طنزشناسي کتاب مستطاب «آبنبات دارچيني» – قسمت اول

 

«آبنبات دارچيني» جلد سوم سه‌گان? آبنبات‌ (هل‌دار، پسته‌اي، دارچيني) اثر مهرداد صدقي و جداً داستاني طنزآميز است.

 

دربار? داستان

روايت بخشهايي ديگر از زندگي محسن، نوجوان بلاي بجنوردي در دو سال آخِر دبيرستانش (اوايل ده? هفتاد) و ماجراهاي شيرين و دلنشين آن سالهاي زندگي‌اش از زبان بامزه و طنزآميز او در ۳۹۶ صفحه و ۱۵ قسمت که هر قسمت به روايت موضوع (عنوان) همان قسمت مي‌پردازد. اين تقسيمات عرضي! (فرمايشي) هم کتاب را خواندني‌تر کرده و هم اين امکان را فراهم آورده که خواننده کتاب را فصل‌به‌فصل، با استراحت و در چند نوبت بخواند تا زبانم‌لال خسته و گلاب‌به‌روي‌تان تلف نشود.

 

نامگذاري و طرح روي جلد

بر همگانِ چندگانه‌شناس واضح و مبرهن است که دليل اين نامگذاري، پيروي از اصل اول قانون اساسي چندگانه‌سازي، يعني نگه‌داشتن رکن اصلي عنوان اثر نخستين (آبنبات هل‌دار) يعني «آبنبات» و اعلام برائت از عناويني مثل «آبنبات ۳» (به تقليد از مثلاً «راکي») يا «انقلاب آبنبات» (به تقليد از مثلاً «ماتريکس») يا «آبنبات داغ» (عنواني اغواکننده!) است که فقط به درد سينما و گيشه مي‌خورند نه ويترين و شيشه!

طرح روي جلد کتاب، تلفيقي از هنر سفره‌آرايي اسلامي، فلسف? ملاصدرايي و رئاليسم بارسلوني است با رويکرد هرمونوتيکِ ساختارنشکن که وقارتِ تمام و خالصيتِ جهان دارد و با محيط زيست کتابخانه کاملاً سازگار است.   

 

نامگذاري عناوين قسمت‌ها

از ميان عناوين قسمت‌هاي کتاب، عنوان ۴ قسمتي که در ادامه خواهد آمد، طنزآميزترند و ابتکار و هوشمندي در انتخاب يا ساخت آنها کاملاً محسوس است و اگر محسوس نيست، ايراد از گيرند? خواننده است نه فرستند? نويسنده! پس به آن دست نزنيد بلکه براي نويسند? خلاقش دست بزنيد!

 

  1. «قانون دست راست» براي قسمتي که با شوخي پاستونريزه! با همين قانون فيزيک شروع مي‌شود و به ذکر جميل فيزيک‌خواني با اعمال شاقّه مي‌پردازد.

 

  1. «هاليوود» براي قسمتي که به وقايع و مصائب بهره‌مندي و سوءاستفاده از دستگاه ويدئوي ضدّانقلاب و فيلم‌هاي اغواکننده و برباددهند? آمريکاي استعماگر و امپرياليست مي‌پردازد.

 

  1. «عمه‌بتول وارد مي‌شود» براي قسمتي که خواهرِ تازه‌عروسِ اژدها (آقاجان) براي ديدار اقوامش و تجديد ميثاق با آنها، از خارج (بندرعباس) به داخل (خان? اژدها) وارد مي‌شود و اهل بيت آقاجان را سورپرايز و منقلب و مفتخر مي‌کند.

