حقوق بشر آمريکايي در نارنجک
دوازدهمين محفل شعر طنز نارنجک ، با حضور شاعران، طنزپردازان و علاقهمندان به طنز و با موضوع حقوق بشر آمريکايي با اجراي شاعر و طنزپرداز مشهدي مصطفي صاحبي ، در حوزه هنري خراسان رضوي برگزار شد.
به گزارش دفتر طنز حوزه هنري خراسان رضوي، در اين محفل شاعران و طنزپردازان؛ محمدکاظم کاظمي، محمدحسين رحيمي، مهدي آخرتي، مصطفي صاحبي، حسن سرداري و عاليه رجبي، با هجو و استهزاء وضعيت حقوق بشر در آمريکا اشعار طنزشان را براي حاضرين قرائت کردند.
استاد محمدکاظم کاظمي، شاعر، منتقد و پژوهشگر در جايگاه قرار گرفت و با بيان اينکه بناست از اين به بعد در جلسات محفل طنز نارنجک مشهد درسگفتارهايي با موضوع طنز در ادبيات کهن ايراد کند، گفت: ردگيري طنز در ادبيات کهن ميتواند بحث جالب و دامنهدار و مستمري باشد که از جلسات آينده سعي ميکنيم در هر جلسه به شعر يکي از شاعران کلاسيک از اين دريچه نگاه کنيم. مثلا شعر انوري، حافظ و مولانا، مخصوصا در مثنوي معنوي، از اين نظر قابل بررسي است، زيرا طنز در شعر اين شاعران نقش مهمي دارد. همچنين از ديگر شاعران کلاسيک که ميتوان طنز را در شعرش جستجو کرد، بيدل دهلوي است که در اين جلسه مختصراً و در حد مقدمه، و در جلسه بعد به طور خاصتر مقداري درباره آن صحبت ميکنم. چرا که طنز در شعر بيدل آنقدر زياد و صريح نيست که در اين جلسه بتوانم با تکيه بر محفوظات درباره آن صحبت شود. ولي همين قدر ميگويم که طنز در شعر بيدل بيشتر منعطف بر مسائل اجتماعي و انتقادات اجتماعي است. مثلا به اصناف و طبقههاي مختلف اجتماعي اشارههايي دارد و طبق معمول از کلماتي مثل زاهد و خواجه و شيخ و اينها هم در شعر طنز و کنايهآميزش استفاده ميکند. مثلا بيدل بيتي دارد که ميگويد:
«به مُردن هم نگردد خواجه از حسرتکشي فارغ
گر از انصاف ميپرسي خر و بار اينچنين بايد»
که اينجا «کشيدن» را به بار کشيدن ارتباط ميدهد و با اين واژه ايهامآميز برخورد ميکند. از اين شعرهاي نسبتا طنز در کارهاي بيدل کم و بيش وجود دارد. بيدل غالبا وقتي به بعضي طبقات اجتماعي از جمله زهاد و مأمورين و متنعمين و دولتمردان و دنيادارها و … اشاره ميکند. بيانش در بعضي جاها به طنز ميگرايد. منتها تعداد اينها در شعر بيدل مخصوصا غزليات، زياد نيست و در غزليات هم غالبا در مواردي به اين طنزها ميگرايد که ميبيني اين غزلها درباره مسايل عرفاني يا غزل عاشقانه است، اما ناگهان در اين غزل عارفانه يا عاشقانه بيتي به فراخور فضا طنزآميز هم از کار در ميآيد.
يک نکته که در غزلهاي بيدل جالب است اين است که موارد طنز بيشتر در شعرهاي کوتاه است، مثل غزلهاي کوتاه. نميدانم چه رمزي وجود دارد که بيدل در وزنهاي کوتاه گرايش بيشتري به طنز دارد. مثلا اين غزل با وزن کوتاه را ببينيد که در آن رگههايي از طنز وجود دارد:
صبحي که گلت به باغ باشد
گل در بغل چراغ باشد
تمثال شريک حُسن مپسند
گو آينه بي تو داغ باشد
گويند بهشت جاي خوبي است
آنجا همه گر دماغ باشد
بيدل به اميد وصل شاديم
گو طوطي وصل زاغ باشد
البته شعرهاي طنز بيدل خيلي به آن معنا که انتظار داريم طنزآميز نيست، اما طنزي با ويژگيهاي خود بيدل است. همچنين اين غزل را ببينيد:
دل باز به جوش يا رب آمد
شب رفت و سحر نشد، شب آمد
بي روي تو ياد خلد کردم
مرگي به عيادت تب آمد
وضع عقلاي عصر ديدم
ديوانه ما مؤدب آمد
ز اهل دُوَل حيا مجوييد
اخلاق کجاست؟ منصب آمد
بيدل، نشدم دچار تحقيق
آيينه به دست من شب آمد
همچنين در بعضي غزلهاي با وزن کوتاه ديگر، مثل اين نمونهها، بيدل مقداري حال و هواي طنز دارد. البته طنز بيدل نزديک به فکاهه نيست اما يک مقداري از شگردهاي بيان متناقض استفاده ميکند.
خفتهاي زير سقف بي ديوار
عيش اين خانه آن مبارک باد
که از کلمه مبارک باد براي توصيف اين فضا استفاده ميکند. يک دسته ديگر از طنزهاي بيدل در رباعيات اوست که انشاالله در جلسهاي ديگر سعي ميکنم درباره رباعيات طنزآميز بيدل صحبت کنم. بيدل در رباعياتش بيشتر به مسائل اجتماعي ميپردازد و وقتي که بيدل به مسائل اجتماعي بپردازد طبيعتاً از طنز هم استفاده ميکند. در شعر عرفاني يا عاشقانه نميتوان خيلي به طنز پرداخت اما اين زمينه در شعر اجتماعي فراهم است. ضمن اينکه در خود رباعيها هم با دو گونه از رباعي در شعر بيدل مواجه هستيم؛ يک دسته رباعيهاي جدي اجتماعي و دسته ديگر رباعيهايي که با طنز و هجو و هزل به مسائل اجتماعي ميپردازد.
استاد کاظمي در پايان با بيان اينکه شعر خود من هيچوقت طنز به معناي رايج نبوده است اما رگههاي طنز را دارد، شعري متناسب با موضوع جلسه يعني حقوق بشر آمريکايي براي حاضران قرائت کردند:
شب رفت و جهان گيج سحر بود که شب شد
آن رنج فقط نام عوض کرد و تعب شد
دعواي زمين بود که با همت وراث
سرتاسر اين خاک به شمشير وجب شد
آن شاهد قدسي که جهان منتظرش بود
ده قرن گرفتار جوانان عذب شد
هرکس به قوانين بشر راست نيامد
ناچار به قانون خداوند ادب شد
با تيغ زدندنش که به شلاق رضا داد
با مرگ گرفتند که خوشحال به تب شد
تاريخ تو اي خاک همان است که بوده است
تقويم تو هرچند جلو رفت و عقب شد
تقصير خدا نيست که بد ساخت بشر را
تقصير بشر بود که آشوبطلب شد
يا رب تو از ابليس چرا پس گله داري؟
وقتي که نماينده تو ميرغضب شد!