لبخند شاعر قسمت يازدهم
استاد علامه جلالالدين همايي، ميفرمايد:
خنده بر کار جهان زن چو گل اي تازه بهار
تا جهان را همه چون لال? خندان بيني
يعني توصيه ميکند که به کار جهان بخنديم، ما که طنزپردازيم ودر به در دنبال اسباب خنده بر کار جهانيم ، اين جور توصيهها را ميبينيم و اميدوار ميشويم که عاقبت طنز و خنده هم راهي به دهي دارد و آن قدر مهم است که بزرگمردي چون استاد همايي از آن سخن ميگويد.
پس جرئت پيدا ميکنيم و اشعار استاد را ميخوانيم و ميخوانيم تا برسيم به سرنخهاي خنده و طنز و تسخر و استهزاء ، تا به همگان بگوييم که « خنده آيين خرمندان است».
مثلا شعر «کوچ? بن بست» با اين بيت آغاز مي شود:
ناگه نگه به محتسبِ مستم اوفتاد
لب تر نکرده جام مي از دستم اوفتاد
حالا تصور ميکنيد در برابر اين محتسب که خودش شنگول است، شاعر چه راه گريزي دارد؟ در بيت بعد ميگويد:
گفتم ز راه فسق، گريزم به کوي زهد
ليکن گذر به کوچ? بن بستم اوفتاد
از اين کوچ? بن بست زهد که راه به جايي ندارد، برگرديم و برويم به سراغِ موضوع شهرت و به قول امروزيها چهر? مطرح :
بنگر آن طبل ته?ّ و آن بلند آوازگي را
تات نفريبد هر آن کاو شهرت و آوازه دارد
روحتان شاد استاد همايي! اگر اين طبلهاي تهي و اين بلند آوازهگيها و آن فريبندگيها نباشد، که بسياري از کسب و کارها و دلال بازيها و بازاريابيها و رسانهها و بده بستانها، تعطيل ميشود.
درست است که شما در جايي ديگر گفتهايد:
اين جا نواي بلبل و بانگ زغن يکيست
اي عندليب، نغمه از اين بيشتر مزن
حالا ما ميگوييم: عجب جايي بوده است آنجا! به هر حال گاهي نواي بلبلي در ميان بانگ زاغان به گوش ميرسيده است.
در آن اوضاع، حدس ميزنيد که خونگرمترين رفيق علامه همايي چه کسي بودهاست؟
بفرماييد! نص سخن استاد بي دستبرد و تصرف و تفسير:
در سردي روز غم رفيقي
خونگرمتر از سماورم نيست
دو تا بيت طنز آميز ديگر، نقل ميکنيم و بعد از آن خيال نکنيد که مطلب تمام است، تازه ميرويم سر اصل مطلب؛ که دربار? نقش تاريخي و اساطيري خر است.
اول آن دو تا بيت که مربوط به آدميان است؛ يکي دربار? لباسي که آن قدر آلوده است که به آب هفت دريا هم پاک نخواهد شد:
اي خرق? ريا ز بس آلوده دامني
مشکل که هفت بحر دهد شست و شوي تو
يک بيت ديگر دربار? کساني است که جهنم را با خود حمل ميکنند، يعني بلاتشبيه مثل برخي که کودک درون دارند، اين آدميان جهنم درون دارند:
گيرم بهشت گشت مقرر تو را چه سود
کاندر ضمير تافته داري جهنمي
تازه آمديم سر اصل مطلب، و آن قطعهايست به نام «خرشيطان» که ماجراي کشتي نوح (ع) و راه يافتن انواع پرنده و چرنده در آن است و اين که آن پيامبر بزرگ، مراقب بود که شيطان به کشتي راه نيابد، اما :
همه را داد جا به کشتي در
نوبت خر رسيد آخر را
اندر آن تنگناي، خر رَم کرد
جفته سر داد و تيز و عرعر را
بله همين جفتک و عر و تيز و خربازي، موجب ميشود که شيطان خود را به دُم خر بياويزد و سوار کشتي شود.
در ابيات پاياني اين قطعه ميفرمايد:
جاهلان مَرکبِ شياطيناند
خرسواريست مزد، خر چر را
خرسواران ز نسل شيطانند
آن مقدّم شد اين مؤخّر را
اما اي دوستداران خر! نگران نباشيد! در اين شعر، سخن از اين خر زحمتکش پالان بردوش و درازگوش بيآزار نيست؛ چنان که در آخرين بيت همين قطعه آمده است:
خر به رُتبت فزون ز آدمييست
که نداند زنفع خود، ضر را