کتاب من احمق و منِ احمقی که آن را خریدم
ماجرای خریدن پر فروشترین رمان ایرانی نمایشگاه کتاب
کتاب من احمق؛ منِ احمق چرا این کتاب رو خریدم؟
نویسنده: ابراهیم کاظمی مقدم
صد بار خودم را لعنت کردم که دیگر به پرفروش یا کمفروش بودنش توجه نکنم. فکر کنم عادت کردهام.
چون دیروز هم دوباره مجبور شدم خودم را مورد عنایت قرار دهم و فحشی به خودم دادم که از دست خودم ناراحت شدم.
از خدا که پنهان نیست. البته از شما پنهان باشد بهتر است. ولی خب میگویم.
من اغلب گول تبلیغات را میخورم. همین که میگویند این کتاب پرفروشترین کتاب در کتابفروشی برادران ارزندی به جز محمد در کازرون بوده با خودم میگویم: «آدم کتابخوان و کتابخر که خر نمیشود. پس لابد کتاب خوبی بوده…».
یادم میرود که خیلی از کتابخرها آن را برای عکاسی در کافه و دکور خانه میخرند.
باز قبلا میشد توی سایت آمازون نگاه کرد و کتب پرفروش خارجی را دید. کتابی که چند میلیون نفر خریدند دیگر حتما چیزی داشته.
بالاخره خوراندن مغز حیوانال اهلی باربر به هزار نفر شاید کار سادهای باشد اما چند میلیون نفر نه. اما الآن به همان هم نمیشود اعتماد کرد.
ظاهرا رسانه همان مغز حیوان باربر اهلی را به عنوان یک وعده غذایی مغذی معرفی کرده است. چون یکهو میبینی گروه bts گفته فلان کتاب خوب است و فن و پنکه و هواکشها از همه جای دنیا کتاب را خریدهاند!
همه اینها را گفتم که توصیه کنم لقمان باشید و از من عبرت بگیرید. پس فقط و فقط اگر پول برای دور ریختن دارید بروید کتاب پرفروش بخرید.
البته اگر خیلی خیلی پول اضافی داشتید که بگوید من شماره کارت بدهم! برای پول خیلی خیلی زیاد بعضیها عشقشان را هم ول میکنند.
یکی از جاهایی که باید لقمان باشید و از من عبرت بگیرید خریدن نسخه ایرانی کتاب «منِ احمق» است. چون یک کتاب خارجی به همین نام هست.
البته یک وقت خیال نکنید اسم کتاب کپی است. نه! کل کتاب کپی است. با مقداری تفاوت. مثلا کتاب منِ احمق که شروود اندرسن نوشته حاوی داستانی از یک پسر است که احمق است.
اما کتاب من احمقی که خانم «شیما کاتوزیان» نوشته منظورش از من احمق دقیقا خواننده است.
دوباره عبارت قبل را نخوانید. اصلا اشتباه نکردید. جدی میگویم. فحش نمیدهم.
اما واقعا وقتی کتاب را خریدی و خواندی به خودت خواهی گفت منِ احمق چرا باید کتابی بخرم که اول تا آخر کتاب حس تحقیر و درماندگی و ناامیدی به خواننده القا کند.
آن هم نه از یک نویسنده که با ادبیاتش آدم را بنشاند پای کتاب. بلکه با این زبان مذبذب که بین خودش و شخصیت کتابش نوشته شده.
بنده اصولا آدم بی اطلاعی از فضای مجازی به حساب میآیم. چون هر کس به من میرسد میگوید فلانی را میشناسی؟ چطور نمیشناسی؟ طرف مثلا انقدر میلیون فالوئر دارد.
من هم میگویم: به درک! تعداد فالوئر دلیل شد که من هم ببینم؟ به قول حاج اسماعیل دولابی، شما ده نفر فاضل و عارف و زاهد بیاور، من یک رقاص می آورم… ببینیم کدام یک بیشتر مشتری جذب خواهیم کرد!
وقتی کتاب را دیدم اصلا فکر نمیکردم دارم کتاب یک بلاگر را میخرم. اما بعد که خریدم فهمیدم کتاب یک بلاگر را توی پاچهام فرو کردهاند.
خانمی که ظاهرا به دروغ میگفته توی شرکت تسلا کار میکند. البته تصور من از کار کردن همچین کسی در همچون شرکتی کاری مناسب شرایطش بود. مثلا کاری که آن بنده خدا در فیلم دیکتاتور داخل شرکت اپل انجام میداد.
قبلا شنیده بودیم بچهها میخواهند خلبان شوند. اما این که میخواهند مهماندار شوند یک کم عجیب است که این خانم و آن خانم داستان هر دو این علاقه را دارند.
به هر حال زندگی نویسنده که مدت زیادی مهماندار هواپیماییهای مختلف بوده هم ماجرای کتاب است و هم ماجرای زندگی این خانم بلاگر.
مورد خیانت قرار گرفتن و کشش به سمت فمنیست و این حرفها هم باز مشابه است. ایران آمدن جفتشان هم که دیگر هیچ.
حالا نمیخواهم بگویم ایشان زندگی خودش را کتاب کرده. نخیر تخیلات ایشان به شدت داخل کتاب و استوریهایشان موج میزند.
مثلا می آیند نمایشگاه کتاب و کتاب برای ملت امضا میکنند و دعوت میکنند که بیایید امضا کنم برایتان.
بعد دو استوری بعد در دنیای تخیلی خود میگویند من اصلا برای نمایشگاه کتاب به ایران نیامدهام. اصلا نمایشگاه کتاب باید تحریم شود. مرگ بر فلانی و بهمانی.
مسئولان هم که اصلا کاری یه کار هیچ کس ندارند. نمیدانم این آزادی که میگویند نیست دقیقا کجا نیست؟ از همین تریبون به آقای شبپره اعلام میکنم بیا داداش جان. اینجا کسی کاری به هیچکس ندارد.
نمیدانم از کی و چی میترسی ولی اینجا از آن خبرها نیست. اینترنشنال چرت زیاد میگوید. تو باور نکن.
برای مطالعه معرفی سایر کتابها اینجا کلیک کنید.
پایان