طنز در ضربالمثلها
ضربالمثلهاي طنز ساختهاي گوناگوني دارند. شايد بتوان ادعا کرد به تعداد وجود مثل در دنيا شيوه و ساختي خاص وجود دارد. اما ميتوان به طور کلي به چند نوع ساخت و فرمول که تقريباً گروه زيادي از مثلها را در بر بگيرد رسيد. طنزموقعيت ، طنز کلامي، طنز با ايجاد جناس و قافيه، کنايه، اغراق، دست کم گيري، ايجاد موقعيت ناجور، غافلگيري، اشاره به تلميح يا آشنازدايي از داستاني معروف، استفاده از تناقض و تضاد، تجاهل العارف و طنز مفهومي تعداي از اين تکنيک هاست که به تشريح و بررسي آنها خواهيم پرداخت.
طنز موقعيت
گاه در پيرامون ما اتفاقاتي ميافتد که ماهيتاً و ذاتاً طنز هستند. در واقع در شکل گيري اين نوع طنز چيزي جز خود اتفاق دخالت ندارد و براي خندهدار کردن آن نيازي به استفاده از بازيهاي کلامي يا چيز ديگري نيست. اين نوع طنزها که به نوعي تصويري و سينمايي هستند در ضرب المثلها کاربرد فراواني دارند. مثلاً در ضربالمثل «ئوز بارماغي دَييب ئوز گوزينه!» (انگشت خودش خورده توي چشم خودش!)خود موقعيت اينکه انگشت کسي توي چشم خودش فرو رفته باشد خندهدار است (جالب اينکه همين ضرب المثل در فارسي خنده آميزتر هم مي شود: شست پاش رفته توي چشمش!) حالا همين تصوير موقعي کاربرد طنز مييابد که کسي کاري را بر اثر اشتباه و اهمالش خراب کرده و در نهايت باعث ضرر خودش گرديده است. در اينجا کنايه مثل به گونهاي به چلمن بودن و بي عرضگي شخص مورد نظر نيز اشاره مي کند.
يا در مثلي ديگر « آت طووئله ميخين يئردن چيخاردار،بيرين يئره ويئرار ، ايکي سين ئوزونه» ) اسب که ميخ طويله را از جا بکند ، يکي به ديوار مي زند ، دو تا به خودش!) موقعيت تصور شده اين است که اسبي ميخ خود را کنده و توي طويله بالا و پايين مي پرد و اتفاقاً هر بار که ميخ طويله به دنبال طناب بالا و پايين ميشود، دو تا به خود اسب ميزند و يکي به در و ديوار! خلق اين تصوير در هنر سينما، احتمالاً باعث موقعيتي خندهآميز و کمدي خواهد بود و البته که اين مثل اشارهايست به انسانهايي که بيجهت و بيخود سرکشي و تمرد ميکنند.
طنز موقعيت به شکلها و به زباني سينمايي در «لوکيشنهاي» متفاوتي قابل خلق است. اما توجه به اين نکته که اکثر ضربالمثلهاي ترکي آذربايجاني در محيطهاي روستايي شکل گرفتهاند، باعث شده است اکثر اين طنزها نيز در موقعيتهاي روستايي مانند مزرعه، باغ، طويله و… شکل بگيرد. البته بعضاً ضربالمثلهاي ايلها و عشاير کوچنشين ترک يا مثلهاي شهري نيز در ميان آنها ديده مي شود؛ مانند: « لوطونون پولي قورتانان دا، پنير چوره ک سلامت دير!» (پول لوطي که تمام مي شود ، نان و پنير مي شود غذاي سلامتي!) که مثلي با حال و هواي محيط شهري.
طنز با ايجاد جناس و قافيه
يکي از راههاي جذابيت بخشيدن به کلام در ميان عموم جملههاي مسجع وقافيهدار است. البته اين جملات اگر چه مستقيماً شعر يا نظم نيستند اما سعي در چنان رفتاري دارند. در واقع موسيقي کلمه مهمترين دليل جذابيت اين نوع مثلهاست. نکته قابل توجه اينکه کلمات قافيه شده از نظر معنايي در بسياري از موارد بار اصلي مثل را نميکشند و حتي گاه هيچ ارتباطي به معناي اصلي مثل ندارند، اما درست مانند ستون فقرات عمل ميکنند و حذفشان باعث بيمزه شدن و عدم جذابيت ضربالمثل ميشود. در بسياري از مواقع ارتباط علمي و صحيح کلمات قافيه يا جناس شده، خيلي مهم نبوده و عموماً اين جذابيت شکلي شنيداري دارد. مثلاً « الله وريب عينيه ديشي، يوخدور چينيه»( خدا داده به عيني ، دندان ندارد بجود !) کلمه «عينيه» و «چينيه» ستون فقرات اين مثل را تشکيل مي دهند و باقي کلمات حول محور اين دو کلمه بنا ميشود. در واقع اگر به جاي «عيني» (اسم شخص) نام ديگري مثلاً «اصغر» استفاده شده بود جمله به کلامي عادي و بي جاذبه تبديل ميشد و هيچگاه شانس تبديل به ضربالمثل را نمييافت.
