با هم بخنديم به هم نخنديم

چطور به دام طنز افتاديد؟
 
ضمن عرض سلام و تبريک سال نو به همه هم وطنان عزيز و گرامي 
زندگي بسيار خشن بود در شهر کوچکي به نام بم. در دوره ما نظر عام خانواده ها ، آموزش و پرورش بر اين بود که : تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر! تربيت با خشونت همراه بود. محيط اجتماعي هم طبيعتا محيط خشني بود. اين امکانات شادي و خوشحالي براي بچه ها خيلي خيلي کم وجود داشت. ممکن است متناقض جلوه کند بازيهاي ما با طبيعت بود برخلاف بچه هاي امروز که يه مشکل جهاني شده اينکه با کامپيوتر سرگرم هستند. بازيهاي ما با طبيعت بود بازيهاي چند هزارساله رو انجام مي داديم. با چوب و سنگ و اينها اشعار مولوي را نگاه کنيد مي بينيد کودکان همينطور بازي مي کردند. شمشيرهاي چوبي که وارد تمثيل هاي عرفاني مي شود.اما در کنار اين همان شيوه ي تربيتي خيلي خشن و نابهنجار ما ديگر بچه هاي نسلهاي قبل نبوديم ما پيک دانش آموز ،  کيهان بچه ها مي خوانديم. محتواي مناسبي داشت. پدر و مادرم هم معلم بودند. کيهان بچه ها خيلي اثر گذار بود و چقدر خاطره هاي خوب دارم از آن که تکرار نشدني هستند. ما اينها را مي خوانديم بنابر اين با جهان جديد ارتباطي برقرار مي کرديم و مي فهميديم که اين همه خشونت نابجا است. اينها باعث مي شد که از همان بچگي واکنش نشان بدهيم. از شکل ابتدايي طنز که هجو باشد.مثلا مسخره کردن معلمي که خيلي خشن بود. تا اينکه دقت پيدا کنيم. و شکل تربيت يافته تر شدن ذهن که اين تربيت يافتگي ذهن را نتيجه همان مجلاتي است که گفتم مثلا واقعه اي که مدام اتفاق مي افتاد؛ معلم خشني که فشارهاي زندگي وادارش مي کرد که ضعيف آزار باشد. خشونتي که  مي ديد را به بچه ها منتقل مي کرد. آن وقت وصله ي پنهان کتش را ما مي ديديم و به هم مي گفتيم يا يقه ي پاره اش را هم مي ديديم. يا وقتي به هيجان مي آمد زبانش مي گرفت داشت ناسزا مي گفت اين الکن بودنش در هنگام خشم را مي شنيديم. يعني خشونت باعث شد که به دام طنز بيافتيم. مثلا از خاطره هايي که يادم هست بگويم. چون  شديد مريض شده بودم پدر و مادرم چيزي نمي گفتند  ما همسايه اي داشتيم که خيلي آدم محترمي بود بنّا بود. منتها قيافه ي خاصي داشت. آن روز که مريض شده بودم و مي دانستم پدر و مادرم چيزي نمي گويند شروع کردم اداي آن همسايه را درآوردن يعني قيافه ي ايشان را با ذغال درست کردم سبيل بزرگي گذاشتم کلاهي گذاشتم مجالي براي اينکه بتوانم خودم بخندم. مي دانستم پدر و مادرم چيزي نمي گويند وگرنه به عنوان تربيت کردن خيلي سخت مي گرفتند. بعدها من ديدم که اين خشونت تاثير بر طنز نويسي مي گذارد. مارک تواين در دوره اي در آمريکا ظهور مي کند که جامعه خشن و بي رحم است. يا چخوف همينطور در استبداد روسيه و خيلي هاي ديگر. به طور بديهي خشونت آن طرفش هجو و هزل و فکاهه و طنز را ايجاد مي کند. 
 
