طنز مطبوعاتي بعد از انقلاب اسلامي | محمود فرجامي
معمولا براي آنکه يک مقاله خيلي علمي و خيلي تحقيقي شروع شود، از قاعده تقسيم استفاده ميشود
به اين ترتيب که نويسنده، تاريخ و جغرافيا و هر چيز ديگري که دم دستش برسد را به ۲ يا چند قسمت تقسيم ميکند. متاسفانه جغرافيا و چيزهاي ديگر الان دم دست من نيستند اما خوشبختانه ميتوانم تاريخ را به قسمتهاي متعددي تقسيم کنم. مثلا تاريخ اين سرزمين را به قبل از آمدن آرياييها و بعد از آمدن آرياييها تقسيم ميکنم و قسمت دوم را به قبل از اسلام و بعد از اسلام و قسمت بعدي را به قبل از استقلال ايران و بعد از استقلال ايران از حکومت عباسيان و باز دوره بعدي را به يک قسمتهاي ديگري تقسيم ميکنم تا برسم به برهه زماني «پس از انقلاب اسلامي ايران در سال ۵۷»!
بسيار خب، حالا که اعتماد شما نسبت به معتبربودن اين متن و نويسندهاش جلب شد، ميرويم به سراغ بررسي طنز مطبوعاتي پس از انقلاب اسلامي. اگر هم هنوز نسبت به تحقيقي و پژوهشي و علميبودن اين مقاله شک داريد، ميتوانيم انواع نوشتار را آنقدر تقسيم کنيم تا برسيم به «طنز» يا آنقدر انواع رسانه را تقسيم کنيم تا برسيم به «مطبوعات ايراني».
طنز با طعم گلوله و کوکتل مولوتوف از سال ۵۷ تا ۵۸
پيش از انقلاب، از زمان تعطيلي نشريه «توفيق» تا سال ۵۷، دوران آرامي براي مطبوعات طنز بود؛ چون دولت اجازه انتشار مطبوعات انتقادي را نميداد و در نتيجه، تنها ۲ نشريه توانستند در آن سالها منتشر شوند که آنها هم طوعا و کرها به انتشار فکاهيات اجتماعي، بهخصوص با طعم جنسي ميپرداختند. اما با برافتادن نظام شاهنشاهي، به يکباره آزادي بيحد و حصري براي مطبوعات بهوجود آمد؛ بهطوري که فقط در طول يک سال، ۳۰ نشريه طنز با گرايشهاي مختلف منتشر شدند.
طنز مطبوعاتي تابعي است از شرايط روزگار و بهخصوص اگر بدون سانسور و گرفت و گير قيچيهاي مختلف منتشر شود، مثل آينهاي ميماند که در آن ميتوان تصويري هجوآميز اما واقعي از روزگار را ديد.
فضاي يک سالِ نخستين پس از انقلاب از حيث آزاد?ِ کمسابقه مطبوعات، يادآور دوران طلايي آزادي مطبوعات پيش از کودتاي سال ۳۲ بود. اتفاقا اولين نشريه طنزي هم که بعد از انقلاب منتشر شد، «بهلول» بود که پيش از کودتا هم منتشر ميشد و به همين خاطر وقتي که در آخرين روز از سال ۵۷ منتشر شد، روي جلدش نوشت؛ دوره جديد، سال ۲۹.
البته پيش از آن، «هادي خرسندي» از بيستم اسفند سال ۵۷ در روزنامه کيهان ستون طنزي تاسيس کرده بود و از اين جهت شايد کيهان و هادي خرسندي رکورددار باشند.
در ۶ ماهه نخست سال ۵۷، نشريات طنز بسياري منتشر شدند که از ميان آنها ميتوان حاجيبابا، آهنگر (چلنگر)، دورهگرد، مش حسن، خوشخنده، بختک، جيغ و داد، ملانصرالدين و دخو را نام برد. در بعضي از مجلات و روزنامهها مثل فردوسي، بامداد و جمهوري اسلامي هم صفحات يا ستونهاي طنز منتشر ميشد.
