همین که در ادبیات و در طنز کاری کنم، کار بزرگی کردم

همین که در ادبیات و در طنز کاری کنم، کار بزرگی کردم

به گزارش روابط عمومی دفتر طنز ۱۰ آذر ۱۴۰۲، پنجمین سالگرد درگذشت استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد است. بسیاری از افرادی که با استاد زرویی آشنایی داشتند، از او خاطراتی نوشتند و یادی از ایشان کردند.

رضا گیلانپور نوشت:

«زرویی آقا سلام. قرار شد برای ابوالفضل زرویی چیزی بنویسم. هر خاطره‌ای که از ابوالفضل دارم گفتنی و نوشتنی نیست، ولی… .

یادمه من رو انتخاب کرده بودن برای ریاست حوزه هنری شهر ری. من هم برای اینکه خودی نشان بدم، آموزش هنری و جشنواره تاتر رو با عنوان «راگا» نام قدیم ری راه انداختم.

استقبال خوبی هم شد و الی آخر. روزی حدود ساعت ده صبح آمدم حوزه تهران. رفتم یه سری به ابوالفضل بزنم.

در دفتر رو باز کردم. دیدم شهرام و ابوالفضل دو تایی و کاغذ بدست نشستند.

قبل از سلام علیک شهرام گفت: بیا دبیر جشنواره هم آمد. گفتم قضیه چیه؟

گفت میخوایم جشنواره طنز راه بندازیم و تو هم دبیر جشنواره و ….

من گفتم وقتی که آب هست تیمم باطله. هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم ولی دبیری با ابوالفضل.

نشستیم و درباره چند چون جشنواره و دفتر طنز حرف زدیم و… .

من به ابوالفضل گفتم آقا قراره حکم من رو بزنن به عنوان رییس شهر ری ولی هی امروز و فردا میکنن. اگر قصه شما جدیه و شما نامه درخواست بزنی من دیگه شهر ری نخواهم رفت.

سرتون رو درد نیاورم و از اون روز من شدم کارمند زرویی. بعدا زرویی، حکم من رو زد به عنوان معاونش و من شروع کردم به کار.

قبلاً هم با ابوالفضل آشنایی داشتم به بهانه جشنواره طنز دانشجویی. اون موقع من کارشناس تئاتر در واحد نمایش بودم. یعنی ابوالفضل من رو به عنوان یک کارشناس و مدیر اجرایی می‌شناخت.

با ریاست زرویی و کارمندی شهرام شکیبا با هم دفتر طنز رو دفتر طنز کردیم؛ نیرو گرفتیم و امکانات و … . خیلی با ابوالفضل گپ می‌زدیم اون خدا بیامرز خیلی نصیحتم میکرد.

مثلاً چون ریخت و قیافه من رو و حتی پوشش من رو دیده بود. همیشه نصیحتم میکرد که اینجوری لباس نپوش چون آدم‌ها تو رو درست قضاوت نمی‌کنند.

تو آدم مهربان و خون گرمی هستی تو باید این ریخت رو عوض کنی. باید کت و شلوار بپوشید باید در ظاهر هم تمیز و نظیف باشی و … .

ازابوالفضل خیلی چیز‌ها یاد گرفتم مثلاً یه بار بهش گفتم من فقط میتونم یه مصرع شعر بگم چرا؟

برام کلاس شعر گذاشت و برام مثل یه معلم وقت می‌داشت و اولین بار اون بود که به من گفت شعر زیاد بخون. اگر این قضیه رو جدی بگیری میتونی یک شاعر خوب بشی و برام از چگونه شاعر شدن و همکاری با گل آقا گفت و… .

یه روز که ماه رمضان بود و قرار بود که شعرا مشرف بشن خدمت رهبری، از ابوالفضل پرسیدم دوست داشتی رهبر بودی؟ گفت نه.

گفتم چرا؟ همه گوش به فرمان تو میشن که .

گفت رضا جان محدودیت داره. تازه هر کسی رو بهر کاری ساختند. من اصلا نمی‌تونم رهبر بشم و واقعا هم بهش فکر نمی‌کنم. درسته که خیلی کارها و خیلی فرمان‌ها بدی ولی خیلی کارها و رفتار‌ها رو نمی‌تونی انجام بدی. تو متعلق به خودت نیستی. متعلق به مردم خودت و جهانی. پس خواسته یا خواسته نباید خیلی از کار‌ها رو بکنی.

همین که بتونم گلیم خودم رو از آب بکشم بیرون کار بزرگی کردم. همین که بتونم در ادبیات و در طنز کاری کنم و یک یادگاری از خودم بگذارم، کار تاثیرگذاری کردم.

می‌خوام بعد مرگم آدمها به نیکی از من یاد کنند و فراموش نشم. سنگ و سفال اوشان سر.خاک کربلا امی‌سر … .

پایان

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=319700
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.