مرتبطان، ايرانسل، پَ نَ پَ و…

 

به گزارش خبرنگار دفتر طنز، دهمين سالگرد «درحلقه رندان» عصر ديروز، يکشنبه ۲۴ مهر با حضور پيشکسوتان عرصه طنز و طنزپردازان جوان و علاقمندان به اين ادبيات در تالار انديشه حوزه هنري برگزار شد.
اين مراسم مقارن شد با ششمين جشنواره طنز مکتوب و يادآوري اين نکته که دفتر طنز حوزه هنري از جمله معدود مراکز ادبي است که ۱۰ سال علي‌رغم تمام مخاطراتي که براي کار در عرصه طنز وجود دارد به کار خود ادامه داده است و شش دوره مداوم هم يکي از معتبرترين جشنواره‌هاي طنز را در کشور برگزار کرده است.
در اين مراسم اغلب طنزپردازان قبل از خواندن اثر يادي کردند از «ابوالفضل زرويي‌نصرآباد» که پايه‌گذار شب شعر طنز در حوزه هنري شد و به لطف همت اوست که يکشنبه‌هاي آخر هر ماه روز موعود جمع شدن رندان گرد هم شد. شما خواننده اين گزارش هم براي پاسداشت اين لطف حضرت زوريي و کامل شدن گزارش نشست به تعداد شعر خوانان، يادي از اين استاد پيشکسوت عرصه طنز پردازي کنيد.

توپخانه مي‌رويد يا اعدام؟
برنامه با شعرخواني « دکتر مهدي حديثي قمي» آغاز شد و ايشان هم طبق معمول با اين شعر آغاز کرد که:
اي عزيزان که گل اين چمنيد
پرتو نور بر اين انجمنيد
تا که شادان و سرافراز شويد
به طرب آمده و کف بزنيد

بعد هم  شعري را با لهجه قمي خواند:
اين گراني بهر ما و تو به مثل غول شد
بس دويديم در پي اسکن دو پايم شول شد (همانا شول در فرهنگ قمي به انسان لنگ اطلاق شود)
نامه را چون مي‌بري قاصد به معشوقت بگو
گر نيامد نامه ديگر عاشقت بي‌پول شد
*
در کنج دل‌ها مهر جوان مي‌جوشد
مهري ز وفا جوان به ما نفروشد
طفلي دو سال شير مادر نوشد
چون گشت جوان پدر را دوشد
بعد هم نثري با موضوع ايستگاه اتوبوسي قرائت کردند که يک خط به توپخانه داشت و يک خط به اعدام!

براي خاطر ايرنسل تو، مرا همراه اول آفريدند
«مرتضي لطفي» هم با خواندن اين دوبيتي؛
مرا در حال کل کل آفريدند
و پشت خط معطل آفريدند
براي خاطر ايرنسل تو
مرا همراه اول آفريدند

شعري با عنوان «محفل انس» خواند:
محفلي ساخته اهل هنر ان‌شالله
محفلي خوب و خوش از هر نظر ان‌شالله
يک طرف غلغله و جمعيت خانم‌هاست
يک طرف قسمت مرد و پسر ان‌شالله
هرکسي در دل من جاي خودش را دارد
هرکسي جاي خودش مستقر ان‌شالله
غير اهل هنر اينجا احدي سر نکشد
که سرش گير کند لاي در ان‌شالله
ساقيا مجلس انس است بيا باده بده
شبي يک جرعه ندارد ضرر ان‌شالله
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
پير بيچاره ندارد خبر ان‌شالله
گفتم اي پير چطوري بکنم ريشه ظلم
گفت با دسته بيل و تبر ان‌شالله
گفتم اين جام جهان‌بين به تو کي داد حکيم
گفت ازو تک زده‌ام در سفر ان‌شالله
هرکه آهنگ سفر کرده از اين خاک غريب
برود تا نشود در به در ان‌شالله
جگر شير نداري سفر عشق نرو
يا ببر همره خود يک جگر ان‌شالله
اي فداي تو شوم پاسخ اين مسئله چيست
عشق بعلاوه تو ضرب در ان‌شالله
آنکه گفته است نرو از پي خوبان زمان
بچه‌اي بوده و خورده شکر ان‌شالله
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
چه ضررها که به ما زد پدر ان‌شالله
هرکه آمد به جهان نقش خرابي دارد
اي بخشکد رگ نسل بشر ان‌شالله
کودکي دست دعا سمت خدا برده و گفت
دل من تنگه خدا جون ببر ان‌شالله
حسرت اين به دلم ماند در اوضاع جهان
که مرا درک کند يک‌نفر ان‌شالله
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
امشبم تا چه کنم با سحر ان‌شالله