قبلا گفتم که طنز آزادانهاي که در اين دوران منتشر ميشد، آينه واقعنمايي از شرايط آن روزگار است. شرايط آن روزگار را هم که خودتان بهتر ميدانيد؛ هنوز درگيري بين گروههاي انقلابي و ضدانقلاب ادامه داشت، حسابهاي شخصي تسويه ميشد، ايدئولوژيها هنوز درحال تبديل به گلوله بودند، گروههاي انقلابي به پروپاي هم ميپيچيدند، بازار اعدام و ترور داغ شده بود و از اين قبيل مسائل انقلابي. به همين خاطر از طنزهاي مطبوعاتي اين دوران هم بوي باروت و صداي شعار ميآيد و بعضا آنقدر تند هستند که شايد بشود به جاي سس فلفل از آنها استفاده کرد! در اين دوران، تقريبا هيچ خط قرمز سياسي و اخلاقياي براي مطبوعات وجود نداشت و اگر طنزنويسي هوس ميکرد از مخفيترين خاطرات خواهر شاه بنويسد يا هر عقيدهاي را هجو کند، ميتوانست مطلبش را در روزنامه يا مجلهاي چاپ کند. البته بسياري از مطالبي هم که در اين دوران به اسم طنز چاپ ميشدند، آنقدر تب انقلابي داشتند که عملا يک بيانيه سياسي بودند تا طنز، و بيشتر باعث وحشت خواننده ميشدند تا خنده. من حتي فکر ميکنم اگر آن زمان تکنولوژي انفجار نشريه اختراع شده بود، حتما بعضي از روزنامهنگاران انقلابي از آن براي منفجرکردن خوانندهها در هنگام خواندن نشريه استفاده ميکردند تا مطالبشان هرچه تندتر و انقلابيتر باشد (توضيح: اين تکنولوژي تابهحال ساخته نشده است، همکاران از تماس با نشريه و نويسنده مقاله براي دريافت آن خودداري فرمايند!).
اکثر نشريات اين دوران، آدرس دفترشان را نمينوشتند و به جاي آن از صندوق پستي براي دريافت نامهها استفاده ميکردند؛ احتمالا به اين دليل که برخلاف تکنولوژي منفجرکردن خوانندهها، تکنولوژي منفجرکردن دفتر نشريات سالها بود که اختراع شده بود!
هيس، ساکت! (۵۸ تا ۶۳)
باري، گفتم که فقط در طول چند ماه نخست سال ۵۸ حدود ۳۰ نشريه طنز منتشر شدند و معلوم است که دهها برابر اين تعداد، روزنامه و مجله در سراسر ايران شروع به انتشار کرده بودند. بنابراين دولت موقت هم که تمام کارها را انجام داده بود و فقط مانده بود که به وضعيت مطبوعات رسيدگي کند؛ يک لايحه پيشنهادي براي قانون مطبوعات به شوراي انقلاب داد که فورا تصويب شد. آنچنان فوري که ۳ روز قبل از اين تصويب، مجله طنز آهنگر – که خوانندههاي زيادي هم داشت – توقيف شده بود و ۱۰ روز بعد هم وزارت ارشاد ملي دولت موقت، از دادستان شهرستان و دادستان کل کشور خواست تا ۴۱ نشريه را بنا به اين قانون تعطيل کند. قوه قضائيه هم به رغم تمام اختلافنظرها، کمال همکاري را در اين زمينه با قوه مجريه انجام داد و حتما حدس ميزنيد که بسياري از نشريات طنز هم جزو همين ۴۱ نشريه بودند. اين بود که نويسندهها و روزنامهنگارها تا حدودي متوجه جدي بودن قضيه شدند و ماستها را کيسه کردند.