 

  1. «عروس دريايي» براي قسمتي که احسان و مهساي خردسال (به تلافي لغو برنام? پيک‌نيک موعودشان)، شبانه در خواب، انگشتان پاهاي آقاجان، دايي‌اکبر و محسن (که برنام? پيک‌نيک موعود را بي احسان و مهساي خردسال خواهند رفت) را لاکهاي رنگارنگ شاد و پسرکُش! زده‌اند و ايشانِ بي‌اطلاع و سرخوش، صبح فردايش با همين وضعيت آبرومند و آرايش زيبا، در ملأ عام وارد استخر محلي بش‌قارداش شده و هدف لايک و کامنت ملتِ هميشه در صحن? قرار مي‌گيرند و از شدت سربلندي و غرور، با آب يکسان مي‌شوند!

 

معرفي تعدادي از ابزار و شگرد هاي طنزپردازي به کار رفته در کتاب

 

۱) فنون لفظي

 

فنوني که ماد? اصلي سازند? شوخي در آنها لفظ (واژه/کلمه) است و با حذف يا تغيير اين لفظ، شوخي هم از بين مي‌رود‌. از همين رو خيلي‌ها، فنون لفظي را بدون دسته‌بندي جزيي‌تر يعني کلاً «بازي با کلمات» مي‌نامند و خلاص! البته در استفاده از فنون لفظي، نبايد خيلي پيچيده عمل کرد و اصولاً بايد از الفاظ، جملات و ترکيباتي استفاده کرد که ساده، روشن و مفهوم باشند تا عموم مخاطبان آنها را بفهمند.

 

  • بازي با کلمات: طنزپرداز چون با ظرايف معنايي کلمات آشناست و به الفاظ تسلط خوبي دارد و همچنين ادبيات و دستور زبان را هم خوب بلد است، با بهره‌گيري از استعداد و امکانات آشکار و نهان الفاظ، از آنها به شکلي غيرمعمولي، بامزه و طنزآميز استفاده و حتي سوء‌استفاده مي‌کند و بالطبع مخاطب را قلقلک داده و مي‌خنداند. اساس خيلي از کاريکلماتورها و سخنان طنزآميز، بازي با کلمات است. مثال: ليوان نشکن، هنگام سقوط بشکن مي‌زند؛ هزارپا هيچ دستاوردي ندارد؛ تاک‌تيک ساعت، تيک‌تاک است؛ دواي زهر مار، نيشدارو است.

 

  • در رکعت سوم، آقاجان رکوع که رفت دايي گفت: «علي‌آقا! رکوعم که رفتين. ايشالا فردا صبح روي کوهم برين.» آقاجان با صداي بلند گفت: «لا اله الا الله.»

 

  • اگر زورم به او مي‌رسيد، مي‌گفتم: «اگه دنبال دَوا (دعوا) مگردي، برو دَواخانه.»

 

  • آخرين فيلمِ جشنوار? فيلم‌بيني و تخمه‌خوري و بر باد دادن وقت، فيلم «بر باد رفته» بود.

 

  • [محسن:] آقاجان، راستي، پونصد تومن مِدين؟ لازم دارم. [آقاجان:] باز تو براي داست دسته پيدا کردي؟ [محسن:] يعني چي؟ [آقاجان:] خوب بهش فکر کن، مفهمي.

 

  • به صاحب ترازو گفتم: «پدرِ من هر روز مياد اينجا خودشِ وزن مُکنه. مشتري ثابت شمايه.» [صاحب ترازو:] تو پسر علي‌آقايي؟ [محسن:] بله. [صاحب ترازو:] هيچ مِداني پدرت پدرِ منِ درآورده؟

 

  • نرگس آن‌قدر [پاي تلفن] حرف زد که سماور به جاي قل‌قل قرقر مي‌کرد.

 

  • [مامان به محسن:] مادر نيستي که بداني چي مکشم. مار باش مادر نباش!

 

  • در شروع مسير [کوهنوردي] سرعتِ من بدک نبود؛ اما کم‌کم کم آوردم.

 

  • با ديدن عکسهاي روي ديوار [آتليه]، به‌شوخي گفتم: «ما مردا با لباس عربي ?َم يک عکس مگرفتيم، بد نبودا.» … دايي‌اکبر فوراً به عکاس گفت: «داداش، دشداشه نداشتي؟» آقاي عکاس، اول با تکرارِ لحن دايي با خودش که شبيه «شيخ سيخ جيگر سيخي شيش‌هزار» بود، خنديد و بعد گفت: نه!

