فولکلور، طنز ايراني و پيشينه آن
تودهشناسي (فولکلور، دانش عوام) شاخهاي از مردم شناسي (Ethnology, Anthropology) است و عبارت است از علم به آداب و رسوم، بازيها و سرگرميها، قصهها، داستانها، ضربالمثلها، چيستانها، ترانهها، سرودها و تصنيفهاي شادي و عزاي يک قوم و ملت که زبان به زبان و دهان به دهان از نسلي به نسلي ميرسد و بررسي دقيق آنها بسياري از نکات تاريک و مبهم زندگي و معيشت، اخلاق و عادات، عواطف واحساسات و طرز تفکر و انديشه و به طور خلاصه خصايص روحي و ملي آن قوم و ملت را آشکار ميسازد. در سرتاسر تاريخ جهان تا سدهي ?? ميلادي به اين قبيل آثار که تراويدهي ذوق و فکر عامهي مردم است، اعتنا نميشد و دانشمندان اين گونه آثار را به چشم حقارت مينگريستند. در آغاز سدهي ?? نخست دو برادر از مردم آلمان به نام گريم Grimm قصههاي کشورهاي اروپاي شمالي را در مجموعهاي با عنوان «افسانههاي کودکان و قصه هاي خانه» گردآوري و منتشر کردند. پس از آن دانشمندان و پژوهشگران ديگر نيز به مطالعه و تحقيق در آثار ملي کشورهاي خويش پرداختند و رفته رفته قصهها، ترانهها، ضربالمثلها، عقايد و همهي آن چه را که زاييدهي انديشهي تودههاي عوام و ملت بود بررسي و جمع کردند. امروز دانش عوام (فولکلور) رشتهاي از ادبيات است که به دليل بسط و گسترش فوق العادهي خود شاخهي جداگانه و مهمي بهشمار ميآيد.
فولکلور ايران نخست توجه خاورشناسان و دانشمندان اروپايي را به خود جلب کرد و برخي از آنان در جنبههاي گوناگون فرهنگ و زبان و ادبيات مردم ايران به تحقيق و مطالعه پرداخته و آثار سودمندي به وجود آوردند. کنت دوگوبينو (Conte de Gobineau) فرانسوي و الکساندر خودسکو (A. Chodzko) نخستين کساني بودند که تعزيه نامههاي ايراني را گردآوري و ترجمه و چاپ کرده و به عنوان «ادبيات دراماتيک ايران» به اروپا معرفي کردند. آ. کريستن سن (A. Christensen) دانشمند دانمارکي در سال ???? مجموعه ي «قصههاي عاميانهي ايراني» را در کوپنهاون چاپ کردهاست. لوريمر (Lorimer) ايرانشناس انگليسي قصههاي عاميانهي کرماني و بختياري را به انگليسي ترجمه و در سال ???? در لندن منتشر کرد، ولي متاسفانه متن فارسي آنها را به دست نداده است.
هانري ماسه (H. Masse) خاورشناس و تاريخ دان مشهور فرانسوي نيز در اين زمينه زحمت فراوان کشيده و چندين کتاب دربارهي ايران و ايرانيان تاليف کردهاست. وي در کتاب «قصه هاي عاميانهي ايراني» که در سال ???? در پاريس چاپ کرد، قصهها و مثلهايي از فارسي به فرانسه ترجمه و متن خراساني دو قصه را هم ضميمه کردهاست. همين دانشمند بعدها در کتاب ديگر خود به نام «آداب و عقايد ايرانيان» تقريباً تمام «نيرنگستان» و «اوسانه»ي صادق هدايت و چهارده افسانهي کوهي کرماني را (که از آن ها سخن خواهيم گفت) با اسناد و شواهد ديگري در دو جلد در سال ???? به چاپ رسانيدهاست. اين کتاب جامعترين و مستندترين کتابي است که به زبان خارجي درباره ي فولکلور ايران نوشته شدهاست. پس از اينها البته خاورشناسان به زاويههاي پنهان ديگري از دانش توده مردمان ايران پرداختند و صدها و بلکه هزاران کتاب و مقاله درباره مردمان سرزميني نوشتند که خودشان چيز زيادي از خودشان نميدانستند.
صادق هدايت، نويسنده معاصر، از نخستين ايرانياني بود که به جمعآوري ادبيات عامه، بيان و ضرورت آن پرداخت. کتاب «نيرنگستان»، و «اوسانه» حاصل کوششهايي است که او در زمينه جمعآوري آداب و رسوم و ترانههاي عاميانه به عمل آوردهاست. پس از آن حسين کوهي کرماني نيز اقدام به جمع آوري مجموعهاي از اشعار و حکايات عاميانه ايران نمود . علي اکبر دهخدا نيز نتيجه تلاشهاي خود را براي گردآوري ضربالمثلهاي فارسي در کتاب امثال و حکم به نمايش گذاشته است اما «کتاب کوچه» اثر احمد شاملو يکي از بزرگترين و جامعترين کارهايي است که در اين زمينه انجام شدهاست و بخش عظيمي از اين ادبيات را که شامل ضربالمثلها، افسانهها و ترانههاي متداول در شهرها و ولايات مختلف ايران است در برميگيرد.
