شعر با تربيت!
نپنداري که من تنها بدن را تربيت کردم
به ورزش روي کردم؛ جان و تن را تربيت کردم
نه تنها جان و تن را بلکه با يک، دو، س? ورزش
مربي گشته، عقلِ مُمتَحن را تربيت کردم
بَر و بازو و گردن را که کلاً پرورش دادم
به دنبالش زبان خويشتن را تربيت کردم
زبانآور شدم ديدم سخنها باب ميلم نيست
در آوردم کت و اهل سخن را تربيت کردم!
نبودي و نميداني که توي انجمن ديشب
چگونه ناقدانِ لافزن را تربيت کردم!
به شعرم بيادبها زير لب چون ريز خنديدند
به هجوي شاعران انجمن را تربيت کردم!
شنيدم نقدهاي بيسوادان را سپس نقداً
فحولِ نقد -اعم از مرد و زن- را تربيت کردم!
بهسختي روي گنبد، گردکان را فحشها دادم
ولي نااهلِ بي چاک دهن را تربيت کردم! (۱)
ميان توپ و تانک و فشفشه با چند تا ليچار
تماشاگر نماهاي وطن را تربيت کردم!
ز درس سولفژِ من، جملگي سيدي در آوردند
به جايبلبلان، زاغ و زغن را تربيت کردم!
دو، سه متري از آن سرو چمان الگو در آوردم
سپس از روي آن، سرو چمن را تربيت کردم!
اراذل را ز طرْف باغ بردم صاف توي وَن
به چوبِ نارون اصحاب وَن را تربيت کردم!
در اول گاو نر را يک ـ دو ترمي دادم آموزش
سرِ خرمن سپس مردِ کهن را تربيت کردم!
بدون شير بود؛ امّا من از وي کشک دوشيدم
خبر اي بچّهها، گاو حسن را تربيت کردم!
شَکر چون شد گران، دادم سماقش؛ لال شد کلاً
چه شيرين طوطي شکّرشکن را تربيت کردم!
تورّم چون دهن کج کرد بهرِ بند? مسئول
از ايشان -با نموداري- دهن را تربيت کردم!
تمام بيتهايش پيش از اين بيتربيت بودند
خدا را شکر اين طبعِ خفن را تربيت کردم!
?.
پرتو نيکان نگيرد هرکه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است