يا در ضربالمثل « ئولمز خديجه، گورهر نوه نتيجه» «نمي ميرد خديجه، ميبيند نوه و نتيجه!» کنايه و طعنه عمر زياد _ و احتمالاً زيادي!_ برخي انسانها در نتيجه وجود قافيه «خديجه» و «نتيجه» است و باز هم اگر چه بار معنايي مثل روي يکي از کلمات نيست(خديجه) اما حذف اين کلمه باعث از بين رفتن کلي مثل خواهد شد. در برخي موارد اين قافيه پردازي ها از دو جمله فراتر رفته و تقريباً تبديل به شعري عاميانه شده است: « آغ دَوَنين ديزلري ، گور نه باخير گوزلري ، بو ايامين قيئزلاري ، کَبين کسير ئوزلري» (زانوي شتر سفيد، ببين چطور نگاه ميکند چشمهايش ، دختران اين زمانه، خودشان مهريه مي برند !)
در مواردي هم کلمات قافيه شده هم از نظر فرمي و هم از نظر معنايي جزء اصلي کلام محسوب مي شود. مانند:« آدام اون دير، دوققوزي دوندير!» (ده تا آدم اگر باشد، نه تايش لباس است!)
کنايه
کنايه يعني پوشيده سخن گفتن درباره موضوعي. وقتي با زبان کنايه حرف ميزنيم? منظور خود را به طور غيرمستقيم بيان ميکنيم. که البته اين باعث ميشود خواننده تلاش کند تا معناي اصلي سخن ما را دريابد. کنايه طنزآميز را به نوعي ميتوان دست انداختن، تمسخر و تهکم نيز دانست. البته شايد بتوان ادعا کرد در تمام يا لااقل بخش زيادي از ضربالمثلها و به طريق اولي، ضربالمثلهاي طنز، کنايه وجود دارد و نميتوان به طور مشخص گفت که فقط ضربالمثل هاي خاصي از کنايه استفاده کردهاند. اما مثلهايي هستند که نوعاً کنايي هستند و تقريباً از حربههاي ديگر طنز استفاده نميکنند. در واقع کنايه به تنهايي بار طنز يا حتي معنايي مثل را به دوش ميکشد.
به طور مثال در ضربالمثل« آلا ايت ده چاققلالين دايي سي دير » (سگ سياه و سفيد، دايي شغال است!) پررنگترين وجه اين مثل، وجه کنايي آن است. يا در ضربالمثل« ئوزگه , ئوزگهنين نامازين , دستامازسيز قيلار» ( غريبه نماز غريبه را بيوضو ميخواند) نيز حضور کنايه باعث شکلگيري ضربالمثل ميشود و معنا حول محور طعنه و کنايه ساخته ميشود.
اغراق
معني لغوي اغراق «غرق کردن» و «به نهايت کمان کشيدن» است، در اصطلاح ادبي اغراق به توصيف، مدح يا ذمي گفته ميشود که چندان قابل قبول نباشد. از اين فن بسيار در ادبيات استفاده شده است اما گاه به عمد يا غير عمد اين پرگويي شکلي خندآميز و مضحک به خود ميگيرد. مثلاً يکي از شعرهايي که به صورت تصادفي و غير عامدانه با تکنيک اغراق به صورتي مسخره درآمده اين بيت است:
سحر آمدم به کويت، به شکار رفته بودي
تو که سگ نبرده بودي، به چه کار رفته بودي؟!
شاعر در اظهار چاکري به ممدوح، خود را تا حد سگ پايين آورده و شکايت کرده که چرا بدون سگت به شکار رفتهاي؟! اما اغراق طنزآميز در ضربالمثلهاي ترکي، جايگاه مهمي دارد. بزرگ جلوه دادن بيش از حد اشياء يا موضوعات، خود به خود ميتواند باعث شکلگيري طنز شود. مثلاً در ضربالمثل « ئوز گوزينده تيري گورمير ، ئوزگه گوزينده چوپي گورير» ( تير را توي چشم خودش نميبيند، کاه را در چشم ديگران ميبيند!) مشخص است که کسي نميتواند تير را در چشم خودش نبيند يا بپندارد وجود ندارد، و حتي تقريباً! امکان ديدن خرده کاه در چشم ديگران وجود ندارد اما مشخصاً با تشبيهي و کنايهاي چنين اغراقآميز، از کساني انتقاد ميشود که عيبهاي بزرگ خود را نديده گرفته ولي به کوچکترين عيب ديگران خرده ميگيرند.
