سراغ داشتم.
محمودخان مجددا گفته بود: اگر وامی گرفته ۲۰۰ شندر و ۵۰ غاز میشود و بنگاهی گفته بود: اگر ۳۰۰ شندر و ۵۰ غاز داشتی، حتما همین حوالی برایت زیرزمینی مستقل بدون دستشویی پیدا میکردم.
محمودخان مجددا گفته بود: اگر از آشنایان و خویشاوندان قرض گیرم، میشود ۳۰۰ شندر و ۵۰ غاز و باز مردک گفته بود: اگر ۴۰۰ شندر و ۵۰ … که ناگهان محمودخان مشت مبارک را ول داده بود توی پوز نامبارک.
نهایتا بعد از ساعتی ریشسفیدی رهگذران، محمودخان دست از جستجو کشیده، راهی بانک شد تا وامی گرفته و بودجه لاغرش را کمی تغذیه کند.
کارمند بانک شرایط وام مستاجری را از روی عهدنامه ترکمانچای قرائت کرد که چند فقره سفته، دو ضامن رسمی دولت و ۵۰۰ شندر هم باید به مدت سه ماه در بانک بخوابانی.
محمودخان ناله سرداده بود که هی داد و هی هوار اگر بنده ۵۰۰ شندر داشتم، اینجا چه میکردم؟! ناگهان موکب غیب رسید و مژده وصال راهحل داد.
محمودخان شادان و خرامان به کافینتی رسید که جوالقی صاحب آن بود و فرمان صادر کرد که برایش روی اوراقی کلماتی را مرقوم کرده، پرینت نماید و با یک عدد چسب تحویل دهد.
سپس آن را بر سر هر کوی و برزن نصب فرمود. روی آن مرقومه نوشته بود: «فروش فوری کلیه به قیمت توافقی».
پایان
برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.