طنز در مثنوي، طنز در بوستان، طنز در گلستان، طنز در پهلوي، طنز در خارستان، طنز از مشروطه تا به امروز و… چطور وارد نقد و پژوهش در طنز شديد؟

دو دليل داشت يکي اينکه يکي دوستان طنزپرداز يا به شوخي يا به جدي پس از آنکه رمان «شاهنشاه در کوچه دلگشا» منتشر شده بود به من گفت که تو طنز را نمي شناسي! چون خودشان تحصيل کرده ادبيات بودند وشايد هم راست هم مي گفت نمي شناختم به طور غريزي مي نوشتم. و من را بر سر غيرت آورد اين حرف باعث شد که تحقيقات گسترده اي را انجام دهم. فرهنگ کوير و حاشيه کوير آدمها را سخت کوش بار مي آورد.منتظر نتيجه فوري هم نيستند. آموخته اند که کار بکنند. 
دليل دوم هم توصيه ي استاد همه ما از هر جهت انصاف، منش، اخلاق عمران صلاحي بود. عمران صلاحي در سفري که به سبزوار داشتيم گفت که علومي نقد بر طنز بنويس. مردم کتاب مي خوانند و تا اسم طنز مي آيد اول مي خندند و چنين توقعي دارند. در حالي که چه طنزهاي بزرگي در رباعيات خيام و اشعار حافظ داريم. طنز فلسفي داريم طنز سياه داريم که اصلا هم خنده دار نيست. توصيه ي عمران مزيد بر علت شد.آدمهايي هستند که وقتي حرفي مي زنند آدم سرتاپا  گوش به فرمان است. انسان بزرگي که فقط در اثرش هنرمند نيست. چون بعضي ها فقط در خلق اثر هنرمند و خارج از آن انسان دوست ندارد با ايشان مصاحبت داشته باشد. ولي عمران در زندگي اش هم هنرمند بود منوچهر احترامي هم همينگونه بود. من هم گوش به فرمان بودم.
 
بر يک طناز در زندگي چه مي گذرد؟

با وجود اين همه کار يک قالب پنير هم نمي دهند و برآمدن از عهده مخارج زندگي دشوار است. و ما هم قبول کرديم که اينگونه است. طنز اجتماعي هولناکي که مي بينيم اين است که بعضي ها با حقه بازي  زندگي هفتاد و هفت پشتشان را تامين مي کنند و ما زحمت مي کشيم براي فرهنگ و هنر ايران ولي در زندگي روزمره خود مانديم. جز جنون توضيح ديگري براي کارمان نيست. در اين شيوه اي که ما داريم کار مي کنيم برگشتي داريم به رسوم پيشينيان که خودمان را داريم پاي عشقمان که ادبيات باشد قرباني مي کنيم. بايد حمايت ها بيشتر باشد.
فلان خانواده افتخار مي کرد که از داوينچي حمايت کرده است و سالها طول کشيد تا آن مجسمه را به پايان برساند و هيچ کس هم نگفت زود باش مفت مي خوري و يالا کار را تمام کن. و مرسوم بود که از هنرمندان حمايت کنند. ثروتمندان ما ترجيح مي دهند براي هزارمين بار بروند دبي و آنتاليا چون به ريشه ها توجهي ندارند. جامعه امروز ما جامعه فرهنگ زده نيست سياست زده است. و نتيجه توجه کردن به فرهنگ دوري از بدي و نزديک شدن به خوبي است.
در اينجا چون سابقه فرهنگي طولاني داريم به اشتباه به اين نتيجه رسيده اند که هنرمندان بي کار هستند. در حالي که اينطور نيست. سرگرمي خوب است اما بايد به تفکر هم توجه داشت. دولت مردان بايد به خردورزي توجه بيشتري داشته باشند. از مسوولين ارشاد تشکر مي کنم که بارقه هاي خردورزي را گسترش مي دهند.
 
