زخمِکاریِ زخم کاری
زخمِکاریِ زخم کاری
نویسنده: علیرضا عبدی
واقعاً بازگشت
فصل دوم سریال زخم کاری در حالی شروع شد که یک ماه قبل از انتشار، بیلبوردهایش چشم تهران (و شاید سایر شهرهای دیگر) را کور کرده بود. ازبس میگفتند که زخم کاری بازگشت بازگشت که همگی منتظر یک پدیده بودیم.
در انتها هم فهمیدیم که اسم این فصل را گذاشتهاند «بازگشت»! آن پدیده هم سوءتفاهمی بیش نبود و واقعاً یک بازگشت به عقب را ملاحظه کردیم. آن هم خیلی عقب!
هوشمندِ هوشمند
فصل دوم سریال با پیامک از دیار باقی شروع شد. یعنی مالک (جواد عزتی)، بعد از چاقو خوردن و چند ساعتی روی زمین ماندن، یک عدهای گنده وی را برداشتند و بردند توی تابوت و کلی میخ طویله هم به آن زدند و دفن کردند و رویش هم خاک ریختند، اما مالک در آن عمق چاله، پیام داد که بیایید مرا ببرید خانه، من خستمه!
لوکیشن هم کاملاً دقیق فرستاد. حالا اگر ما باشیم، نزدیک دکل مخابراتی در ارتفاع هزاران پایی هم بایستیم، پیاممان به مقصد نمیرسد! لوکیشن هم که با سه کیلومتر جابهجایی بهدست مخاطبمان میرسد.
البته باید اشاره کنیم که گوشی چنددههزار دلاری مالک اصلاً هوشمند نبود که آن لحظه، در صورت مجبور شدن یکهویی به گوشی هوشمند، تغییر حالت داده است.
شخصیت اصلی قصه
پسر مالک در این فصل، شده چیزی شبیه به بابای آرات یا زن رونالدو. یعنی اسم و شغل و تحصیلات و سن و آدرس و کدپستی او چیست؟ خب «پسر مالک»!
یعنی تا قسمت دهم اگر این دیالوگ «من، پسر مالکم» از دهان میثم (اسمش را سرچ کردم) و از سریال حذف شود، سه قسمت مفید از فصل حذف میشود!
مشاوران اعظم
داخل شرکت (همان هولدینک ریزآبادیها – برای شادی روح عموجان، یک دقیقه سکوت کنید و بعد متن را بخوانید.) میثم شده رییس و دو تا از مشاوران اصلی خود، از دوستان دوران مهد کودک و دبیرستان او هستند.
یعنی حاج عمو و املشی و اخوان و نجفی و مظفری و ناصر و… بعد از کشته شدن، خطخطی شدن و ربوده شدن و… جایشان را دادهاند به یک دختر و پسر جوانی که آخرین شغلشان شاید دانشجویی بوده است، البته اگر محصل نبوده باشند! هولدینگ هم بسیار محکم و استوار به کارش ادامه میدهد!
از قبرها چه خبر؟
در فصل اول، قبر مائده، جایی تاریک و نمور بود که میثم با فانوس آن را روشن نگه میداشت. حالا این قبر منتقل شده به مقبرهی خانوادگیشان، کنار قبور دیگر ریزآبادیها.
سمیرا، شروعی دوباره
سمیرای قصه حالا دوباره باز برخاسته و حریف میطلبد. یعنی آخرین قسمت فصل یک، جوری زمین خورد و هوا رفت که احتمالاً تا آخر فصل باید از میادین دور میماند و از روی نیمکت بازی را تماشا میکرد، ولی با یکی دو صحنه از صحبت با یک تراپیست (حلالخور) جوری وارد کارزار شد که گویا هیچچیزی نشده است.
البته تا اینجا فقط یکی دو بار کتککاری کرده که نسبت به فصل اول کمی عقب است.
بازیِ زیرپوستی
در این فصل، طلوعی و شفاعت را با بازی کامبیز دیرباز و مهران غفوریان داریم که متفاوتترین و زیرپوستیترین شروع قرن را در سریالهای ایرانی به خود اختصاص دادند.
آنجایی که طلوعی از شفاعت خبرهای جدید را میخواهد و شفاعت میگوید: «هیچ!» طلوعی: «هیچِ هیچ؟» شفاعت: «هیچِ هیچِ هیچ!» طلوعی: «هیچِ هیچِ هیچِ هیچ؟!» شفاعت: «هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچ!» طلوعی: «هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ؟» شفاعت: «هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ!» تا بینهایت.
دقیقاً کجایی؟
دختر طلوعی که با کامبیز دیرباز همسن است، نامزد پسر شفاعت است که بهتازگی همکاریاش را با عمو پورنگ جدا کرده! دو سه قسمتی هم میآیند و بعد هم معلوم نیست کجا میروند.
یعنی نویسندگانِ جدید سریال نشستهاند و گفتهاند که خب این ماجرا اینجا تمام. اصلاً مهم نیست که چرا و چگونه از کار خارج میشوند، باید یکی دو نفر دیگر را وارد کنیم، پس اینها هیچ.
زخم کاری را میتوانید در فیلیمو تماشا کنید
پایان
برای مطالعه نقد و بررسی سایر فیلمهای کمدی اینجا کلیک کنید.