بنابراين يک عدهاي از همانجا راهي ماست فروشيها شدند (به همين خاطر هيچ سندي از گرانشدن ماست کيسهاي در ابتداي انقلاب در دست نيست!) و عده ديگري هم تصميمهاي ديگري گرفتند؛ ازجمله آنکه مثل نشريات طنز رفتگر، ناقوس و ياقوت – که از وزارت ارشاد وقت هم مجوز داشتند – معتدلتر حرکت کنند. اين اعتدال خيلي کارساز شد و آنها تا سال بعد از انتشار بازماندند يا بازمانده شدند!
تحريم اقتصادي که در پي حرکت غرورآفرين دانشجويان پيرو خط امام در تسخير سفارت آمريکا پديد آمد، باعث گراني و کميابي کاغذ شد و بنابراين بسياري از نشرياتي که نميتوانستند کاغذ تهيه کنند يا روي الواح گلي منتشر شوند، خود به خود از صحنه حذف شدند. درگيريهاي داخلي، فضاي بدبيني و تهمتزني را بهوجود آورده بود و آخرين اقدام خصمانه با به راهانداختن جنگ توسط صدام انجام شد. فضا چنان خشن شده بود که طنزنويس روزنامه جمهوري اسلامي (مهدي رجببيگي) توسط مجاهدين خلق ترور و شهيد شد.
در چنين فضايي سمت و سوي طنزها به سمت فکاهيات و نيز هجو ضدانقلابها و دشمنان خارجي سوق يافت و به جايش روحيه تعهد و ايثار در ميان طنزنويسها رواج يافت. اين تعهد و ايثار تا به آنجا بود که بعضيها به طور کلي از اين حرفه کناره گرفتند و به خودسازي پرداختند و بعضي که هنوز به اين درجه نرسيده بودند، عارفانه از «نام»شان چشم پوشيدند.(۱) به همين خاطر اکثر مطالب طنزي که در اين دوران منتشر ميشدند، بدون امضا و نام نويسنده بودند.
آن ايام هنوز در بعضي نشريات، ستونها و صفحههاي طنزي وجود داشتند که بعضي طنزنويسها با سماجت در آنها مطلب مينوشتند (مثل صفحه «لبخند پارتي» مجله «زن روز») و چند نشريه طنز مثل «مشغوليات» (متوفي به سال ۶۰) «جوک» (ر.ک:قبلي) و «بوق» (در گذشته در سال ۶۱) منتشر ميشدند.
مهمترين اتفاق اين دوران در عرصه طنز مطبوعاتي، انتشار مجله «فکاهيون» با مديريت ابوالقاسم صادقي بود که از اسفند سال ۶۱ به روي دکهها رفت. اسم اين مجله ابتدا «توفيقيون» بود که احتمالا در راستاي زدودن تمام اسامي طاغوتي و زدودن نام تمام مجلههاي طنز دوران طاغوت – که عليه طاغوت مينوشتند – با واکنش منفي روبهرو شد و به «فکاهيون» تغيير نام يافت(۲) اما همچنان بسياري از طنزنويسان مجله «توفيق» با آن همکاري ميکردند. بعضي همکاران «فکاهيون» اينها بودند: محمد خرمشاهي، محمد حاجي حسيني، ناصر اجتهادي، سهراب اسدي، حسن زارع، خسروشاهاني، مرتضي فرجيان، محمد صالحي آرام، جواد عليزاده، محمد پورثاني، احمد عرباني، احمد عبداللهينيا و بهمن عبدي که البته بعضي از اينها از همکاران «توفيق» نبودند.
«فکاهيون» آهسته ميرفت و ميآمد که يک وقت شاخ نخورد و شايد به همين خاطر بود که در محتوا و قالبهاي طنز، ابداعات قابل توجهي در اين نشريه بهوجود نيامد.