گفتم پَ نَ پَ فقط تو را من دارم!
رضا احسان‌پور طنزپردازي بود که به دليل ترافيک شعرخواني نثري درباره ادغام وزاتخانه‌ها خواند که چندي پيش موضوع داغ رسانه‌ها بود. البته قبل از اينکه نثر خود را با سرعت بخواند يک رباعي پَ نَ پَ اي خواند:
پرسيد شبي ز حال من دلدارم
گفتم که ز رنگ و بوي تو بيزارم
گفتا نکند دوتا شده شلوارت
گفتم پَ نَ پَ فقط تو را من دارم

رسد آدمي به جايي که به جز خودش نبيند
دکتر «اسماعيل اميني» طنزپرداز نام آشنا مدعو بعدي بود که پشت تريبون قرار گرفت. وي با يادآوري پيشينه بلند شعر طنز عنوان کرد: پيشينه شعر طنز شايد به اندازه شعر فارسي باشد گرچه خيلي شناخته شده نيست. چون کسي طنز را خيلي جدي نمي‌گرفته است گرچه جدي‌ترين شاعران ما شعر طنز مي‌سرودند.
وي ادامه داد: اينکه ابوالفضل زوريي نصرآباد افزون بر کارهاي زيادي که در زمينه طنز انجام داده است در زماني که مسئوليت دفتر طنز را بر عهده گرفت اين ابتکار را داشت که خطرات و دشواري‌هاي تشکيل جلسه شعر طنز را به جان بخرد و اين بنا را پايه‌گذاري کند و بعد دوستان بعدي هم ادامه دادند و مسئولان حوزه هنري هم نيش‌ها و کنايه‌ها را تحمل کردند جاي سپاسگذاري دارد.
اميني با بيان اينکه کساني که کار طنز انجام مي‌دهند دوست دارند اثرشان به دست مخاطب برسد، تصريح کرد: اين جاذبه‌هايي است که طنز دارد؛ چون هنري است که با اقبال مخاطب مواجه مي‌شود انسان‌هاي مختلفي را به فکر مي‌اندازد که از اين جاذبه‌ها استفاده کنند. از همين رو موقعي که نزديک انتخابات مي‌شود سر و کله سياستمداران در اين حلقه رندان پيدا مي‌شود تا با بچه‌ها عکس بياندازند و حتي پيشنهاد مي‌دهند که طنزپردزان براي ستاد انتخاباتي‌شان کار کنند. يا رسانه‌هايي که نياز به مخاطب دارند دوست دارند بچه‌ها برايشان بنويسند.
اين طنزپرداز ادامه داد: گاهي اين مسائل پيش مي‌آيد که مي‌خواهد طنز را در خدمت خود بگيرد. گاهي کار به لودگي و فکاهه و جدال‌هاي سياسي هم کشيده مي‌شود. برخي دوستان طنزپرداز نيز به اين سمت رفتند و دلقک دشمن شدند. اما اين جاي خرسندي دارد که اين جلسه اعتبار و آبروي طنز شده و بزرگاني پشت اين تريبون شعر خواند و اي کاش هرکدام اين تريبون را امضا مي‌کردند تا به يادگار بماند چه کساني پشت آن ايستادند و طنز خواندند. 
اميني شعري هم براي حضار خواند با عنوان «نگران آدميت» که استقبالي بود از شعر مشهور سعدي:
اگر آدمي شريف است به جان آدميت
ز چه‌رو لباس زيباست نشان آدميت
دگر آدمي چه دارد به جز اين لباس زيبا
سپري شده است انگار زمان آدميت
به سوئيت پنج در شش چهل آدمي بگنجد
بنگر که تا چه حد است مکان آدميت
ولي آدمي به چشم است و دهان و گوش و بيني
متحرک است و گويا به زبان آدميت
همه دم زدن چه حاصل ز جدال حق و باطل
که دمي نباشد آزاد بيان آدميت
رسد آدمي به جايي که به جز خودش نبيند
پس از آن دگر نباشد نگران آدميت
مگر آدمي شبيه بز و گاو و گوسفند است
که نيازمند باشد به شبان آدميت
تو جوان به حرف مادر نکند که زن بگيري
که عروس مي‌گريزد ز مامان آدميت
به لباس‌هاي چسبان رسد آدمي به جايي
که عيان شود به انظار، نهان آدميت
ز دروغ گفتن انسان برسد به سود سرشار
که شده‌ست راستگويي به زيان آدميت
پس از اين خداي رحمان چو دروغ گفت انسان
تو بکوب مشت محکم به دهان آدميت
نکند تباه سازد به غم آدمي دمي را
که غم تمام آدم به فلان آدميت