 

 

  • دستکاري بامز? اسامي: با دستکاري بامز? اسامي‌ مي‌توان شوخي‌هاي جذاب ساخت. البته اين اسامي بايد به قدري مشهور باشند که تقريباً همه، آنها را شنيده باشند. براي توليد اين نوع شوخي کافيست ابتدا، انتها يا وسط اسمي را به صورتي تغيير داد تا اسم بامزه‌اي ساخته شود. مثلاً فيس‌بوغ (به جاي فيسبوک)؛ خوش‌تيپ‌مک‌کوئين (به جاي استيپ‌مک‌کوئين)؛ دل‌بُشکه (به جاي دل‌بُسکه)؛ ترمزخان (به جاي هرمزخان)؛ وارفته (به جاي وارسته)؛ حزب رخت‌آويز (به جاي حزب رستاخير)؛ حزب اينارو ببين (به‌جاي حزب ايران نوين)، دانشگاه پيام دور

 

  • رفتم طرف اوستاي پيرمردي که بي‌شباهت به «ميتي‌کمون» نبود.

 

  • يک نفر از کنار استخر (با اشاره به آقاجان و‌ دايي‌اکبر و‌ محسن) داد زد: اون پيرمرده که با اون سنش رنگاوارنگ لاک زده … حتماً جميله‌شانه … اون وسطي پري درياييه … اون کوچيکه زري دريايي.

 

 

  • دستکاري بامز? اصطلاحات، سخنان، مثلها و گفته‌هاي کليشه‌‌اي: طنزپرداز براي کليشه‌شکني، از شکل دستکاري‌شد? اصطلاحات، عبارات، ضرب‌المثلها، سخنان و گفته‌هاي مشهور يا تفسير جديدي از آنها استفاده مي‌کند و با ايجاد چرخش، کاري مي‌کند تا مخاطب جا بخورد و بخندد. مخاطب وقتي ابتداي يک کلام مشهور را مي‌شنود، ذهنش به تکاپو مي‌افتد و چون بقي? آن را مي‌داند، در صورت عدم مواجه با پيش‌بيني‌ و کليش? ذهني‌اش، جا مي‌خورد و مي‌خندد. مثال: سالي که نکوست از دلارش پيداست؛ تو مو مي‌بيني و من ريزش مو؛ خدا اموال شما رو بيامرزه؛ به نکت? ضخيمي اشاره کرديد.

 

  • حس کردم آب در خانه و ما داريم به غريبه‌ها مي‌خنديم.

 

  • توي ‌طبر هم داشت خوش مي‌گذشت؛ بخصوص با توجه به ترس آقابرات از مار و شوخي‌هاي بقيه. خوشبختانه مار کاري کرده کارستان. شايد هم بهتر بود بگويم مار کاري کرده بود مارستان.

 

  • [مامان:] اکبرجان، تو مثلاً بزرگترشي، اين (محسن) از تو بايد تقليد کنه ها. … [آقابرات:] بلافاصله با لحن شوخي گفت: «تقليد جاهل از جاهل.»

 

  • خوردن ناهار که تمام شد و به قول بي‌بي دلي از غذا درآورديم، جز آقاي دکتر و مليحه که مي‌خواستند کمي قدم بزنند، بقيه روي همان بالش‌ها ولو شدند.

 

 

  • اوستا داد زد: «تو که کم‌قوّتي، برو طبق? بالا پيش بالابر. فرغون ملات که آمد بالا، خاليش کن.» … چون حس مي‌کردم کار نيکو کردن از خالي‌کردن است نه از پر کردن، با رضايت بيشتري رفتم روي بامِ نيمه‌ساخت? طبق? بالا، کنار بالابر.

