قصه موش و گربه آپدیت

قصه موش و گربه آپدیت

مجید رحمانی صانع متولد سال ۱۳۴۹، در مجلات گل آقا و طنز و كاریكاتور و روزنامه‌های قدس و خراسان و شهرآرا و هفته‌نامه سلامت فعالیت داشته است.

یکی از اشعار او با عنوان «قصه موش و گربه» را در ادامه با هم می‌خوانیم:

ای خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا

قصه موش و گربه آپدیت
قصه ای بانتیجه و فانا

نیست این از عبید زاکانی
هست از من: مجید رحمانا

از قضای فلک یکی گربه
بود آن سوی مرز لبنانا

بود در خانه خودش ساکن
در فلسطین، بدون بحرانا

خانه ای سبز و خرم و زیبا
همچو باغی، شبیه بستانا

روزی آمد به سوی این وادی
موشی از جانب بیابانا

موش یک چشم و رذل و بدذاتی
و ملقب به موشه دایانا

موش دایان پرافاده شبی
رد شد از کوچه و خیابانا

رفت تا اینکه دید سوراخی
شد از آن شاد و مست و خندانا

داشت سوراخ ره به یک دکان
رفت راحت درون دکانا

بود آنجا یکی دراگ استور
پر ز کپسول و قرص جوشانا

موش کور مشنگ و دیوانه
زد به یک جعبه چنگ و دندانا

غافل از اینکه جعبهء مذکور
هست قرص روان بگردانا

قرصها را یکی یکی بلعید
زد توهم، بشد پریشانا

گفت کو گربه تا دمش گیرم؟
تا بچرخانمش به میدانا

کو؟ کجا هست تا بکارم من
زیر چشمان او بادمجانا

این منم پهلوان دوران ها
هست گربه چو دیو اکوانا

سیکس پک های من شود دیده
بشوم گر که لخت و عریانا

راکی ام، رمبو ام من، آرنولدم!
گربه از من شود هراسانا

چون جری، تام را بگیرم من
و بکوبم سرش به سندانا

در پس پرده، گربه ریلکس
گوشه ای می کشید قلیانا

جلویش ظرف میوه ها چیده
پرتغال و انار و بانانا

چون شنید این منم منم از او
جست بر میز چون جکی چانا!

موش را در اشارتی بگرفت
گفت باید دهی تو تاوانا

موش از ترس بر خودش پاشید!
خیس کرد او تمام تنبانا!

گفت جان عموم خوردم شِت!
گر به روحت شدم چو سوهانا

گر رهایم کنی دهم من قول
بکنم از برات جبرانا

گربه گفتا مبند خالی، موش
کم بکن پیش بنده چاخانا

پس از آن خورد موش را فورا
با سس گوجه فراوانا

یک کلاغ فضول و پرحرفی
این خبر برد سوی موشانا

که چه بنشسته اید ای موشان؟
ای رفیقان صهیونیستانا

گربه ای تیز چنگ و خشم آلود
همچو شیری ژیان و غرانا

می دهد در بلندی جولان
یکسره با خروش جولانا

من خودم با دو چشم خود دیدم
خورد موشی به بامدادانا

دست اگر روی دست بگذارید
می شوید آخرش پشیمانا

موشها این خبر چو بشنیدند
تنشان شد چو بید لرزانا

پیرموشی در آن میان گفتا
رفت باید به نزد سلطانا

رفت باید پی مدد نزد
کهنه ارباب، انگلستانا

تا به شه حال خویش واگوئیم
تا دهد او چه امر و فرمانا؟

جملگی تا بریتانی رفتند
خسته دل، زردرو، هراسانا

پیش روباه پیر خم گشتند
کای شهنشه، اولوم به قربانا

شرح دادند کل واقعه را
کرده بر عجز خویش اذعانا

«روبه پر فریب و حیلت ساز»
رو به موشان نمود اعلانا

که مترسید و غصه هم نخورید
هست این راه حلش آسانا

داد موشک به موشکان روباه
تا زنندش به کودکستانا

تا زنندش میان درمانگاه
تا که گربه شود پشیمانا

بعد، گفتند خود زدی آن را
و به گربه زدند بهتانا

بعد از هر جهت یورش بردند
همچو قومی ز بربرستانا

زان طرف گربه‌های زیتونی
هر که بر ملکشان نگهبانا

چون گرفتند قوت قلب از
گربه‌های دلیر ایرانا

پاسخی در جوابشان دادند
و برابر نه، بل دوچندانا

پر صلابت چو سیل بنیان کن
رعدآسا، شبیه طوفانا

آنچنان که به لشکر موشان
راه افتاد پشم ریزانا

با پلخمون مشهدی، در دم
جمله گشتند سنگبارانا!

هر که از یک طرف فراری شد
رو به صحرای خود گریزانا

جان من پند گیر از این قصه
پندی از شاعر خراسانا

هر که به هرکجا تجاوز کرد
آخرش شد زبون و گریانا

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=319668
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.