نگاهي به مثنوي طنز دانشگاه نامه

 
دانشگاه‌نامه، چاپ اول، ۱۳۹۳، انتشارات شهرستان ادب

 
بَرِ بلوار در اندک زماني

عيان شد سر درِ پنجه توماني!

به اصفاهان و تبريز و به شيراز

درِ ميخانه‌هاي علم شد باز

سپس ايران پر از دانش‌سرا شد

سواد – اين دردِ بي‌درمان- دوا شد

اوايل اعتباري داشت تحصيل

کلاس و افتخاري داشت تحصيل

اصولاً ارج و قربي داشت ديپلم

مقامي داشت ديپلم بين مردم

به سالي مُلکِ ما مدرک‌گرا شد

حصول علم و مدرک پربها شد

در پشت جلد کتاب «دانشگاه‌نامه»، با اين ابيات روبه‌رو مي‌شويم. ابياتي که نماينده‌ي محتواي دروني اين مجموعه است. دانشگاه‌نامه يک مثنوي بلند طنز است، در نوزده باب، که مجموعاً به موضوع شکل‌گيري دانشگاه در ايران و حواشي آن مي‌پردازد. عباس احمدي ابتدا اين مجموعه را به صورت هفتگي در خلال سال ۹۱ در نشريه‌ي پنجره منتشر کرد. در زمستان ۹۲، دانشگاه‌نامه با مختصر تغييراتي در دوهفته‌نامه‌ي طنز مشرقيه، چاپ مجدد شد و هم‌اکنون به صورت کتابي مستقل در دست مخاطبين قرار گرفته است.

پيش از آن‌که درباره‌ي «دانشگاه‌نامه» سخني بگويم، بايد توضيحي دهم درباره‌ي مؤلف آن. عباس احمدي متولد ۱۳۵۷ و داراي مدرک دکتراي منابع طبيعي است. او هم‌اکنون به عنوان هيأت علمي در دانشگاه آزاد اسلامي اراک، فعاليت مي‌کند. به دليل چنين سابقه‌اي، او صلاحيت لازم را براي طنز نويسي درباره‌ي دانشگاه و دغدغه‌هاي دانشگاهيان دارد. از طرفي، پيش از اين هم در کتابِ «مثنوي دانشجويي» (1390، انتشارات سپيده‌باوران)، تجربه‌ي موفقي از طنز دانشجويي داشته است.

وقتي در نگاه اول با دانشگاه‌نامه روبه‌رو مي‌شويم، فوراً مي‌فهميم که اين اثر، يک اثر طنز است. از طرح جلد زيباي آن گرفته تا نوشته‌ي «اثر طبع کمترين: عباس احمدي»، حکايت از فضاي طنزآميز کتاب دارد. کتاب بدون مقدمه (!) وارد نوزده باب اصلي مي‌شود.

 
انديشه در طنز

نمي‌توان به داوري يک اثر «طنز» نشست و سخني از «انديشه» به ميان نياورد. از طنز تعاريف مختلفي وجود دارد، اما تمام اين تعاريف در اين مسئله هم‌داستان‌اند که طنز حاوي فکر و انديشه‌اي است که شدت گرفتن اين انديشه، نقطه‌‌ي افتراق طنز از فکاهه و ساير گونه‌هاي شوخ‌طبعي است. وقتي با دانشگاه‌نامه روبه‌رو مي‌شويم، اولين چيزي که متوجه مي‌شويم اين است که صرفاً با يک شعر فکاهي و خنده‌دار روبه‌رو نيستيم. مؤلف اين اثر در عين حال که مسلّط به لوازم و اسباب و ابزار شوخ‌طبعي است، انديشه‌اي دارد و در صدد بيان اين انديشه است. اولين نشانه‌ي اين مسئله را من در قالب اثر مي‌بينم: مثنوي بلندي با وحدت موضوعي! اگر تمام مجموعه‌هاي طنز سال‌ها و دهه‌هاي اخير را از نظر بگذرانيم، به ندرت با مجموعه‌ي طنزي روبه‌رو مي‌شويم که حداقل در نگاه نخست احساس کنيم با يک موضوع واحد و محتواي منسجم روبه‌رو شده‌ايم. با احترام به تمام طنزپردازاني که در اين ساليان کتاب طنز منتشر کرده‌اند، اغلب اين کتب کشکولي هستند از تمامي طنزهاي منظومي که مثلاً در چند سال اخير يک طنزپرداز نوشته است. مثلاً يکي از شعرها يک نظم فکاهي عاشقانه است و درست در صفحه‌ي بعد با يک طنز دغدغه‌مند درباره‌ي فقر در جامعه روبه‌رو مي‌شويم. اين آشفتگي شايد به اين دليل است که اغلب طنزپردازان ما، طنز را به اندازه‌ي کافي جدي نگرفته‌اند و سطح آن را چندان از نوشته‌هاي پراکنده و ژورناليستي که بعضاً بنا بر سفارش‌هاي پراکنده نوشته مي‌شوند، بالاتر نمي‌دانند.