بعد از دو سه هفته، بر موي گره خورده ما شانه بيايد
«سعيد طلايي» طنزپرداز جواني بود که براي شعرخواني دعوت شد و بعد از درخواست مجري براي اينکه دوستان به خواندن يک کار بسنده کنند تا نوبت به همه برسد، کمي سر خواندن يک يا چند اثر با مجري صحبت کرد و بعد گفت:
خوانم غزلي و بشوم زود مرخص
زان رو که مرا غير غزل هيچ هنر نيست
هرچند که من عاشق اين ميرکوفونم(!)
درحلقه رندان که مرا ارث پدر نيست
و شعري درباره يارانه‌ها خواند:
وقتي خبر آرند که يارانه بياييد
بانگ شعف و خنده مستانه بيايد
اين چيست که عالم همه سرگشته آن است
اين طالع سعدي است که ماهانه بيايد
واريز شود پول به اين جيب مبارک
چون ماه که بر بستر ديوانه بيايد
ما در طلب هر تومنش سوختگانيم
چون شمع که در ديده پروانه بيايد
بابا برود بانک، نه با پاي، که با مغز
چون طفل که عيد از پي عيدانه بيايد
خوشحال از آنيم که بعد از دو سه هفته
بر موي گره خورده ما شانه بيايد
بر سفره به جز رنگ کپک رنگ ندارد
مرغ و کره و شيشک شاهانه بيايد
اما ز بد حادثه و پارگي بخت
افسوس که افسون پي افسانه بيايد
چون زلزله غم مي رسد از راه مکرر
 هر بار که قبضي به در خانه بيايد

جوک شنيدن از مقامات و سران تکراري است
«راشد انصاري» با خواندن دوبيتي انتخاباتي شعري با رديف «تکراري است» قرائت کرد.
من پاسخ انتخاب‌تان خواهم داد
بي‌دوز و کلک جواب‌تان خواهم داد
من بابت هر راي شما هر وعده
از مال خودم کباب‌تان خواهم داد
*
مثل داورها که سوتي‌هايشان تکراري است
درفشاني‌هاي مردي همچنان تکراري است
يک نفر فکري به حال اين مجردها نکرد
در به در گشتن پي جا و مکان تکراري است
نامزد جان از غم نسل جوان ديگر نگو
راي من مال خودت نسل جوان تکراري است
در نگاه مردم يارانه‌خور اين روزها
گردش روز و شب و تکرار آن تکراري است
خنده بر لب‌هاي محرومان نشاندن مشکل است
ديدن لبخند از ما بهتران تکراري است
بندر ما بسکه دارد نقطه‌هاي ديدني
گاه حتي ديدني‌هاي جهان تکراري است
در خيابان‌هاي شهرم روز روشن ديدنِ
خودفروشي بابت يک لقمه نان تکراري است
توي اسن کشور که خوابيده ست بر روي گسل
مطمئنا هي تکان پشت تکان تکراري است
خوب فهميدي عزيزم، بنده هم فهميده‌ام
در دو مورد قافيه، آن هم تکان، تکراري است
خنده‌ام مي‌گيرد از افکار، اما چاره چيست
جوک شنيدن از مقامات و سران تکراري است
پول مردم را بزن در جيب، دزدي، اختلاس
گاه در انظار و گاهي هم در نهان، تکراري است
قصد مطرح‌تر شدن داري اگر شعري نخوان
شعرخواني در حضور اين و آن تکراري است
در پي مضمون ديگر باش جان مادرت
گرگ و گله، خر، لگد و استخوان، تکراري است
اين رديف لامروت عين چسب آهن است
آخر اين بيت هم آمد، همان تکراري است
بيت بعدي را نمي‌گويم چراکه بعد از اين
آنچه مي‌خواهم بگويم، بي‌گمان تکراري است
وي در انتها غزلي نيز خواند.
«عليرضا لبش» هم مثل هميشه با يک نثر پشت تريبون آمد و براي طنزدوستان «راز يا توصيه‌هايي براي قورت دادن قورباغه‌ها» را خواند.