يک ذره هواي گلآقايي (۶۳ تا ۶۹)
سال ۶۳، همهچيز مهيا بود که يک پهلوان دوباره علم طنز را بلند کند و اين پهلوان يک گيلاني نه چندان درشتاندام به نام کيومرث صابري فومني بود. درشتي هميشه به اندام نيست و در عالم طنز، کسي که خوب بنويسد و مشاور هنري رئيسجمهور قبلي و دوست رئيسجمهور فعلي باشد، پهلوان محسوب ميشود. (بهخصوص اين شروط آخري خيلي در پهلواني موثر است). صابري از ديماه سال ۶۳ در صفحه سوم روزنامه اطلاعات، ستونش را با عنوان «دو کلمه حرف حساب» و با نام مستعار «گلآقا» علم کرد و با استفاده از حسن اعتمادي که به او وجود داشت، اندک اندک طنزهاي اجتماعي و سياسي جديتري نوشت. اين ستون، شخصيتهاي ثابتي چون گلآقا، غضنفر، شاغلام، مم صادق و عيال او را در بر گرفته بود که نقش همه را خود صابري برعهده داشت (حتي عيال مربوطه را!).
با اين حال، اين ستون از حيث مضمون و قالب بسيار متنوع بود و تسلط گلآقا بر ادبيات و قالبهاي گوناگون طنز در آن به چشم ميخورد.
يک سال بعد، يک ضميمه طنز به همراه مجله کشاورز منتشر شد که نامش «خورجين» بود و با انتشار منظم، اندک اندک مستقل شد. پايهگذار «خورجين» حسين رحيمخاني بود و سمبل آن (منظورم «نماد» است!)، روستايي سادهدلي به نام «مشدي رجب» بود که طبعا درگير مسائل روستايي خودش بود. اين نشريه طنز، اندک اندک از سطح مسائل تخصصي کشاورزي و روستايي فراتر رفت و به طنز حرفهاي نزديکتر شد. برخي از همکاران اين مجله، فريدون گلافرا، تيمور گرگين، منوچهر پازوکي، مرتضي فرجيان ( که از سال ۶۸ سردبير خورجين بود)، بهروز قطبي، محمد رفيعضيايي، ابوالقاسم حالت، محمد خرمشاهي، منوچهر جراحزاده، ابوالفضل زرويي نصرآباد، محمد پورثاني، سيامک ظريفي و احمد فولادي طرقي بودند که طي سالهاي مختلف به طنزپردازي در خورجين پرداختند. سالهاي ۶۷ و ۶۸ اوج طنز حرفهاي خورجين بود. برخي قالبهاي نو (مثل ستون «چهل سال بعد در همين روز» به قلم حسين هاشمي) در خورجين ابداع شدند که بعدا توسط اشخاص و نشريات ديگر ادامه يافتند. در اين سالها مطالب طنز ماندگاري با مضامين فرهنگي در برخي نشريات منتشر ميشدند که يکي از بهترين و ماندگارترين آنها به قلم عمران صلاحي و در مجله «دنياي سخن» بود که ابتدا با نام «حالا حکايت ماست» و بعدا با عنوان «حکايت همچنان باقي» چاپ ميشد. در مجله «فيلم» و «نگاه نو» هم طنزهاي حرفهاي و خوشساختي به چاپ ميرسيدند.
جلال رفيع هم از آبانماه سال ۶۸ ستون «با اجازه» را در روزنامه کيهان پايه گذاشت که تا پايان سال بعد دوام آورد و همانطور که حدس زدهايد، ديگر دوام نياورد! از سال ۶۸ و با جبههبنديهاي تازه سياسي، سروکله نشرياتي با ادبيات تند و افشاگرانه پيدا شد و پس از ۱۰ سال، دوباره از طنز به جاي ژ۳، کلت کمري و کوکتل مولوتف استفاده شد و در نشرياتي که حکم توپخانه را داشتند، مطالب و ستونهاي طنزي پا گرفتند که از ذکر آنها معذورم. «فکاهيون» در اين سال نفسهاي آخرش را کشيد و به ديار فاني شتافت.