با اين وجود عباس احمدي، در دو مجموعه‌ي اخير خود (مثنوي دانشجويي و دانشگاه‌نامه) به ما ثابت کرده‌است که دست کم در هنگام انتخاب قالب و ظرفي که براي تفکرش انتخاب کرده است، احترام ويژه‌اي براي طنز قائل شده است. از لحاظ محتوايي نيز، تقريباً هيچ کدام از باب‌هاي اين کتاب خالي از حرف يا نکته‌ي انتقادآميزي در رابطه با مسائل آموزش عالي (براساس متن کتاب: آموزش آلي) نيست. به بيان خود شاعر:

اگر درد دلم خيلي زياد است

کلاهي که سرم رفته گشاد است

تعهّد مي‌دهم تا با تو بنده

بگويم حرف حق را پوست‌کنده

بدون ذره‌اي خوف و تق?ّه

بگويم حرف حق را با بق?ّه (ص۹)

 
روايت

در نيمه‌ي اول دانشگاه‌نامه، اثر کاملاً متأثر از سير زماني رويداد‌هاست. اين روايت‌گري از باب دوم که حکايت تأسيس اولين دانشگاه‌ها در ايران را بيان مي‌کند، آغاز مي‌شود و تا باب هفتم که مربوط به شکل‌گيري دانشگاه پيام نور است، به صورت جدي حضور دارد. در باب‌هاي بعدي، شاعر فرصت اين را پيدا مي‌کند که به موضوعات و حواشي جانبي دانشگاه، مانند تقلب، مدرک‌گرايي مسئولين، بيکاري، فرارمغزها و … هم بپردازد. بنابراين خواننده‌ي اين کتاب در عين حال که با يک اثر مفرح و سرگرم‌کننده روبه‌روست، اطلاعات مختصري از تاريخ برخي اتفاقات مهم مربوط به دانشگاه کسب مي‌کند. اين تاريخ‌گويي البته با زبان خاص و طنازانه‌ي عباس احمدي شکل متفاوتي به خود گرفته است:

جوان مي‌ماند پشت سدّ کنکور

سپس مي‌رفت سمت بنگ و وافور

ندايي زان ميان ناگاه آمد

ز سمت جاسب، عبدالله آمد (ص ۲۴)

هرچند اين سير روايي به لحاظ بيان تاريخ حوادث مربوط به دانشگاه، خالي از لطف نيست، اما بار سنگين آن، گاهي چنان غلبه مي‌کند که دست و پاي شاعر براي طنّازي بسته مي‌شود و با ابياتي معمولي روبه‌رو مي‌شويم:

چو دلسوزان دانشگاه آزاد

کمر بستند بر خدمت به اوتاد

بنا کردند بر اقدام کمّي

بدون هيچ‌گونه همّ و غمّي

زمين دولتي خيلي گرفتند

ولي از روي بي‌ميلي گرفتند (ص۲۷)

با اين وجود، شاعر به محض اين که توقف‌گاهي در ميانه‌ي روايت مي‌يابد شروع به طنّازي مي‌کند و در اين توقف‌گاه‌هاست که کتاب براي خواننده دلچسب و شيرين مي‌شود.

