نانوایی قبل افطار

نانوایی قبل افطار

نویسنده: علی بهاری

سر ساعت ۵ عصر نانوایی بودم. گرما امانم را بریده بود. زن و مرد کیپ تا کیپ ایستاده بودند به امید سنگک کنجدی دم اذان. خسته و تشنه در صف ایستادم.

نانوا با سرعت نان‌ها را از داخل تنور در می‌آورد و پرت می‌کرد روی پیشخان. یک‌دفعه سنگی داغ به پیشانی پیرمردی کچل برخورد کرد. عصبانی شد و نانوا را به فحش بست. نانوا هم با بی‌خیالی گفت: «تشنگی تمرکزم رو گرفته» و دوباره نان بعدی را پرتاب کرد. چند ثانیه‌ای رفت پشت مغازه و با پارچ آب برگشت.

لیوان شیشه‌ای را پر از آب تگری کرد؛ اطراف لیوان عرق کرده بود. مردم با اخم نگاهش می‌کردند. مشت دستش را پر از آب کرد و پاشید به صورتش. بابت قضاوت زودهنگام احساس شرمندگی کردم.

نیمه دیگر لیوان را یک‌ضرب بالا رفت. بهت‌زده نگاهش می‌کردیم. پیرمردی که چند دقیقه پیش، سنگ داغ به صورتش خورده بود با عصبانیت گفت: «هوی! روزه‌خور بی‌دین» نانوا فریاد زد: «مشکل کلیه دارم. می‌فهمی؟» پیرمرد ساکت شد و دیگر کسی چیزی نگفت.

سه نفر مانده بود تا نوبتم بشود. دو نفر جلویی سر این که کی اول نان بگیرد دعوایشان شد. آن که جوانکی با شلوار پاره بود گفت: «خوبه همه می‌دونند بابات معتاده.» بهت‌زده فکر می‌کردم آخر اعتیاد پدرش چه ربطی به نوبت نانوایی دارد؟ آن یکی هم که جوانی سی‌ساله به نظر می‌رسید کم نیاورد و جواب داد: «باشه بگیر. بابات که مال مردم‌خوره. خودت هم مثل اون». درگیر شدند. نانوا دید اوضاع خراب است، هر دو را از مغازه بیرون کرد و نوبت من شد.

پیرمردی که سنگ به کله‌اش خورده بود نفر پشت سری من بود. برای آن که فضا را آرام کند دست کرد داخل جیب کتش و سه شکلات قرمز درآورد. گفت: «صلوات بفرستید و دهنتون رو شیرین کنید» خودش هم اولی را باز کرد و خورد.

زیر لب بهش گفتم: «ماه رمضونه» با خنده جواب داد: «به خاطر دیابت، روزه نمی‌گیرم ولی گاهی یادم میره. شرمنده» چیزی به رویش نیاودم.

نان را گرفتم. آمدم پولش را بدهم که دیدم کارتم را جا گذاشته‌ام. به نانوا گفتم: «میشه بعدا بیارم؟». با عصبانیت گفت: «نه خیر! تا حالا خیلی‌ها این جوری پول من رو خوردند. اگه نداری خوش اومدی» نان را روی پیشخان گذاشتم و با ناراحتی خارج شدم.

صدایم کرد و گفت: «شوخی کردم. قابل نداره. فقط من رو قبل افطار با زبان روزه دعا کن» تشکر کردم و به سمت منزل راه افتادم. در راه، نان سنگک را تکه‌تکه می‌کندم، به دهان می‌گذاشتم و به زشتی روزه‌خواری‌ فکر می‌کردم.

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=320762
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.