هجو یک آدم باشخصیت
هجو یک آدم باشخصیت
نویسنده: مهدی صالحی
در گعدهای با دوستان قرار بر این شد تا هر کس خویش تن را بکوبد و در این راه اخلاق ناپسند و یا ظاهرش را هجوی سترگ نماید چنانکه هیچ نماند.
در همین باب تفکرها کردم و روزها گشتم تا اخلاقی ناپسند از خود بیابم ولی نتوانستم.
به سراغ دیگران رفتم و از آنها کمک خواستم آنها هم چیز مهمی نگفتند. مثلاً گفتند یکدنده و لجوج، فقط حرف خودت را قبول داری، وقتناشناس و موارد دیگر که پس از توضیحات فراوان و کمک از اجسام کمک فهمی همانند چوب بهاشتباه خود پی بردند.
درنهایت تصمیم گرفتم که بهدروغ چیزی از اخلاق رذیله را بر خود نسبت دهم که وجدانم به نشانه اعتراض خواب را بر من حرام کرد.
ماجرای هجو یک آدم باشخصیت
علیایحال پس از کلنجارهای فراوان میان عقل و نفس قرار شد از خودکمبینی خویش بنویسم و آن را هجو نمایم.
در اینجا منظور از خودکمبینی کمتر دیدن خویش در آینه است و نه خود را حقیر و کوچک شمردن که این نیز نهتنها در من بلکه در تمام خاندان و دودمان پرافتخارمان هم نمیگنجد. حال اینکه ما گل سرسبد و قطب فرهنگی این خاندان مکرم و معظم هستیم.
اما از دلایل خودکمبینی در آینه همین بس که صورت به نهایت زیبا اما بینی به دلیل شعر کودکی دستتو بینی کار نینی و برداشت اشتباهی از این شعر که تا نینی هستی باید در بینی دست نمایی قدری بزرگتر از سایر بینیهای معمول است که البته خیلی هم بد نیست.
چراکه در راه علم کمکها نموده، طبق قراردادی با دانشگاه علوم پزشکی در کلاس تشریح بینی و نمایش بینی خارجشده از عرف به حدی که نصف صورت را پوشانده بنده حضور فعال دارم و ازآنجاکه بزرگ است مغزم با یک نظر قابلدیدن است.
البته برای دانشجویان فوق تخصص جراحی مغز و اعصاب هم از من دعوت شد تا آنها هم مغز یک انسان متفکر را ببینند ولی به دلیل داغ بودن بازار عمل بینی قبول نکردم بههرحال زندگی خرج دارد.
دیگر قسمت صورت لب است، درست که لبشتری در برخی از بانوان مد است ولی در مردان من تنها لبشتری جهان هستم که بهصورت طبیعی به این مهم دستیافتم.
البته میخواستم در کتاب گینس ثبت نمایم که جراحان زیبایی اعتراضات نمودند و بست نشستند و اعتصاب عمل کردند که نکنید چون نمیرسیم لب آقایان را شتری کنیم.
درنتیجه ما هم پذیرفتیم و آنها به نشانه تشکر صلهها دادند و سکهها فرستادند از سویی دیگر مسئولین گینس پس از اصرارهای زیاد و واسطه قرار دادن افراد سرشناس توانستند با بنده عکس یادگاری بگیرند و آن را قاب نمودند و در پشت درب آویزان کردند تا از چشم نامحرمان در امان باشد و هر وقت میبینند به یاد آن روز فرخنده لبخند بزنند و خستگی از تن بیرون نمایند.
هرچه گشتیم بیش از این چیزی در خود نیافیتم که ارزش هجو داشته باشد و این تمام تلاش من بود برای هجو یک انسان کامل و متواضع که در افتادگی و کرنش سرآمد روزگار است.
پایان
برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.