 
توصيفات

همان‌طور که گفتم در باب‌هاي ابتدايي نيز، شاعر هرجا که فرصتي مي‌يابد با توصيفات خود، نکات شيرين و نغزي را بيان مي‌کند. با اين حال اين توصيفات طنزآميز در نيمه‌ي دوم کتاب بيشتر ديده مي‌شود. به عنوان نمونه در باب چهاردهم مي‌خوانيم:

به تحقيقات تخم هندوانه

شد ايران اول خاورميانه

مديران پشت هم آمار دادند

به دست پول ايران کار دادند

ز تحقيقات غير کاربردي:

«دياگرامِ کشِ شلوارکردي

دو تا تحقيق روي سمّ يابو

و يا تأثير سرمه روي ابرو

انرژي هسته‌اي از ديد عرفان

دليل مشکلات چين و تايوان

جهان از ديدگاه دکتر ارنست

گران?ّ بخاري در بخارست» (صص ۶۰ و ۶۱)

به عقيده‌ي من، اوج قدرت طنزپردازي عباس احمدي، در چنين توصيفاتي ديده مي‌شود. جايي که با فراغ بال به پرورش ايده مي‌پردازد و از زواياي مختلف آن را سوژه‌ي طنز خود قرار مي‌دهد.

 
قافيه پردازي

از آن‌جايي که در قالبِ مثنوي، قافيه در هر بيت، تازه مي‌گردد، تأثير به سزايي در ايجاد موسيقي شعر دارد. بنابراين هر وقت در مثنوي با قوافي ساده و مبتذل روبه‌رو مي‌شويم، موسيقي افت مي‌کند. عباس احمدي در برخي از قسمت‌هاي دانشگاه‌نامه نشان داده است که به اين موضوع توجه ويژه‌اي دارد و علاقه‌مند است در هنگام قافيه‌پردازي برخي از فضاهاي تازه را تجربه کند. اين ابيات را ببينيد:

چو فردوسي سروده شاهنامه

نويسم بنده دانشگاه‌نامه (ص۷)

بسي افکار توپ آمد به ذهنش

اگرچه از يوروپ آمد به ذهنش (ص۱۱)

درخشيد البته در آن شلوغي

ذکاءالملک آقاي فروغي (ص۱۳)

بسا بيماري قلبي عروقي

گرفت از عشق بهروز وثوقي (ص۱۷)

مي‌آوردند در اسلام اِن قُلت

به جان هم مي‌افتادند با کُلت (ص۲۰)

درون مدرسه يا پشت گاراژ

دو دانشگاه با صدمتر متراژ (ص۳۳)

گروه اندکي هم بهر شامپاين

سفر کردند تا اقصاي اکراين (ص ۵۳)

جهان از ديدگاه دکتر ارنست

گران?ّ بخاري در بخارست (ص۶۱)

برو بابا که خيلي سگ سبيلي

به من چسبيده‌اي مثل زيگيلي (ص۷۷)

اين ابيات به عقيده‌ي من نشان‌دهنده‌ي هوش و ذکاوت اوست تا با استفاده از برخي قوافي دور از ذهن و کمتر استفاده شده، تازگي و جذابيتي به کار بخشد. در مقابل اين قوافي زيبا و دوست‌داشتني، در بخش‌هايي از اين منظومه سستي‌هايي در قافيه مي‌بينيم که گاهي هرگز قابل توجيه نيست. مثلاً:

وليکن وضع دانشگاه آن‌جور

که مي‌بايد نبود و بود اين‌جور (ص۱۹)

به جاي جزوه‌ها يا کارنامه

پر از شب‌نامه بود و روزنامه (ص۲۰)

دو واحد پشتِ شورآباد سفلي

دو مرکز در اصيل‌آباد عُليا (ص۲۸)

نه تنها مردها، بل بانوان هم

نه تنها نخبگان، بل پخمگان هم (ص۴۰)

 
آغازها و پايان‌ها

آغاز اکثر باب‌هاي کتاب با حمد خداوند است. مشخص است که چنين سرآغازهايي بيشتر يادآور انتشار اوليه‌ي مثنوي به صورت هفتگي است و اِلاّ در ساختار کتاب، الزامي ندارد که هر فصل تازه با چند بيت در حمد الهي آغاز شود. با اين حال به نظر مي‌رسد که برخي از اين آغازها بد از آب در نيامده‌اند:

به نام آنکه هستي نام از او يافت

موتور شمع و اوتول دينام از او يافت (ص۱۵)

الهي سينه‌اي ده آتش‌افروز

زباني داغ مثل چاي لب‌سوز (ص۴۷)

