معرفی کتاب درمان نگرانی با نگاهی متفاوت
معرفی کتاب درمان نگرانی با نگاهی متفاوت
نویسنده: سمیه رستمی
یکی از راههای کسب درآمد نوشتن کتاب روانشناسی است. شاید بگویید: مگه نوشتنش کار راحتیه؟ در واقع در این دنیا غیر از فروش مواد مخدر، هیچ راه آسانی برای کسب درآمد نیست که البته خودمان در این زمینه تخصص نداریم؛ اما چندتایی ساقی آشنا و کاربلد سراغ داریم، راه و چاه را یاد میدهند، بهشرط اینکه دل به کار بدهید.
ولی نوشتن کتاب روانشناسی، چارهاش خواندن چند کتاب روانشناسی صاحابدار است.
کتابی که واقعاً آدم بعد از خواندنش آنقدر علم و دانشش سرریز کنند که دلش بخواهد برود مطب روانشناسی بزند. ریشهایش را پرفسوری کند. عینک ظریف قاب طلایی سوار کند روی دماغش، دفتر دستک و یک منشی با روابطعمومی بالا و ترجیحاًجوان با صدای لطیف که شینش هم آکسان داشته باشد و البته خوشگل باشد.
بعدش کار خلق الله را راه بیندازد و بالاخره این وسط دو زار کاسبی کند. یکی از این کتابهای پدر مادر که معلوم است حاصل تحقیق پژوهش است نه روخوانی چهارتا کتاب روانشناسی، کتاب «درمان نگرانی» نوشته رابرت لی هی است که انتشارات شباهنگ آن را به زیور طبع آراسته است؛ ولی گویا چند تا انتشارات دیگر هم آن را به زیور طبع آراستهاند.
در این کتاب با هفت اقدام برای خلاصی از شر نگرانی آشنا میشوید. بخش اولش سه فصل دارد که با جدول و نمودار به شما ثابت میکند دارای نگرانیهایی در زندگی هستید و به خواندن این کتاب احتیاج دارید و خدایی خیلی خر شانس بودهاید که این کتاب را خریدهاید.
ماحصل بخش اول این است که نگران میشوید و برای علاج نگرانیتان چه علاجی هست؟
بخش دوم میرود سراغ اقدامات. همان چیزی که واقعاً بابتش پول دادهاید و امیدوارید شما را از مراجعه به روانشناس بینیاز کند.
اقدام اول: نگرانیهایتان را به خط کنید. بعد توی پکوپوز نگرانی نگاه کنید تا نگرانی سودمند را از غیر سودمندهایش جدا کنید.
گرانی الکی و غیر سودمند نگرانی است که ادای نگرانی واقعی را در میآورد؛ مثلاً اینکه نگرانی برای کنترل همه چیز که خوب جوابش این است؛ آدم حسابی مگر تو پلیس فتایی که بخواهی همه چیز را تحت رصد اطلاعاتی داشته باشی و کنترل کنی!؟ وا بده خو!
یا مثلاً نگرانی از پرسشهای بیپاسخ مثل؛ قاتل بروسلی که بود و چه کرد!؟ تنها در صورتی میتوانید نگران این پاسخ باشید که بروسلی باشید که باز هم جای نگرانی نیست پلیس فتا حواسش هست.
کلاً باید قبول کرد نمیشود چارچنگولی همه چیز را کنترل کرد و هیچ راه حلی، کامل نیست.
اقدام دوم:جمله «من همینم که هستم» را با کاردک نوکتیز از پسزمینه ذهنتان بخراشید و دور بریزید و ادای دکارت را در نیاورید.
یک تکانی به خودتان بدهید و به نسخه بهتری از خودتان تبدیل بشوید. البته نسخه خوشخط و خوانا، نه خطی شبیه هیروگلیف مصر باستان.
دست از بسیط بازی بردارید و محدودیتها را با روی گشاده قبول کنید. به این میگویند «نرمش قهرمانانه».
توی مشت خود فوت کنید تا نیروی لازم برای تغییر خود را داشته باشید. حتی اگر مجبور بشوید به خودتان قپونی بزنید تا کاری را انجام بدهید.
لطفاً هنگام انجام آن کار به ما فحش ندهید! به ما چه؟
اقدام سوم: مثل یک کابوی واقعی با اندیشه نگران خود دوئل کنید. بزنید چک و چانهاش را دربوداغان کنید. بعضی وقتها گلاب به رویتان باشد، این ذهن آدم زیادی زباندرازی میکند.
حتی بهجای ذهن سایر افراد هم چیز میزند، آهان حرف میزند. بزنید پس کله ذهن و به او محترمانه بگویید چیز شود؛ یعنی ساکت شود و یک به تو چه بزرگ به او بگویید.
اگرچه شما خیلیخیلی فرد مهمی هستید؛ اما محور عالم امکان که نیستید پس هر چیزی را به خودتان ربط ندهید. اینجور وقتها روانشناسها میگویند شخصیسازی نکنید.
