محتکرِ رند
تا محتکر رِند در اين شهر مقيم است
حال من مستضعف مظلوم، وخيم است
تا فعل مماشات در اين حال شود صرف
اجحاف و گراني به همان نحو قديم است
کيفر چو نباشد متخلف شود آزاد
بر حرص چو افزوده شد انصاف عقيم است
هرگز نشود رهسپر شيوه يزدان
آنکس که روان در ره شيطان رجيم است
انصاف مجوييد ز دلال و رباخوار
کاين جنس در آن منطقه چون درّ يتيم است
دارا نکند فکر فقيران گرسنه
تا بوقلمون با شکمش يار و نديم است
پنهان نشود کار خلاف از نظر خلق
چون طبل که فريادکنان زير گليم است