ضرب المثل
ضرب المثل را ميتوان به صورتي خلاصه «سخنان برجسته، روشن، پندآميز و مستقل که در زبان مردم يک منطقه رايج است(۱)» ناميد. از اين جملات که معمولاَ از پنج تا ده واژه بيشتر تشکيل نشدهاست، فرانسيس بيکن «بازتابي از هوش، فهم و دانش بشري»، سروانتس «جملههايي قصار، حاصل شده از تجربه طويل بشري» و کارل فردريش ويلهلم واندر به عنوان «بخش مهمي از گنجينه زبان، و خزانهاي مملو از جهانبيني، آرا و عقايد، قوانين و احکام، آموختهها و تجارب، اديان و آداب و رسوم تمام انسانها و مبين ذکاوت و درايت آنها» ياد کردهاند.
ضرب المثلها به عنوان شاخهاي از علم «فولکلور» منبعي بسيار ارزشمند براي شناختن روحيات، علاقهمنديها و گرايشات يک ملت بسيار مفيد به فايده است. البته بايد توجه داشت نميتوان به صورتي ناب و دقيق آن را آيينهي روح ملتي دانست، زيرا در گنجينه مثلهاي ملت ها سخناني متناقض همديگر نيز يافت ميشود که هر کدام بنا به مقتضاي خود کاربرد دارند.اما به هر حال با بررسي برآيند مجموعه اي از ضرب المثل هاي جوامع مي توان به شناختي کلي از آن جامعه دست يافت.
از نظر زبان شناختي ضرب المثلها به رغم آنکه ظاهراً، در بسياري از موارد، با قواعد متعارف زبان همخواني کامل ندارند، با اين همه نقش و اهميت زيادي در زبان ايفا ميکنند. ضربالمثلها ويژگي ثابت و در عين حال مستمري دارند و از لحاظ بياني داراي ساختار نحو?ِ «در خويش بستهاي» هستند که در گفتار به صورت يک مجموعه کامل به کار ميروند. ضربالمثلها، که غالباً آنها را زير گروه پند و اندرز رده بندي کردهاند، گاه به صورت عباراتي منظوم و گاه در قالبِ عبارات تجربي، که اين تجربيات را دادههاي علمي نيز تاييد و تصديق ميکنند، بيان ميشوند. اما از لحاظ محتوايي بهندرت و بهدشواري بتوان عبارات و نيز معاني و مفاهيمي را که توسط اين ضربالمثلها، که گاه به لحاظ صوري مشابه به ديده ميآيند، بر اساس اين يا آن معيار طبقهبندي کرد و ناچار بايستي بر اساس معيارهايي صوري ميان انواع اين ضرب المثلها تمايز برقرار کرد.(۲) «ضرب المثل به عنوان پديد? زباني به حلقه گسترده علم بيان (Phraseology) تعلق دارند و در اين معني، ضرب المثل در واقع زنجيره اي است از واژهايي که چگونگي شکل گيري آن کمتر با قواعد نحوي يا معنايي (Semantic) قابل توضيح است. در علم بيان ضربالمثل جايگاه ويژهاي دارد که با نشانههاي خاصي توصيف پذير است. معناي ضربالمثلها با توسل به اجزاي تشکيل دهند? آن، يعني واژهها، به دست نميآيد و معناي کلي آن کمتر قانونمند است.(۳)»
البته اين قانونگريزي در معناي مثلها ارتباطي مستقيم دارد با پيکرهاي واحد به نام زبان که به طور کل خود گسترههاي معنايي جديد مييابد. اگر بپذيريم که شاخص و ميزان اصلي زبان يک اجتماع، عامه آن جامعه هستند، با بررسي زبان مردمان کوچه و بازار در مييابيم که پيکره جامعه به زبان نه به شکل مجموعهاي از قطعات و پازلهاي مشخص، بلکه به عنوان موجودي زنده و پويا که مدام در حال تغيير شکل بازيابي خويش است مينگرند. اين نگرش زنده و پويا باعث ميشود که زبان در مواجه با حملات و خطرات مداوم بيگانه کمتر مورد آسيب واقع شود.