 

  • آقاي دکتر گفت: اين دوروبَر (بالاي کوه) سرويس بهداشتي نيست؟ دايي گفت: نه دکترجان، اين دوروبَر فقط سرويس غيربهداشتي هست.

 

  • آقاجان در حالي‌که خودش هم نفس‌نفس مي‌زد، به من گفت: «رهرو آن نيست که آهسته پيوسته رود …» … بعد از چند لحظه، با اعتمادبه‌نفس بيشتري مصرع بعدي را با صداي بلندتري خواند: رهرو آن است که آهسته و پيوسته رود. دايي‌اکبر که جلوتر بود پرسيد: علي‌آقا، الان اين دو تا چي فرقي با هم داشتن؟ آقاجان هم با خونسردي متقاعدکننده‌اي گفت: لحنشان با هم فرق داشت.

 

 

  • ساختن اسامي، کلمات يا ترکيبات بامز? تازه: گاهي با تغيير جزئي يک کلمه، يا عوض‌کردن يکي از کلمات در يک ترکيب يا عبارت، مي‌توان کلمات، ترکيبات و عبارات بامزه ساخت. اين کلمه يا ترکيب ممکن است جديد باشد که نوعي کلمه يا ترکيب جعلي است يا جديد نباشد ولي بامزه باشد. مثال: مشاوِل (به‌جاي مشاورِ ول)؛ مِيلي (به جاي ملي)؛ حضرت آلو (به‌جاي حضرت عالي)؛ قرض‌الپس‌نده (به‌جاي قرض‌الحسنه)

 

  • مامان يواشکي به آقاجان رساند که با توجه به پيچ‌هاي جاده و فاصل? راه و حجمِ زن‌دايي، احتمالاً اگر مليحه [باردار] روي صندلي پشت ماشين بنشيند، حالش بد خواهد شد.

 

  • نوبت دايي بود که با سرعت بيست «ببخشيد» در ثانيه عذرخواهي کند.

 

  • آقابرات هم با شلوار غصبي به آقاجان ملحق شد و هر دو شروع کردند به نمازخواندن.

 

  • آقاجان از فرصت استفاده کرد و در حالي‌که انگار مالک کل طبر (روستايي در حوالي بجنورد) است، به تلافي تعريف‌هاي آقابرات از شوقان (روستايي حوالي بجنورد)، براي او تور طبرشناسي برگزار کرد.

 

  • اولين ديس غذا که رسيد زن‌دايي آب دهانش را قورت داد. معلوم بود غده‌هاي توليدکنند? هورمونهاي چشايي با قدرت هرچه‌تمامتر مشغول کارند.

 

  • جشنوار? فيلم‌بيني و تخمه‌خوري و بر باد دادن وقت، با گذاشتن يکي از فيلمهاي ايراني [داخل ويدئو] شروع شد.

 

  • شايد هم آن‌قدر کار کنم که بتوانم يک حلق? طلا بخرم و‌ براي اينکه بدانم حلقه بايد نصيب دريا بشود يا نرگس، بين آنها با داوري بي‌بي، يک مسابق? غُلاق‌چکمه برگزار کنم … (غُلاق‌چکمه: از بازيهاي ساديسمي محلي. يک‌نفر چيزي را برمي‌دارد و بقيه تلاش مي‌کنند آن‌قدر گوش او را بکشند تا آن را پس دهد. اگر او بتواند فرار کند، آنچه برداشته نصيب خودش خواهد شد.)

 

  • [آقاجان] در برابر لقمه‌هاي رنويي و ژياني آقاي دکتر و محمد، يک لقم? بزرگ اتوبوسي برداشته بود.

 

  • [غلامي] يک شلوار راست? دمپاگشاد، به عنوان جايز? مردودي خريد.