هواي بيشتر، باز هم با گل آقا (۶۹ تا ۷۶)
سال ۶۹ اتفاق بسيار مهمي در عرصه طنز مطبوعاتي ايران افتاد و آن انتشار هفتهنامه «گلآقا» بود. اين هفته نامه را کيومرث صابريفومني که ذکر پهلوانياش رفت، با کمک گرفتن از طنزنويسان قديمي (که عمدتا با او در «توفيق» همکار بودند) و طنزنويسان جوان منتشر کرد و از همان شماره اول مورد استقبال وسيع مردم قرار گرفت. گل آقا بسياري از مرزها -که تا آن زمان خط قرمز محسوب ميشدند- را پشت سر گذاشت و از شماره اول با کاريکاتوري از يک وزير که روي جلد آن بود اين را اعلام کرد. استفاده از طنزهاي سياسي جسورانه به همراه قالبهاي نويي که در اين نشريه آزموده و ارائه ميشدند و نيز صفحهآرايي مناسب و رعايت مسائل تکنيکي، گل آقا را به سرعت به يکي از بهترين مجلات طنز تاريخ مطبوعات ايران بدل کرد و بسياري از کاريکاتوريستها و طنزنويسان جوان در مکتب گل آقا پرورده شدند. با پاگيري گل آقا، بسياري از طنزپردازان ساير نشريات نيز جذب آن شدند و کاريکاتورها و نوشتههاي طنز ماندگاري در گل آقا منتشر شد. پرويز شاپور، سيامک ظريفي، ابوالقاسم حالت، محمد خرمشاهي، محمدعلي گويا، ابوالفضل زرويينصرآباد، حسين گلستاني، شهرام شهيدي، پرويز روحبخش، محمدعلي گويا، مرتضي فرجيان، سيدابراهيم نبوي، پاکشير، منوچهر احترامي، مسعود کيمياگر، محمد پورثاني، علياکبر قاضيزاده، رويا صدر، بهروز قطبي، بزرگمهر حسينپور، کامبيز درمبخش و محمد رفيع ضيايي تعدادي از طنزپردازاني هستند که با گلآقا همکاري کردند. يک سال بعد، ماهنامه گل آقا با سردبيري ابوالفضل زرويينصرآباد به دنيا آمد که در آن ـ در مقايسه با هفتهنامه ـ به طنزهاي عميقتري پرداخته ميشد و از انتهاي همان سال، سالنامه گل آقا هم منتشر شد که در آن، طنزهاي خيلي عميقتر! يا مقالات و گفتوگوهايي درباره طنز به چاپ ميرسيد. اما در همان سال انتشار اولين هفتهنامه گل آقا، يک نشريه طنز ديگر هم متولد شد که آن اوايل اسم نداشت و هر شمارهاش ويژه موضوعي بود. اين مجله را جواد عليزاده درميآورد و بيشتر ورزشي بود، هر چند که درباره نظريه نسبيت اينشتين هم در هر شماره آن مطلبي منتشر ميشد! بعد از چند شماره، نام اين مجله شد «طنز و کاريکاتور» و کساني چون جمشيد عظيمينژاد، اسماعيل آتشي و مازيار نصري در آن مينوشتند. مخاطب طنز و کاريکاتور بيشتر جوانان و نوجوانان بودند.
همچنين در طول اين سالها، نشريات ديگري در زمينه طنز منتشر شدند که «جوالدوز»، «درنگ»، «کيهان کاريکاتور»، «طنز پارسي» و «دنياي طنز» از آن جملهاند و الان طبيعتا هيچکدام منتشر نميشوند! يکي از عجايب روزگار هم اين است که محسن سازگارا -انقلابي تندروي پيشين، اصلاحطلب پسين و براندازِ آمريکانشينِ فعلي- از سال ۷۲ تا ۷۳، نشريه طنزي را منتشر ميکرد که بعدها مشخص شد اسم بامسما و وجه تسميه مناسبي داشته است. نام اين نشريه «ملون» بود!