همان‌طور که مي‌بينيد در اين ابيات به ترتيب نقيضه‌اي بر شعر نظامي و شعر باباطاهر عريان صورت گرفته است. در ساير ابيات برخي باب‌ها نيز شاهد همين نقيضه‌سازي‌ها هستيم. مثلاً در دو نمونه‌ي زير به ترتيب از مصراع‌هايي از قيصر امين‌پور و باباطاهر عريان استفاده شده‌است:

نه از روغن، نه بنزين مي‌نويسم

«دلم خون است از اين مي‌نويسم» (ص۷)

بسي پررنگ شد افکار غربي

«دل ديوانه‌ام ديوانه‌تر بي» (ص ۲۰)

استفاده از نقيضه‌سرايي و تضمين اشعار معروف، در پايان‌بندي‌هاي برخي ابواب نيز به کار گرفته شده است. مثلاً باب هشتم و دهم با ابياتي از ايرج ميرزا به پايان مي‌رسد و باب هفدهم با نقيضه‌سازي يکي از دوبيتي‌هاي باباطاهر:

دلي دارم خريدار تقلّب

کزو گرم است بازار تقلّب (ص۷۴)

اما شايد هيچ کدام از اين پايان‌بندي‌ها به اندازه‌ي باب نوزدهم محکم نباشد. آنجا که پس از بيان برخورد محکم دانشجوي دختر در برابر استاد، مي‌گويد:

به واقع ضرب شست او خفن بود

نبود او دختر، آري شيرزن بود

به خاک افتاد استاد نظرباز

و دختر شاد و خندان کرد پرواز

چه خوش گفته‌ست عمران صلاحي:

– که بارد نور بر قلبش الهي-

«بلي شير است و خيلي دير زايد

ولي وقتي بزايد، شير زايد» (صص۸۱ و۸۲)

 
ويرايش

همان‌طور که پيش از اين هم گفتم، دانشگاه‌نامه در ابتدا به صورت هفتگي در يک نشريه منتشر شده است. مشخص است که آماده سازي اشعار مربوط به هر شماره و به موقع رساندن آن‌ها براي چاپ، در کيفيت اوليه‌ي اشعار تأثيرگذار بوده است. اين مؤلفه جنبه‌ي غيرقابل حذفي از فعاليت‌هاي مطبوعاتي و ژورناليستي است. اين مشکل را مي‌توان با ويرايش و تصحيح دوباره‌ي اثر، پيش از آنکه به صورت کتاب منتشر شود، جبران کرد. چيزي که غالباً به فراموشي سپرده مي‌شود. دانشگاه‌نامه هم از اين قاعده مستثني نيست. از نظر من جاي افسوس فراواني است که چرا در هنگام انتشار اين مجموعه به صورت کتاب، شاعر با دقت به ويرايش و تصحيح نوشته‌هاي اوليه نپرداخته است. شايد در اين صورت، دانشگاه‌نامه بسيار ارج و احترام بالاتري مي‌يافت. براي نمونه مي‌توانم اشاره کنم به برخي از ابيات مجموعه که به نظر مي‌رسد با اندکي ويرايش، شکل سالم‌تر و روان‌تري مي‌يافتند:

به استخراجشان اقدام کردند

جديد استاد استخدام کردند (ص۲۱)

چرا هي ديگران استاد باشند؟

بگيرند و بچاپند و بپاشند (ص۳۶)

همي‌گيريم دانشجو و تازه

نماند بر زمين هرگز جنازه (ص۳۷)

گروهي هم به تاراج آمدندي

به ملک علم، ديلماج آمدندي (ص۶۱)

به ناگه سرخ گشت و رو تُرُش کرد

لبي ورچيده و بر بنده پُش کرد (ص ۶۴)

نمي‌شد اين همه مخ گر فراري

چه بُد تکليف کار و بار، باري (ص۶۹)

که در بيتِ آخر ضعف کوچکي هم در قافيه به دليل تفاوت تکيه‌ي حرف «ي» (در فراري و باري) مي‌بينيم. اين ضعفِ کوچک در برخي از ابيات ديگر اين مجموعه نيز ديده مي‌شود که به دليل باز بودن دست شاعر براي قافيه، شايد قابل اغماض نباشد. در برخي از ابيات هم جايگزين شدن يک هجاي کوتاه به جاي يک هجاي بلند، خوانش را دشوار مي‌کند. مثلاً به «که» در دو بيت زير توجه کنيد:

برادر علم که باد هوا نيست

تعهد، بي‌تخصص رهگشا نيست (ص۲۲)

ز بس که غصه‌ي کنکور خوردند

يهو ديديد دق کردند، مردند (ص۲۵)

هم‌چنين کلمه‌ي «غير انتفاعي» در اين بيت:

به لطف پول و تشريک مساعي

دو دانشگاه غير انتفاعي (ص۳۹)

تبديل شدن «سياه» به «سيا» و «دانشگاه» به «دانشگا» نيز در ابيات زير چندان موجه به نظر نمي‌رسد. ضمن اينکه «حَسَني» هم در بيت اول به سختي بر روي وزن قرار مي‌گيرد:

حسني شد مدرس در شلمرود

همان که سابقاً رويش سيا بود (ص۲۸)

بسا با يک پيام انقلابي

به دانشگا بدل شد يک کبابي (ص۳۳)

 
نظر پاياني

نمي‌توان منکر نقص‌هايي شد که در دانشگاه‌نامه ديده مي‌شود. اما زيبايي‌ها و جذابيت‌هاي اين مجموعه نيز قابل کتمان نيست. به نظر من آنچه اين مجموعه را خواندني و دلنشين مي‌کند، طنّازي‌هايي است که جزء جدايي‌ناپذير ادبيات عباس احمدي است. براي اينکه متوجه منظورم شويد، اين بيت را بخوانيد:

درِ دانشسرا تا بيخ وا شد

جماعت را فرو کردند و جا شد (ص۴۰)

اين ابيات و بسياري از ابيات مشابه، داراي يک ظرافت و زيرکي در بيان هستند که ناخودآگاه ما را با يک شعر لطيف و شيرين روبه‌رو مي‌کند. بنابراين عجيب نيست اگر کسي در نخستين برخورد با اين کتاب، آن را تا انتها بخواند و زمين نگذارد. در پايان بخشي از اين کتاب را با هم مي‌خوانيم:

بيا اي بچه‌ي همواره شاکي

تو را گويم حديثِ سوزناکي

 
حديث اوستاد حقّ تدريس

که عمرش را به دانش داده تخصيص

 
هم‌او که وضع و اوضاعش خراب است

دل سنگ از براي او کباب است

 
هميشه همنشينش وايت‌برد است

دماغش را بگيري زود مرده‌ست

 
نه دست او به جايي بند باشد

نه روي صورتش لبخند باشد

 
همان شخصي که بي مزد و مواجب

زند هي مشت محکم بر اجانب

 
به هر هفته، چهل ساعت دهد درس

ولي باشد ز بيکاري ورا ترس

 
بلي تا بوق سگ تدريس کرده

دهان علم را سرويس کرده

 
فلاک دور او احساس گردد

چک او سال ديگر پاس گردد

 
اگر روزي نمايد اعتراضي

ديپورتش مي‌کند آقاي قاضي:

 
«نمي‌خواهي؟ برو، هرّي! بفرما!

به سيستم مي‌کني توهين؟ چه حرفا!

 
نه استادي نه دانشيار هستي

بري جاي دگر، بيکار هستي

 
بحمدلله استادان زيادند

و برخي چون تو شوت و بي‌سوادند

 
نشد اين را يکي ديگر بياريم

و دو زاري کف دستش بذاريم

 
دو تا استاد از چين خواهم آورد

نشد اين، بهتر از اين خواهم آورد

 
همين ديشب ز دانشگاه گنبد

گرفته باجناق بنده ارشد

 
و يا نه، آن مدير شهرداري

به منظور پرستيژ اداري،

 
مي‌آيد با وقار و با کلاسي

به ما هم مي‌دهد حالي اساسي

 
مدرس، خوب فرمان مي‌پذيرد

اگر لازم شود، چايي بريزد»

 
?

 
خلاصه بچه‌جان در ملک ايران

مقام علم و دانش هست اين‌سان

 
شنيدستم کرايه بار قاطر

بود بيش از يکي استاد ماهر

 
بخوان درس و مشو ايمن ز آفات

که واجب شد معلم را مکافات

 
بگو حالا اگر داري تو جرئت

بود اين علم بهتر يا که ثروت؟ (ص۵۵ تا ۵۸)

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=312489
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.