 

  • هر سه به هم نگاه کرديم تا يک نفر را به عنوان سخنگوي دولت ضايع‌شده‌ها انتخاب کنيم.‌

 

 

  • استفاد? بامزه از فنّ جانشيني: مي‌توان کلمات يک جمل? قالبي (کليشه‌اي) را عوض کرد و جملات بامفهوم ديگري ساخت. يعني در يک جمله، کلمه يا عبارتي را با کلمه يا عبارتي ديگر جايگزين کرد و جمل? بامزه‌ و خنده‌داري ساخت. مثال: داماد رفته گل بچينه؛ تو اي، هَري کجايي؟؛ چپه‌شدن دو گاو در جاد? هراز.

 

  • [محسن با اعظم‌خانم (مادر سعيد):] از قديم گفتن دوست اونيه که عيباي آدمِ به مادرش بگه.‌

 

  • [دايي‌اکبر:] از قديم مِگن کم بخند هميشه بخند.

 

  •  

غلط‌گويي و غلط‌نويسي خنده‌دار:  اصولاً هرگونه غلط‌ لفظي يا فاصله‌گرفتن از زبان معيار يا رايج در صحبت‌ها، موجب مي‌شود مخاطب ما که مسلط به زبان معيار و رايج (در اينجا فارسي تهراني) است، احساس برتري کند و بخندد. اين اتفاق زماني مي‌افتد که فرد، عامي يا داراي لهجه يا زبان غيرتهراني باشد و چيزي را مطابق زبان معيار نگويد. شيوه ديگر استفاده از غلط‌گويي‌هاي خنده‌دار، استفاده از تفاوت دستور زبانها يا گويش‌هاي مختلف است. خيلي از افراد عامي، درس‌نخوانده و بچه‌ها هم ممکن است کلمات قلمبه‌سلمبه يا خارجي را (بخصوص وقتي مي‌خواهند سواد خود را به رخ ديگران بکشند) غلط تلفظ کنند و همين مخاطب را بخنداند. مثال: آسِد‌ميلان (به جاي آ.ث.ميلان)؛ آنا اخماتو وا کن! (به جاي «آنا آخماتووا»). غلط‌نويسي (چه غلطهاي ديکته‌اي چه غلطهاي نگارشي و دستوري) نيز صورت ديگري از همين حالت است. مثال: به تعدادي ويزيت خانم با پول‌سانت نيازمنديم؛ منشي خانم، ترجيحاً آقا نيازمنديم.

 

  • وقتي ليوان آب را به دست بي‌بي دادم پرسيد: «از فشاري (شير آب) جا کردي (پر کردي) يا از يخچان؟»

 

  • اسم زن‌دايي «سودابه» بود. البته اسم شناسنامه‌اي‌اش‌ «سوسن» بود. بي‌بي که هيچ‌يک از اين دو اسم يادش نمي‌آمد، گفت: نوشابه‌جان، تو ?َم همچي يک‌کم چاق شديا. ايشالا از تو هم خَبرمَبريه؟

 

  • آقاجان براي اينکه احسان جاي خالي محمد (پدرش) را حس نکند کتاب قص? او را در دست گرفته بود تا برايش بخواند: خا اينجا نوشته ميوه نخور نِشسته، رويش مَگَز نشسته.

 

  • فرمول‌ها [ي فيزيک] انگار به قول بي‌بي «مُندشان بالا بود» و عارشان مي‌آمد توي مغز من بنشينند.

 

  • آقاي اسماعيلي (دبير فيزيک) به برگه نگاه کرد و گفت: «چهار و‌ نيم.» [غلامي:] اجازه، انفاق نمُکنين؟ [آقاي اسماعيلي:] منظورت ارفاقه؟ [غلامي:] بعله.

 

  • محمد (جانباز انقلابي متعصب) مي‌خواست برود که بي‌بي گفت: «براي محمدجان وِديون (ويدئو) نمذارين؟» خوشبختانه محمد متوجه نشد منظور بي‌بي چيست.

 

  • دايي‌ قابلمه را روي زمين گذاشت تا دنبالم کند. دررفتم. فقط صدايش را شنيدم که مي‌گفت: «انقدر تو استرخ بهت آب بدم که چي!»