خط قرمز چه رنگي است؟
زرد

به کساني که مي خواهند طنز را جدي دنبال کنند چه توصيه اي مي کنيد؟

عيب بزرگي که داريم اين است که کمي تنبل هستيم. ضرب المثلي بود که مي گفت :هنرمند تئاتر بايد سالها خاک صحنه را بخورد تا به روي صحنه بيايد. به سراغ مجلات قديمي رفتن و مطالعه آنها خوب است و کسي که جدي مي گيرد کار را بايد جدي هم دنبال بکند و زحمت بکشد. کارهاي طنز نويسان جوان را در جشنواره ها مي خوانم. کارهاي درخشاني در ميان آن هاست فکاهي هاي بسيار خوب و قوي. درست است که زمينه ها بايد فراهم باشد.اما اين راحت طلبي را توجيه نمي کند. به نظرم يک مساله روانشناسي هنرمند هم هست که انسان طبيعي است که خودنمايي داشته باشد اما از حد که بگذرد آفت مي شود اينگونه که بخواهد براي شهرت و نمايش خود هر کاري بکند که توجهات به او جلب شود. مثل سلوک عرفاني هنر هم از مباحث انساني  جدا نيست. من اعتقادي به هنر براي هنر ندارم. ولي فکر مي کنم سلوکي با انسان و هستي داشته باشيم. اين شهرتهاي زودهنگام زود هم از بين مي روند و هر چه جلوتر مي رويم مي بينيم که دست بالاي دست بسيار است درياي پهناوري که من در آن محو مي شود.دشوار است کسي بخواهد آثاري در حد و اندازه هاي شاهنامه و مثنوي و گلستان و بوستان خلق کند. اگر کسي مي خواهد که مشهور شود بهتر است برود بندبازي کند. از قدماي ما از گذشته تا به امروز هدف از ادبيات اين بوده که انسان تر بشويم همديگر را تحمل کنيم با هم مهربان باشيم به داد هم برسيم. از ديرباز در دوران کهن تا به امروز. و الا چه از ادبيات مي ماند؟ اگر شهرت منظور باشد که فلان ژانگولر شهرت انساني تر از خيلي ها دارد. شهرت هم نسبي است و هم گذراست.
 
وقتي استعداد جديدي کشف مي شود مثلا شخصي در جشنواره يا مسابقه اي با اثرش مي درخشد. با اين استعداد چه بايد کرد؟

بعد از اين هر جايي که جشنواره برگزار مي شود به برگزيدگان و استعدادهاي خوبي که پيدا مي کنند قبل از اينکه بيچاره بشوند سرمايه مختصري در حد صد هزارتومان دويست هزار تومان جوراب، آينه به آنها هديه بدهد ببرند ايشان را دم بازار بنشانند و بگويند همينجا دستفروشي کنيد در آينده تامين هستيد.بالاخره جلوي بازار هستند شايد کم کم راهي به داخل بازار پيدا کردند دختر يکي از حاجي بازاريها ايشان را ببيند و اينجوري واقعا آينده شان تامين مي شود. بايد جايزه ها اينطور واقع بينانه باشد.
اما اگر طنز و نويسندگي برايشان واقعا يک نياز دروني باشد و پاسخي به نياز دروني خود مي دهند و چاره اي جز نوشتن ندارند هر چه نهادهاي مرتبط بيشتر بشود و نهادهاي خصوصي هم فعال تر بشود استعدادها هم مي توانند فعاليتشان را گسترش بدهند. 
 
لطفا کوتاه بفرماييد:

عمران صلاحي
عزيز

منوچهر احترامي
مهربان

عبيد زاکاني
غول، غول روانشناسي اجتماعي

محمد علي علومي
سرگشته

طنز
خربزه اي شيرين و خنک در گرماي تابستان

کيومرث صابري فومني
ارجمند در طنز مطبوعاتي بعد از انقلاب

دفتر طنز حوزه هنري
چراغ راهنمايي طنز

 

طنز خوب، آراسته و نجيب چيست؟

اينکه گوگول مي گويد به نظرم تعريف کاملي است که با هم بخنديم نه به هم بخنديم

در حال حاضر چه کاري در دست نوشتن داريد؟

کاري جدي است درباره ي تحليل قصه هاي ايراني و هزار و يک شب بر اساس اسطوره ها ي ايراني  و بابلي 

 

 
پايان گفتگو

مهدي فرج اللهي | دفتر طنز

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=312539
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.