ضربالمثلها در اين ميانه نقشي اساسي و تعيين کننده در پويايي و زنده ماندن يک زبان دارند. در واقع در بسياري از مواقع مثلها قدرتهاي نهفته زبان را به رخ ميکشند و اين نکتهاي است که بر ارزش ضربالمثلها مترتب است، ارزش ادبي! اين جملات که گاه به ريشهاي باز ميگردند و گاه نه، با اختصار و ايجاز نهايت معني را به شنونده منتقل ميکنند. گذشته از ضربالمثلهايي که ارجاعي به اسطورهها و يا داستانهاي شفاهي يک ملت دارند و لازم است براي فهميدنشان به اين داستانها و گزارهها اشراف داشت، مثلهاي بسياري هم هستند که به فهم و تجربه کلي بشر ارجاع ميشود و به راحتي قابل ترجمه و فهم براي جامعه ديگر هستند. ضربالمثلها به عنوان يکي از شاخههاي اصلي دانش توده، مجموعهاي از سخنان و جملات نغز، ظريف و هوشمندانه يک جامعه هستند. جملاتي که ميتوانند به اتفاقات و حوادثي گوناگون تعميم يافته و در کل، بخشي از تجربه بشر در مواجه با جهان بيروني باشند. اينکه همه انسان ها در طول تاريخ با تجربيات و البته عواطفي يکسان برخورد دارند مي تواند بهترين محمل براي اشتراک گذاري نوع مواجه با اين عواطف و تجربيات باشد. اما اين اشتراک گذاري مخصوصاً در جوامعي که هنوز فرهنگ نوشتاري محکمي ندارند، در فرهنگ شفاهي آنها پديد ميآيد. حال ما به ازاي بيروني اين اشتراک گذاري تبديل مي شود به مثل، متل، حکايت، چيستان يا هر شاخه ديگر از دانش شفاهي جامعهاي که هنوز آنقدر پيشرفته نيست تا شبکه کتبي گستردهاي داشته باشد. در واقع تا قرن قبل اکثريت مطلق مردمان جهان کساني بودند که سوادي نداشتند و در تمام عمر هيچ وقت تجربه مواجه با نوشتار را نداشتند. اين نقل سينه به سينه محمل بوجود آمدن ضربالمثلهايي شد که هر کدام با جملهاي کوتاه معنايي بزرگ و وسيع را به دنبال خود داشتند. اما گذشته از برخي ضربالمثلها که نقلي عمومي دارند، شکلگيري مثل ها معمولاً ارتباطي محکم به تجربيات بومي و زيستي يک منطقه خاص دارد. معمولاً انتقال بزرگترين تجربه هاي بشري در دمدستيترين عوامل محيطي انجام مي شود. حال اين محيط مي تواند جامعه اي از عشاير کوچ نشين و بيابان گرد باشد که با اسب و خيمه و بيابان و حيوانات وحشي سروکار دارند يا جامعه اي روستايي با گاو و گوسفند و مزرعه داري، و يا اجتماعي شهري با محيط خاص خود.
شکلگيري ضربالمثل در تلاقي دو اشتراک تجربه عمومي بشري و تجربه بومي و محيطي انسان اتفاق ميافتد. در واقع معمولاً اين اشتراک انساني در محل اشتراک اهالي يک جامعه در تجربيات بومي و محلي خودشان تلاقي دارد. هر چقدر اين تلاقي در نقطه نزديکتري اتفاق بيافتد تجربه بوميتر ميشود و هر چقدر دورتر، جهان شمول تر و کلي تر. اينکه اجتماع انساني (و نه نوعاً انساني خاص) به اين نتيجه رسيدهاست که شرم و حيا کنشي خوب و مناسب است شامل تجربه اي از تجربيات کلي بشر است. اما ديزي خوردن روستاييان ايراني و البته گربه نگه داشتن آنها (براي مقابله با موش) باعث اين تجربه ميشود که اگر در ديزي را باز بگذاري، گربه از اينکه همه گوشت هاي آن را بخورد و از اينکه بسيار بيشتر از سهم خود از غذاي خانواده برداشته باشد ابا و حيايي ندارد. پس گربه موجود بيحيايي است. تلاقي تجربه جهاني خوب بودن حيا و شرم و تجربه بومي گوشت دزدي گربه از ديزي منجر ميشود به مثل «در ديزي بازه، حياي گربه کجاست؟ » اين تلاقي البته گاه در نقطه تعميم يافتهتر و دورتري از تجربه زيستي انسان اتفاق ميافتد. مثل ضربالمثل «سالي که نکوست از بهارش پيداست» . براي همين است که معمولاً ترجمه و نقل ضربالمثل در فرهنگهاي نزديکتر (مثل ايران و ترکيه) ، آسانتر و رساتر است از نقل ضربالمثلهاي مثلاً مردمان آمريکاي جنوبي براي ايرانيان. به طور مثال اگر يک کوبايي ضرب المثل «نمک خوردي نمکدان مشکن» را بشنود حتما بايد اطلاعات مبسوطي از سابقه حرمت نان و نمک ايرانيان داشته باشد؛ و باز هم که صد البته اين گفته کلي نيست و بسياري از ضربالمثلهايي که با فرمول برخورد تجربه جهاني و تجربه جهان شمول پيراموني آفريده شدند به راحتي در فرهنگي ديگر قابل ترجمه و فهم هستند.