 

 

  • استفاده بامزه از جناس‌: نوعي از بازي با کلمات است که در آن، از کلماتي که املا يا تلفظ يکسان (يا تقريباً مشابه) ولي معناي متفاوت دارند، همزمان استفاد? بامزه يا گاهي کژتابانه مي‌شود. البته اين استفاده بايد طوري باشد که خواننده دچار سوءتفاهم يا برداشت غلط نشود و بهتر است از اين شگرد، کم و بهينه استفاده شود؛ چون زيادش به احتمال زياد، عوارض جانبي جالبي نخواهد داشت و در مواردي حتي ممکن است که به مرگ غيرطبيعي مؤلف هم بيانجامد! مثال: کلي? کليه‌‌ها را نمي‌شود پيوند زد؛ تول? شير، شيري که خورده بود را بالا آورد؛ لا حولُ وَ لا خوانديم، با هول و ولا امّا.

 

  • [آقاجان به مامان:] مِگن آمريکا و شوروي با يک دکمه متانن کل دنيا رِ منفجر کنن. ولي تو همين دکم? شلوارِ منِ نمتاني محکم بدوزي.

 

  • [آقاي کريمي‌نژاد:] يک بچه از باباش مپرسه: «ديگ چيه؟» باباش مِگه: «ديگ ديگه ديگه.»

 

  • دايي بلند شد برود دستشويي. دنبال کفشش مي‌گشت. آخرسر کفشي زنانه را لخه کرد (پاشنه‌اش را خواباند) تا برود. آقاجان که شاهد ماجرا بود داد زد: «اون مال کبرايه.» آقابرات يک‌دفعه از خواب پريد و گفت: «فکر کردم مگي اون مارِ کبرايه!»

 

  • وقتي ديدم اوستا حسين دارد با يکي از کارگرها دربار? استانبولي حرف مي‌زند، براي ايجاد صميميت کاذب گفتم: اوستا، ولي مادرم يک‌جور استانبولي مِپزه خيلي خوشمزه‌يه. ايشالا يک روز براتان ميارم، بخورين کيف کنين.

 

  • حس مي‌کردم الان نرگسِ چشمهاي بي‌بي دارد دو تا نرگس [دختر دانشجوي همسايه] مي‌بيند.

 

  • وقتي دوباره و با احتياط برانکارد [حامل آقاي دکتر] را برداشتيم، فهميدم آقاي دکتر چقدر سنگين است. … ياد حرف مامان افتادم که … مي‌گفت: آقاي دکتر پسر خوب و سنگيني است.

 

  • با به‌هم‌خوردن حال مليحه (باردار) برنام? من هم به‌هم خورد.

 

  • [مامان به محسن:] من الان نمدانم به مليحه برسم، به شوهرش برسم، به بي‌بي‌ت برسم، به آقات برسم، به تو و کنکورت برسم، به خودم برسم … به کي برسم؟ بي‌بي که به خاطر ذوق‌زدگي، حواسش به عمق استراتژيک حرفهاي مامان نبود، گفت: عروس‌جان! ايشالا که به هر چي مخواي برسي.

 

  • تا مراد کميته‌اي به سمت ما (محسن و نرگس که کنار جوي آب نشسته‌اند) مي‌آيد که بپرسد: «شما با هم نسبت دارين؟» من بگويم: «بله، من نسبت به اين خانم تندتر مُدوَم.»

 

  • به راننده [تاکسي] گفتم: «ببخشين، من چون کيفمِ يادم رفته بيارم، همين‌جا باشين، الان ميام.» چون از قيافه و لحنم صداقت مي‌باريد، راننده گفت: «اين خانه يک‌وقت دو تا در نداره که بري ما رِ دودر کني که؟»

 

 

  • دومعنايي طنزآميز (ايهام بامزه): دومعنايي يا ايهام هم، گونه‌اي از جناس است؛ با اين تفاوت که در آن، از يک کلمه يا عبارت که دست‌ِکم دو معني متفاوت دارد، طوري استفاده کنيم که هر دو (يا چند معني) را همزمان به دست دهد ولي مقصود گوينده، ترجيحاً معناي کنايي، نيشدار و بامز? آن باشد، نه معناي ظاهري. مثال: نمايشگاه کتاب به وقت‌اضافه کشيد؛ تنها پس‌انداز فقرا، بچه است؛ تخصص باد، کلاهبرداري است.