در اين دوران، طنزهاي بسياري هم در نشريات غيرطنز منتشر ميشدند از جمله صفحات «نيشخند» مجله همشهري که زير نظر داريوش کاردان بود و البته بعداً هم انتشار مطالبي در همين صفحات، باعث توقيف اين مجله شد. راستي تا يادم نرفته اين را هم بگويم که قبل از آن، مجله «فارا» به خاطر انتشار کاريکاتوري تعطيل شده بود و از اين لحاظ اين دوران هم کم پربار نبود!
ابوالفضل زرويي ـ که او هم مثل نبوي و کاردان و در رأس همه، منوچهر احترامي، از سبيل کلفتهاي طنز معاصر ايران است – از سال ۷۱ تا ۷۲، ستون طنز «اصل مطلب» را در همشهري درميآورد. در مجله «نيستان» چند نفر طنز مينوشتند که از همه معروفترشان فرديدي نادم، يوسفعلي ميرشکاک بود که ديپلماتنامه را مينوشت و در نشريه «صبح» هم احمد عزيزي شطحيات طنزآميز ميسرود.
چندي بعد، مسعود دهنمکي ـ که از اسمش هم نمک ميباريد ـ با انتشار «شلمچه» که مطالب خندهداري را تحت عناوين مختلف (از جمله «يک نکته يک نظر») منتشر ميکرد، قدم به عالم طنز گذاشت و در سال ۷۵ با شکايت از مجله «دنياي سخن» به واسطه طنزي از عمران صلاحي، «به خاطر اهانت به حضرت آدم(ع)» که البته از اجداد دهنمکي محسوب ميشد، قدم روي عالم طنز هم گذاشت!
اتفاق مهم ديگر در عرصه طنز پيش از دوم خرداد، انتشار مجله ۲۰ توماني «مهر» از طرف حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي بود که برخلاف قيمت ارزاناش، مطالب پرباري داشت که بسياري از آنها طنز بودند. سيدعلي ميرفتاح ـ سردبير مهر که خودش هم ذوق طنز داشت ـ توانست با جذب افرادي چون نبوي، ميرشکاک، زرويي، علومي، شکيبا و کوثر، بخشهاي طنزآميز حرفهاي و جسورانهاي را در «مهر» راهاندازي کند که خوانندگان بسياري داشتند. بعضي از اين خوانندگان ابوعطا ميخواندند!
راه باز و جاده کوتاه! (۷۶ تا ۷۹)
ما به اينکه چطور شد که سيدمحمد خاتمي رئيسجمهور شد چندان کاري نداريم ولي اگر بزرگترها اجازه بدهند، اين برهه از تاريخ طنز مطبوعاتي ايران را با روي کار آمدن خاتمي شروع ميکنيم، چون بالاخره هر چي نباشد، اين اولين رئيسجمهور ايران است که با صفت «خندان» شناخته ميشود! اين دوره، دوره نوآوري طنز در نشريات غيرطنز است و اولين اتفاق مهم در اين زمينه، راهاندازي ستون «گفت و شنود» در روزنامه کيهان به قلم حسين شريعتمداري است. اين ستون، ديرپاترين ستون طنز ايراني است که احتمالا به خاطر خندهدار بودن، عفيف بودن، فراجناحي بودن و مودب بودن آن ستون و نويسندهاش عمري چنين دراز داشته است.
اتفاق مهم بعدي در اين زمينه، انتشار روزنامه «جامعه» و ستون طنز آن به نام «ستون پنجم» بود که سيدابراهيم نبوي آن را مينوشت و بسيار پرطرفدار بود. نبوي در اين ستون، بسياري از مرزهاي پيشين را پشت سر گذاشت و قالبهاي فراواني را تجربه کرد. «ستون پنجم»که بعدها با تغيير پي درپي اعضاي تيم روزنامه جامعه و اسبابکشي آنها به روزنامههاي جديد، با نامهاي «ستون چهارم»، «بيستون» و «چهلستون» منتشر ميشد، يکي از محبوبترين و پرخوانندهترين ستونهاي طنز در تاريخ مطبوعات ايران است که البته از حيث محتوا و کيفيت طنز، فراز و فرودهايي داشت و گهگاه (نظير ايام انتخابات مجلس ۷۸ که اصلاحطلبان به شدت مقابل هاشمي موضع گرفتند) بسيار تند و جانبدارانه ميشد.
