اعتراض دانشجویی
اعتراض دانشجویی
نویسنده: علی بهاری
بنده نگهبان دانشگاه و در شرف بازنشستگیام. چند وقت پیش رفته بودم از یخچال سلف، کتلتهای کلارا جان، همسر عزیزم رو بردارم.
داشتم قابلمه رو درمیآوردم که یکهو سر و صدای دانشجوها بلند شد. یکی داد زد: «سوسکه رو».
اون یکی از اون سر سالن داد زد: «غذای منم پشه داره» نگو حشره تو سلف غوغا میکنه.
مسئول انجمن داد زد: «نه سوسک میخواهیم نه پشه، با مشت بزن تو شیشه» قیامتی بر پا شد.
دانشجوها با صندلی میکوبیدند تو شیشهها. تو پنج دقیقه کف سلف، پر شیشهخرده شد. بچههای حراست هم نبودند.
من هم که احساس تکلیفم هم همیشه درد میکنه، پریدم وسط سلف و داد زدم: «داداش! ناهار رو خوردید یا نصفهکاره ول کردید نعمت خدا رو؟ بعدش هم اعتراضِ چی؟ کشکِ چی؟»
یکیشون گفت: «اولا به تو چه پیری! ثانیا غذا رو ببین. جلوی سگ بذاری دیگه تولیدمثل نمیکنه».
بهش گفتم: «حالا نه که شما جهاد فرزندآوری دارید» لیوان شیشهای تو دستش رو کوبید رو زمین و داد زد: «جنبش دانشجویی، مرگ بر این پیزوری».
بعد یه لیوان استیل از بغل میز برداشت و محکم پرت کرد و اتفاقی خورد تو کله اونی که داشت شعار میداد: «اوس غلام، اوس غلام – برو بمیر والسلام».
اعتراض دانشجویی
دیدم جو اعتراض دانشجویی است. گفتم: «عیب نداره داداش. اعتراض حق شماست ولی راهش این نیست».
یکهو یکیشون که کت بلند پوشیده بود پرید روی میز و عینک دودی زد و بلند داد زد: «تمام اون راهها رو ساییدن، ببین همش ماها رو چاپیدن، اونی که گفت بیایی اینجا رو …».
گفتم: «داداش! اینجا استدیو زیرزمینی نیست. عرض کردم راه اعتراض این نیست. راهش اینه که … اصلا راهش اینه که … حالا آروم باشید مسئولین یه راه نشونتون میدن».
یکهو همه دانشجوها با دستشون بهم علامت تشویق نشون دادن. من هم گفتم: «خواهش میکنم. من متعلق به همه ایرانم. بنده غلام امیرکلایی در جمع شما دانشجوها اعلام میکنم که پشتیبان خواستههای مشروع شما هستم غیر از قضیه سلف.».
یکی از دانشجوهای دختر گفت: «باشگاه دخترها هم دو هفته است خرابه.».
گفتم: «واقعا متاسفم ولی میتونید خودتون تو خوابگاه عضلاتتون رو بمالید.» یکی از پسرها گفت: «حالا که این قدر پیگیری، دستشوییها چرا همش کثیفه؟».
گفتم: «من که مسئولیتی ندارم ولی یه بار اتفاقی طرف دانشکده علوم رفتاری، رفتم تجدید وضو. پسره با ارشد روانشناسی بالینی از سرویس اومد بیرون.
یعنی فقط هشت تا کارگر نظافت باید سه روز کار میکردن تا اون سرویس دوباره سرویس بشه. این تقصیر نظام آموزش عالیه؟ آب که قطع نیست. خُب بشورید دیگه».
وسط جر و بحث با دانشجوها بودیم که بچههای حراست اومدن.
گفتم: «شما کجا بودید؟ در صحنه نیستید که ماها باید بیاییم دیگه» که یکیشون گفت: «فضولی ممنوع. نشست فرهنگی بود. ناهار هم دادن. شما هم برو سر پستت.»
ما برگشتیم نگهبانی و داشتیم کتلتهای کلارا جان رو با زیتون و بربری کنجدی میخوردیم که یکهو تلفن زنگ خورد.
برداشتم دیدم رئیس حراسته. گفت: «به علت دخالت در امور حراستی، فعلا تعلیقید.».
من هم گفتم خروج با عزت بهتر از موندن با ذلت. اسکل دانشگاه نیستم که تو درگیری فحش بخورم و بعدش تعلیق بشم.
با سینه ستبر، سوار همون پراید کهنه شدم، اومدم خونه کنار کلارا خانم که با همون پنج تومن حقوق زندگی کنیم.
البته فعلا کلارا جان گفته خونه نیا. پارک هم یه خرده سرده. ولی به جاش آموزش میبینم که چطور با پنج تومن زندگی رو لاکچری بچرخونم و پنج تا شغل هم واسه جوونها ایجاد کنم.
پایان
برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.