 

  • دايي با لبخند به زن‌دايي (سوسن) گفت: عجب نون مخوريا! [زن‌دايي:] خا نونِ تازه رِ دوست دارم. [دايي‌:] خا اين‌جور نون مخوري چاق مِشي؛ بعد همه فکر مُکنن اسم سوسن‌گردِ از روي تو برداشته‌ان. … [زن‌دايي:] اسم سياهکلم حتماً از روي تو‌ برداشته‌ان!

 

  • آقاي دکتر درِ کاپوت پيکان را بالا زده بود و داشت ماشين را چک مي‌کرد‌‌. يک آفتابه آب هم کنارش بود‌‌. … به آفتابه و موتور ماشين اشاره کردم و محض شوخي گفتم: «هر وقت کارش تموم شد بگين من بشورمش.»

 

  • [عموباقر:] راستي، هي کوه‌کوه مِکردين، غروب، توي مسجد، بشيرِ ديدم. گفت فردا صبح زود گوسفندا رِ مبره کوه. از جلوي باغ ما رد مشه. اگه مخواين برين، بيدارتان کنم. دايي‌اکبر با اشتياق گفت: «ها عموجان … دمت گرم! بي‌زحمت همه‌مانِ بيدار کنين؛ بخصوص علي‌آقا رِ.»

 

  • صداي بي‌بي هم آمد که آب مي‌خواست. وقتي رفتم آب بياورم، داد زد: «از يخچان.» برايش آب سرد که بردم، با همان چشمهاي بسته گفت: «کو فردا همون فيلم رجب‌علي (منظور فيلم «بر باد رفته» است) رِ بگيرين.» فکر کنم تن «رِت باتلر» با شنيدن اين جمله در گور لرزيد. گفتم: «بي‌بي‌‌جان، تو که داري آب خنک مخوري، ولي ما به خاطر همون فيلم رجب‌علي، کم مانده بود بريم آب خنک بخوريم.» بي‌بي نفهميد من چه گفتم. در حالي‌که دوباره دراز کشيد تا بخوابد، فقط گفت: «الهي آمين!»

 

 

  • [مسئول بالابر:] همين‌جوري (بي دستکشِ ايمني) به سيما [ي کنترل بالابر] دست نزني که خشک مِشيا! راستي، يادت باشه اگه منِ برق گرفت، بهم دست نزني که تو ?َم خشک مشي. به‌شوخي گفتم: به جاي ‌دست‌زدن، صلوات بفرستم؟

 

  • [غلامي:] اجازه، چون عجله داشتيم، با سرعت باد رفتيم [دستشويي]. [آقاي جاجرمي:] با سرعت باد رفتي يا براي تنظيم باد رفتي؟

 

  • با خودم گفتم کاش يک روز او (نرگس دانشجو) هم مامان من را «مامان» صدا بزند.

 

  • آقاجان که که ظاهراً بدخواب شده بود، براي کار اداري نيمه‌شبانه بلند شد و جلوي درِ دستشويي با آقاي دکتر چهره‌به‌چهره شد.

 

  • موهايم هنوز خيلي بلند نشده بود. اما هر روز کلاه بر سرم مي‌گذاشتم و مي‌رفتم بيرون و به معناي واقعي کلمه سرِ خودم کلاه مي‌گذاشتم.

 

 

پايان قسمت اول

 

منابع

  • آبنبات دارچيني، مهرداد صدقي، انتشارات سور? مهر (???۷)
  • طنزپردازي به زبان تازه، محسن سليماني، انتشارات سروش (???۶)

محمد حسن صادقي- دفتر طنز حوزه هنري

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313332
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.