زرويي نيز در اين سالها ستونهاي طنزي در روزنامههاي مختلف داشت مثل ستون «از اين طرف، از اون طرف»؛ که با وجود جثه تنومند، صداي کلفت (و سبيل کلفتتر)، ابوالفضل آن را در روزنامه «زن» اداره مي کرد يا ستون طنز «الغرض» که روزنامه «انتخاب» و با شخصيت اصلي «ميرزايحيي» داشت. اما همچنان محبوبترين طنزپرداز اين دوران نبوي بود که ترکتازي ميکرد و به همين دليل (ترکتازي با سرعت غيرمجاز!) براي اولين بار در سال ۷۷، دستگير شد و به زندان رفت. کيومرث صابري در همين ايام در مقالهاي به شدت جدي با عنوان «در پاسداشت آزادي»، نسبت به اين نوع طنزپردازي که به نظر او خط قرمزها را رد کرده بود، هشدار داد اما گويا نبوي در زندان بود و آن را نخواند.
پنجره رو ببند پدرجان! (۷۹ تا ۸۶)
بعضي معتقدند که ارديبهشت سال ۷۹، يک ارديبهشت تاريخي در تاريخ مطبوعات ايران است اما من دليل اين ادعا را نميفهمم (نميخواهم هم که بفهمم!)؛ آنقدر هست که چند نشريه متخلف در روزي از اين ماه و ماهي از آن سال براي هميشه توقيف موقت شدند و چند روزنامهنگار و نويسنده متخلف هم دستگير شده و به زندان افتادند؛ پس هيچ بعيد نيست که نشريه طنز و طنزنويسي هم در ميان آنها بوده باشد؛ مثلا ممکن است که نشريه کميک «توانا» توقيف شده باشد يا سيدابراهيم نبوي به زندان افتاده باشد. باز هم آنقدر هست که دادگاه نبوي، بعد از ۴۵ روز انفرادي و ۳ ماه زندان عمومي، تشکيل شده باشد و او در حالي که شاکيان مهمي مثل چند نماينده مجلس، فرماندهي ناجا و رئيس کل دادگستري تهران داشته، قاضي مرتضوي و شاکيان را خندانده باشد و قول داده باشد که از اين به بعد سر به راه باشد و با «کيهان» مصاحبه توابانهاي انجام داده و آزاد شده باشد (بيشتر از اين ادامه نميدهم چون حدس ميزنم اين قسمت از مطلب به علت تکرر «باشيدن» در اين داستان پرآب چشم، به مرحله ملالآوري نزديک شده باشد!).
بعد از اين ماجرا او با نشريات و روزنامههاي چلچراغ، مهر، بينان، همبستگي، جامجم و حياتنو همکاريهاي پراکندهاي را شروع کرد اما همه خيلي زود فهميدند آن ممه را لولو برده (و احتمالا خورده است!). بنابراين ابراهيم نبوي به اروپا کوچ کرد.
بعدا دهه طلايي ۸۰ آغاز شد که در آغاز آن، هفتهنامه گل آقا (در حالي که بنا به اعلام صابري در آخرين شماره هم ۳۵ هزار تيراژ داشت) بنا به دلايلي که نسبتا روشن بود، پس از انتشار ۵۶۰ شماره، در سال ۸۱ به دست خود صابري تعطيل شد و ۲ سال بعد خود گل آقا هم درگذشت.