اگر اتفاق ناخوشایندی برایتان رخ داد، بروید خدا را شکر کنید که اتفاق ناگواری رخ نداده.
باور بفرمایید اگر به خداوند باریتعالی بگویید مگه بدترین از این هم میشه؟ خدا دست رد به سینه بنده مفلوکش نمیزند. از همان عرش یک بلایی برایتان سند میکند که مسلمان نشنود، کافر مبیناد.
حالا رابرت لیهی به صدقه اعتقاد نداشته، نگفته، شما صدقه هم بدهید. پس الکی هر اتفاقی را فاجعه قلمداد نکنید و حوادث را ریز ببینید و نشان بدهید کت و حتی شلوار تن کیست. والا!
یک نمور مثبتاندیش باشید، از سیس روشنفکریتان کم نمیشود. باقیاش را بروید در کتاب بخوانید.
خیلی چیزهایش ماند مثل دور ریختن تفکر صفر و صد و راضی بودن به بخشی از یک چیز و اینکه برای حل مشکلتان بهجای دوستتان بنشینید و یک پسگردنی به خودتان بزنید، همچین که صدای شاتالاق بدهد، جوری که بهغیراز چاکراهای اصلی، چاکراهای فرعیتان هم باز بشود و به جواب برسید.
اقدام چهارم:خلاصه و مفیدش این میشود که باورهای خودتان را بشناسید. خوبخوبهایش را جمع کنید. آتوشغالهایش را بریزید سطل زباله غیر قابل بازیافت.
اقدام پنجم: اولاً، باریکلا به شما که تا اینجای متن را آمدهاید. بروید مقابل آینه و یک ماچ گنده از لپتان بردارید.
درست است که این گزارشگرهای ورزشی جمله «شکست خوردیم؛ ولی چیزی از ارزشهامون کم نشده» را خز کردهاند؛ اما این یک واقعیت است.
اساساً شکست؛ یعنی عدم موفقیت. میبینید حتی توی شکست هم موفقیت یک نقشی دارد. نقش عدمی. حالا بحث را فلسفی نکنیم؛ ولی بالاغیرتاً چش چالتان را باز کنید.
شاید چیزی را که میگویید شکست، اسمش مسیر متفاوت باشد؛ مثلاً شما میخواستید با مترو بروید پاچنار. اما نشده و به هر دلیلی و مجبور شدید با بیآرتی آنجا مشرف شوید.
این که اسمش شکست نیست. لوکیشن اشتباهی در اسنپ نزدهاید که بفهمید شکست؛ یعنی چه؟ کلاً زیاد گیر ندهید.
از تکنیک دایورت به اقصینقاط بدنتان استفاده کنید و در دایورتکردن عدالت را مراعات کنید و همه را به کشکک زانوی چپ حواله ندهید.
میان جملات نیچه و چخوف و پرفسور سمیعی، «چون بگذرد غمی نیست» هم استوری کنید و یادتان باشد اگر شکست بخورید؛ تنها شکستخوردهاید،نه قرص برنج، پس نمیمیرید.
اقدام ششم: چیز زیاد خاصی نمیگوید. زیاد حساس نباشید که چرا حساسم. حال کردید چه جمعوجور و موجز جان کلام را گفتیم و اطاله کلام نداشتیم.
اصلاً متن باید همینطور مختصر و مفید باشد، مخاطب حسش بگیرد بخواند.
و بالاخره اقدام آخر: اگر فکر میکنید این زمان یا به قول جوانهای امروزی خیلی نایس، این تایم هست که دارد برایتان قر و قمیش میآید و آقا بالاسری میکند، بزنید توی پک و پهلویش و او را در مشت بگیرید. جوری برنامه ریزی کنید که نتواند از دستتان در برود.
بخش سوم کتاب هم به جان خودمان چیز خاصی نداشت؛ اما اگر باور ندارید بروید کتاب را بخرید؛ مثلاً یکجایش میگوید اگر میترسید که کارتان را از دست بدهید چه اتفاقی برایتان میافتد؟ نترسید! اتفاق خاصی نمیافتد.
فقط بیکار میشوید باید بروید دنبال کار جدید.در جمعبندی نهایی، یک جمله طلایی؛ ولی تکراری دارد که میگوید میتوانید بهجای آینده برای این لحظه حاضر در زندگیتان زندگی کنید.
در کل همین حرفهایی را زد که همه کتابهایی دیگر میگویند؛ اما پولی که بابت کتاب میگیرند از شیر مادر و شیرخشک پدر حلالترشان باشد بهتر و کاربردیتر افاضات کردهاند.
کتاب درمان نگرانی را میتوانید به صورت فیزیکی از این لینک تهیه کنید.
برای مطالعه معرفی سایر کتابها اینجا کلیک کنید.
پایان