گزارشي از جلسه در حلقه رندان در مشهد

جالب است، در حالي که ناصر فيض، رئيس دفتر طنز حوزه هنري در ابتداي جلسه «در حلقه رندان» که شامگاه يکشنبه در مشهد برگزار شد، از جدي بودن طنز و جدي تر بودن طنزپردازان مي گفت اما شروع جلسه را هيچ کس جدي نمي گرفت. آقايان مهمان بدون توجه به اين که بيش از ?? دقيقه از زمان شروع جلسه گذشته است، در اتاق مخصوص، مشغول صرف چاي و گپ زدن بودند، تعداد قابل ملاحظه‌اي! هم در حياط کوچک حوزه دل مي دادند و قلوه مي‌گرفتند، بيچاره قاسم رفيعا هم فقط داد و فرياد مي کرد که لطفا بفرماييد داخل سالن. حتي دنبال چوبي مي‌گشت تا شايد با تهديد حضرات را به سالن بکشاند اما کو گوش شنوا؟ خلاصه جلسه با يک ساعت تاخير آغاز شد. رفيعا هم که يد طولايي در ماست‌مالي کردن ماجراها دارد، موضوع تاخير يک ساعته را چنان پيچاند و بي‌خيالش شد که انگار نه انگار!
رفيعا هفته زن را بهانه برگزاري «در حلقه رندان» مشهد ذکر کرد و با خواندن شعري در «مقوله زن» از ناصر فيض براي سخنراني و شعرخواني دعوت کرد. البته بيرون سالن هم خبرهايي بود و دانشجويان که نمايشگاه نقاشي برپا کرده بودند به کار خود مشغول بودند. فيض اول از سياست‌هاي دفتر طنز گفت و از اين که تا قبل از تاسيس اين دفتر، جلسات طنز پراکنده بود و گاه در پاره‌اي موارد، طنزها به هزل و هجو گرايش داشت اما پس از تاسيس اين دفتر، تعريف دقيق‌تري از طنز ارائه شد و جلسه‌ها نيز با هدف و برنامه‌هاي مشخص برگزار مي‌شود. وي با اشاره به مقوله مميزي و خط قرمزها گفت: هر محدوديتي را نمي‌توان مميزي و خط قرمز تلقي کرد. به هر حال انسان وقتي حرف مي‌زند سن، شخصيت و موقعيت افراد را در نظر مي‌گيرد، در جامعه نيز اين گونه است. به طور مثال ما حق نداريم در جامعه‌اي که قوميت‌هاي مختلفي وجود دارد، به زبان و اقوام توهين کنيم. بنابراين برخي از خطوط ترسيم‌شده عقلي است نه دستوري و نمي‌توان از آنها به عنوان مميزي نام برد.
فيض از مقوله خنده در فضاي طنز هم گفت و خنده را فقط بخشي از هدف طنز و طنزپرداز دانست. البته به گفته او خنداندن ايرانيان کاري دشوار است چون ايراني هم در تاريخ شفاهي و کتبي خودش بسيار با طنز روبه روست و هم در برخوردهاي محاوره اي و روزمره از طنز استفاده مي کند. مثلا به کار بردن ضرب المثل ها و کنايه ها در صحبت هاي روزمره که نوعي طنز به شمار مي آيد، به وفور در گفت وگوها ديده مي شود و يا بزرگان ادبي مثل حافظ، سعدي، مولانا و ديگران جدي ترين حرف هايشان را به طنز و کمدي مي گفتند. فيض در ادامه مانيفست طنز خود را با مطلع «در صادرات طنز کاري با مجوز نيست/ طنز است، کشک و دوغ و دوشاب و سقز نيست» خواند و در ادامه به چند نمونه از محصولات مشترک خودش با حافظ اشاره کرد:
به آب روشن مي عارفي طهارت کرد
و رفته رفته به اين کار زشت عادت کرد
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
بعد از اين آب خرابات، چه آبي بشود
داشتم دلقي و صد عيب مرا مي پوشيد
