ننه جان و طلا

ننه جان و طلا

نویسنده: مهدی صالحی

امروز داشتم با مادربزرگم که حدوداً صد و هجده سال و رسماً شانزده سال و سه ماه و دوازده روزش بود صحبت می‌کردم و گفتم: ننه جان کشتی آرا را که می‌شناسی؟

گفت: آره ننه هر کسی را نشناسم این یکی را می‌شناسم رئیس صنف طلا و جواهر است.

گفتم: درسته ننه. گفته عروس دامادها توان خرید طلای عروسی ندارند به همین خاطر به خرید نقره و بدلیجات روی آوردند.

گفت: ننه جان قدیم ندیم‌ها که تازه ازدواج کرده بودم ما هم از بدلیجات استفاده می‌کردم.

گفتم: عزیز جان آن زمان‌ها که طلا ارزان بود چرا از طلا استفاده نمی‌کردید؟

گفت: آن زمان‌ها نیکل مد بود. نیکل که می‌دانی چیه همان سکه. سکه دو ریالی سوراخ می‌کردیم می‌دوختیم به هم می‌انداختیم دور گردنمان یا می‌بستیم به کلاه یا لباس، برای قشنگی و کلاسش یک پول خارجی هم می‌دوختیم وسطش. یادش به خیر.

گفتم: مامان بزرگ آن زمان دو ریالی ارزشی داشت. مثل الآن نبود همان را می‌دادید طلا می‌خرید.

گفت: نه ننه از اولشم با طلای کم و سبک مخالف بودم. ولی کو گوش شنوا؟ حاج رحیم خدا بیامرز تو همه چیز دستش به زیاد می‌رفت به‌جز طلا. ده تا بچه داشتیم ولی طلاهایم کم بود به زور دویست گرم نمی‌شد البته به‌جز سینه ریزم. هی روزگار دنیا گرده ننه جان فقط اسم ماه و سالش عوض می‌شود.

گفتم: نه ننه بعید می‌دانم به عقب بر گردیم و مثل آن زمان‌ها بشویم الآن علم پیشرفت کرده و تازه هوش مصنوعی هم آمده.

گفت: عزیز دلم هر دویدنی الزاماً جلو رفتن نیست همین که مامانت روش می‌دود چیه؟ از همان‌هاست جایی نمی‌رسی.

گفتم: منظورت تردمیل است؟

گفت: آره عزیز دلم. دیروز رفتم دیدن جهیزیه یکی از همسایه‌ها خودم دیدم به جای ماشین لباس شویی ۱۵ کیلویی ۱۵ سانتی خریده بود و گذاشته بود روی یک تشت می‌گفت همین بدون تشت زیرش دو میلیون.

گفتم: مادربزرگ گلم این‌ها در راستای ازدواج آسان است. سخت نمی‌گیرند که زودتر بروند سر خانه زندگی‌شان.

گفت: کجا زودتر بروند سر خانه زندگی‌شان؟ این‌ها ده سال عقد بودند.

گفتم: شما خودت نامزد بودی چقدر حال می‌کردی؟

گفت: از خواستگاری تا ازدواجم که رفتم تو خانه خودم شاید یک ماه بیشتر طول نکشید.

گفتم: پس درک نکردی یکی از بهترین دوران زندگی همین دوران نامزدی است دولتمردان چون به فکر مردم هستند ناخواسته و بدون نیت قبلی یک کاری می‌کنند که این دوران طول بکشد و جوان‌ها بیشتر لذت ببرند.

گفت: مثلاً چه کار می‌کنند؟

گفتم: دوتایی خیلی کارها می‌کنند. مثلاً می‌روند تو صف وام ازدواج، می‌روند دنبال اجاره پشت بام خلوت رو به آفتاب برای اینکه ویتامین دی بدنشان تأمین شود. می‌گردند یک سالن عروسی پیدا کنند که غذایش خوب هم نبود اشکال ندارد حالا یک شب که بیشتر نیست ولی هزینه اش زیاد نباشد و کلی جای دیگر.

گفت: نمی‌دانم ننه جان من و حاج رحیم خدا بیامرز از اول رفتیم تو خانه خودمان و وقت این دنبال بازی‌ها را هم نداشتیم. خوششان باشد.

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=318989
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.