يا در مثل «ئوزووي آج بيلَنده، يولداشووي ئولموش بيل» (خودت را که گرسنه دانستي، رفيقت را مرده بدان!) مطمئناً هنگام احساس گرسنگي شخص، رفيقش از ضعف و گرسنگي نخواهد مرد اما مثل، کنايهايست اغراقآميز به کساني که فقط به فکر مشکلات خود هستند و در مواقع سختي يادي از دوستان و اطرافيان خود نميکنند.
اغراق گاه موقعيتهاي طنزآميزي به مثل ميدهد مانند: «ئولي دن اوستيراخ اومير» (از مرده اميد باد روده دارد!) که طعنهايست اغراقآميز نسبت به کساني که هميشه و در هر موقعيتي به فکر منافع شخصي خود هستند. در واقع اين ضربالمثل با اغراق، موقعيتي طنزآميز خلق کرده است. يا در مثلي ديگر: «ئولي گئور نئجه ئوليدير کي عيزرائيلده حالينه آغلييير!) (مرده ببين چه مردهايست که عزرائيل هم به حالش گريه ميکند!) که موقعيت اغراق آميز گريه عزرائيل به حال مرده، طنز ميآفريند.
دستکمگيري
دستکمگيري يا کوچک نمايي نيز يکي از حربههاي محبوب طنزنويسي محسوب ميشود. البته دستکمگيري در واقع شاخهاي از اغراق محسوب ميشود. طنز در اين شيوه معمولاً بدينگونه اتفاق ميافتد که نويسنده يا گوينده موضوع را نسبت به آنچه که هست کمتر و بيارزشتر جلوه بدهد. مثلاً اگر در جواب کسي که از عاقبت محکومي سوال کرده، به جاي اينکه بگوييم «گردنش را زدند و کشته شد»، بگوييم «خوشبختانه فقط يکي از اعضاي بدنش را از دست داد!» با استفاده از حربه کوچک نمايي طنز آفريدهايم. در ضربالمثل نيز از اين شيوه طنزپردازي استفاده ميشود.
يا مثلاً در ضربالمثل «ئوز باشين باغليانمير ، طويدا گلين باشين قجري باغلير!» (گيس خودش را نميتواند ببندد ، توي عروسي ميخواهد سر عروس را قجري ببندد!) بيدستوپايي و بيعرضگي کسي که با اعتماد به نفس بالا ميخواهد کار بزرگي را انجام دهد؛ نشان ميدهند. با اشاره به اينکه حتي نميتواند «گيس خود را به صورت عادي ببندد» (اغراق کوچکنمايي) و ميخواهد سر عروس را قجري (نوعي آرايش موي قديمي و پيچيده) ببندد.
يا در ضربالمثل«ئوزومه اوستا دِئسينلر، آرواديما اوستا خاتوني !» (به خودم اوستا بگويند، به زنم خاتون اوستا!) اشاره ميشود به کاري بيارج و مزد که نهايت سودش اطلاق لفظ اوستا به شخص و خاتون اوستا به زن اوست (اغراق دستکمگيري). اين کوچکنمايي در نهايت باعث آفرينش موقعيت طنزي ميشود که کسي زحمت بسياري کشيده تا در نهايت بهش بگويند «اوستا»! چنانچه در ضربالمثلهاي فارسي نيز مواردي مشابه وجود دارد:
عطاي بزرگان ايران زمين
دو تا بارکالله و يک آفرين!
موقيعت هاي ناجور
شايد در ديد اول بتوان «موقعيت ناجور» را هم رده «طنز موقعيت» قرار داد که البته اينگونه نيست! گاه طنزپرداز با خلق موقعيتي که به صورت معمول و هنجار بدان شکل اتفاق نميافتد، طنزي را ميآفريند. خيلي وقتها در اين نوع طنزها اتفاقي تصويري و اکشن نميافتد، بلکه با به هم ريختن عناصر محيطي شکلي خندهدار و طنز اتفاق ميافتد. مثلاً در ضربالمثل «من نه بيليمکي سن يوخودا سوسوزسان؟» (من از کجا بدانم که تو توي خواب تشنهات شده؟!) به همريختگي عناصر باعث خلق طنز شده است. در واقع همه مي دانند که کسي نميتواند از ضمير ديگري باخبر شود ولي ايجاد اين توقع که تو بايد ميفميدي که من توي خوا