صد و يک عيب که شد، دلق من از کار افتاد
بعد از سخنراني و شعرخواني فيض، رفيعا با تشکر از مديريت امور هنري شهرداري و خانه هنرمندان که در برگزاري اين مراسم با حوزه هنري همکاري کرده است از حسن شعباني با تخلص «باني» دعوت کرد تا شعر خود را بخواند. پس از وي اميد مهدي نژاد پشت تريبون قرار گرفت که علاوه بر يک شعر، بندهايي از افتخارات خود را عرضه کرد و گفت:
داراي انجام چهار عمل اصلي رياضي با وجود عدم تحصيل در رشته رياضي فيزيک،
رد کردن ? طلبکار از دم در به تنهايي با گفتن جمله «بابام خونه نيست» به حالت طبيعي،
بيننده گل خداداد عزيزي به استراليا به صورت زنده و مستقيم،
فيلم ?? عباس کيارستمي را تا آخر نگاه کردم،
داراي توانايي گفتن شعر بدون آن که به معناي آن فکر کنم،
در ? جشنواره سراسري شعر برگزيده شدم که فقط در ? مورد با داوران رفيق بودم،
?? بار به استاد علي معلم دامغاني سلام کردم که يک بار جواب دادند،
و …
اسماعيل اميني از ديگر شاعران مهمان از آفت فراگير «دکتر» شدن سرود و اپيدمي مدرک دکترا:
خاک ايران يکسر از دکتر پر است
هر که دکتر نيست نانش آجر است
ملک ايران سرزمين دکتران
اين قدر دکتر نباشد در جهان
عابران هر خيابان دکترند
دانه هاي برف و باران دکترند
هم وزيران هم مديران دکترند
بيشتر از نصف ايران دکترند
هر که پستي دارد اين جا دکتر است
ديپلم ردي است اما دکتر است
هر که شد محبوب از ما بهتران
هر که شد منصوب بالا، دکتر است
شعر نو مديون دکترها بود
تو ندانستي که نيما دکتر است؟
اي تو افلاطون و جالينوس ما
دکترايت نخوت و ناموس ما
بي سبب افسرده اي غم مي خوري
سرزمين ماست مهد دکتري
خط مان وقتي شبيه ميخ بود
اي بسا دکتر در آن تاريخ بود.»
مصطفي محدثي، محمدحسين جعفريان و خانم موسوي زاده نيز اشعاري طنز به لهجه مشهدي خواندند.
محمدکاظم کاظمي شعري با موضوع روزمرگي و کارمندي خواند:
… يک دست بند خانه و يک دست بند نان
ديگر کسي نديده از اين دست بندتر
اين عصر عصر رويش مردان هم قداست
تنها «چشامي» است کمي قد بلندتر
سيدامير سادات موسوي، شاعر جوان هم دو قطعه شعر طنز خواند که يکي از آن ها با عنوان «برو بيرون» بود:
زود از اين دور و بر برو بيرون
با توام! زودتر برو بيرون
يک نفر آمده است بي دعوت
تويي آن يک نفر! برو بيرون
صاف اگر رد نمي شوي از در
کجکي يا دمر برو بيرون
کله ام را که آن وري کردم
تو خودت بي خبر برو بيرون
سعي کن جور تازه اي بروي
مثلا از کمر برو بيرون
جان من، جان بقيه، جان خودت
جان يک جانور برو بيرون…
مي خواستم عاشقي کنم، گفتند:
عشق دارد خطر! برو بيرون
خواستم عاقلي کنم، گفتند:
نشو صاحب نظر! برو بيرون
خواستم دنيوي شوم، گفتند:
نرو دنبال زر! برو بيرون…
سازمان ملل بيانيه داد:
از حقوق بشر برو بيرون…
در اين «حلقه طنز» البته نمايشي کوتاه هم به روي صحنه رفت که…
عليرضا حيدري (روزنامه خراسان)
لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=311774
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.