۲ سال بعد نيز عمران صلاحي در حالي که فقط ۶۰ سال داشت به گل آقا پيوست و يک سال بعد، پوپک صابري ـ دختر صابري و مديرمسئول گل آقا ـ اعلام کرد که ماهنامه هم منتشر نخواهد شد.
در اين دوران ابوالفضل زرويينصرآباد ستونهاي مختلفي در همشهري و جامجم و چند نشريه ديگر داير کرد که کما فيالسابق هيچکدام عاقبت بهخير نشدند و چندان دوامي نيافتند. «حرفي از آن هزاران» در «جامجم»، «خاطرات حسنعلي خان مستوفي» در ضميمه همشهري و بهخصوص ستون طنز منظوم او در صفحه آخر روزنامه همشهري ـ که اولين ستون طنز روزنامه در قالب شعر بود ـ از اين جملهاند. در اين دوران، نشرياتي همچون «چلچراغ» و بعدا «همشهري جوان»، علاوه بر اختصاص ستونها و صفحههايي به طنز، لحني غيررسمي را براي ارائه مطالب گوناگون در قالب طنز انتخاب کردند که اين لحن مورد استقبال قرار گرفت.
همچنين ستونهاي طنز روزانهاي به قلم رضا رفيع (جامجم)، سيدعلي ميرفتاح (شرق)، علي ميرميراني (اعتماد) و رؤيا صدر (اعتماد ملي) ايجاد شدند که بهرغم تلاش و کوشش عناصر فرهنگي، بعضي آنها همچنان منتشر ميشوند. از اين ميان، ستون طنز سيدعلي ميرفتاح (کرگدن نامه ـ قلندران پيژامه پوش) که ابتدا در صفحات داخلي و ويژهنامه پنجشنبههاي شرق منتشر ميشد و بعدا به صفحه آخر اين روزنامه راه پيدا کرد، محبوبيت بيشتري يافت.
ميرفتاح در اين ستون، مجلس ترياککشي (يا به قول خودش چايخوري!) جمعي از پيرمردان را گزارش ميکرد که به طور کناري و حاشيهاي به مسائل اجتماعي و سياسي روز هم ميپرداختند و البته با توقيف روزنامه شرق به کما رفتند!
مؤخره علمي
در نگارش اين مقاله بسيار تحقيقي که در آن از منابع ومآخذ علمي زيادي استفاده شده، اين خادم کوچک جوامع علمي و تحقيقاتي و مطبوعاتي و طنزِ ايران و جهان، از مقالات بسيار متعددي استفاده کرده است که چون در پايان کتاب «برداشت آخر» خانم رؤيا صدر ذکر نشدهاند، نگارنده نميتواند همچون بسياري از پاياننامههاي دانشگاهي، آن منابع را به عنوان منابع مستقيم خودش ذکر کند.
از اين رو ضمن تشکر از خانم رؤيا صدر ـ نويسنده کتاب «برداشت آخر» که آن کتاب به عنوان مرجع اصلي در نگارش اين مقاله تحقيقي-تقسيمي مورد استفاده قرار گرفت ـ از ايشان و ساير پژوهندگان طنز معاصر ايران درخواست ميشود منابع خود را به طور کلي در انتهاي آثار خود ذکر کنند.
پينوشتها:
۱ – بعضيها معتقدند، نام ديگر اين نوع عرفان، «ترس» است.
۲ – چند ساعت قبل از تحويل اين مقاله به دفتر مجله، بهطور کاملا تصادفياي صادقي را ديدم و اين بخش از مقاله را براي ايشان خواندم. ايشان تاکيد داشت که تغيير نام «توفيقيون» تحت فشارهاي غيررسمي آقايان مصطفي تاجزاده (مديرکل وقت مطبوعات وزارت ارشاد) و کيومرث صابري فومني – مشاور فرهنگي رئيسجمهور وقت – بوده است. من که باور نميکنم؛ يعني همين آقاي تاجزاده خودمان؟! نه، ممکن نيست، خدايا توبه!
به نقل از: شوراي گسترش زبان فارسي