«خرج است همچنان کوه»
«داني که چيست دولت؟ ديدار يار ديدن»
يک چاي داغ لبسوز، با قند سر کشيدن
عاليست با مکافات فوقليسانس گشتن
وانگه سماقها را با دوستان مکيدن
پز ميدهي که بازار از جنس هست لبريز
کو پول و کو درآمد؟ کو قدرت خريدن
ما روز و شب به ناچار شبکار و روزکاريم
اما هميشه لنگيم با اين همه دويدن
اي بخت لامروت! تو معرفت نداري؟
حد و حساب دارد خوابيدن و کپيدن
روزي سه چار ساعت، ما و صف اتوبوس
اما شما و هر روز در بنزها لميدن
تو کاهي اي درآمد! خرج است همچنان کوه
داري عجب تخصص در کار ورپريدن
وقتي که نيست پارتي، قارداش نتيجه يوخدور
در جستجوي کاري هي گيوه ورکشيدن
پيش رئيس رفتن سودي جز اين ندارد:
حرف حساب گفتن، پرت و پلا شنيدن!
اين مطلب را هم ببينيد: شادروان «محمد حاجي حسيني» که بود و چه کرد؟