صدبار هم اگر نام زوريي بيايد تکرار نيست!
اين روزا عمر عاشقي دوروزه
ايشالا پير عاشقي بسوزه
بلا به دور از اين دلاي عاشق
که جمعه عاشقند و شنبه فارغ
شعري از مجموعه «بامعرفت‌هاي عالم» از ابوالفضل زوريي نصرآباد توسط مجري خوانده و بعد «سيدعباس سجادي» براي شعرخواني در جمع دعوت شد.
وي بعد از ابراز خوشحالي از برپا شدن دهمين سالگرد در حلقه رندان گفت: خيلي سابقه نداشته است جلسه ادبي در طول اين سال‌ها ۱۰ سال ادامه داشته باشد و اين نکته مي‌تواند به اين معنا باشد که برپايي اين جلسه يک ضرورت اجتماعي براي حوزه هنري و دفتر طنز بود و در حلقه رندان را به وجود آورد. اين غيرت هم در دوستان وجود داشت که اين جلسه را ادامه دادند.
سجادي ادامه داد: امروز اگر صدبار هم نام ابوالفضل زوريي نصرآباد تکرار شود، تکرار نيست بلکه حق‌شناسي است در برابر بزرگ‌‌مرد طنز که در اوايل دهه ۸۰ اين جلسه را بنيان گذاشت و خودش موسس دفتر طنز و اين جلسه بود.
اين شاعر و ترانه‌سرا افزود: در همان سال‌ها که دفتر طنز راه افتاد ما در فرهنگسراي ابن سينا انجمن ترانه سرايان را داشتيم. من همان سال گفتم دهه ۸۰ دهه طنز و ترانه است. به نظرم آن موقع شعر جدي آنقدر از مردم فاصله گرفته بود که لازم بود آن‌ها فضاهاي جديد را تجربه کنند. الحمدلله اين اتفاق افتاد و طنز و ترانه در اين دهه توانست به بالندگي خود نرديک شود.
سجادي با بيان اينکه در حلقه را مي توان مادر جلسات طنز دانست و باعث تشکيل جلسات طنز در جاهاي ديگر شد، ابراز کرد که بايد بايد حرمت اين جلسه را نگه داشت.
بعد هم گفت که شعري براي خواندن ندارد و قصد رفتن کرد که مجري از پوشه خود يک شعر بلند بالا از سجادي درآورد و او هم شعر «اندر احوالات جشن تولد عبيد زاکاني در قزوين» را خواند:
مي‌رسد دست تمام شاعران
متن دعوتنامه‌اي شيک و گران
نامه از ارشاد قزوين آمده
مثل سوغاتي که از چين آمده
عده‌اي دعوت شفاهي مي‌شوند
شاعران في‌الفور راهي مي‌شوند
جشن ميلاد عبيد است اين زمان
پاي مي‌کوبند رندان جهان
قلب شعر اينک به قزوين مي‌تپد
عاشقان اين قلب همچين مي‌تپد
اندک اندک جمع مستان مي‌رسند
شاعران اهل کاشان مي‌رسند
عارفاني پخته و اهل قلم
فيض و قصاب و کليم و محتشم
شاعران از شهر شيراز آمده
با هزاران عشوه و ناز آمده
حافظ از خلّر شراب آورده است
يک بغل حرف حساب آورده است
بعد از آن نوبت به سعدي مي‌رسد
رند شيرازي بعدي مي‌رسد
از گلستانش ورق آورده است
گل طبق روي طبق آورده است
قره‌العين از ميان بانوان
مي‌کند بسيار استقبال‌شان
با متانت رابعه بنت‌کعب
را نشاند گوشه‌اي در آن عقب
در کنار رابعه، پروين، فروغ
و خلاصه مي‌شود مجلس شلوغ
چند شاعر اهل حال و مَشتِ مَشت
وارد مجلس شدند از راه رشت
طالب از آمل، ز لاهيجان حزين
آمده با وانت ممد معين
سيد اشرف چون نسيمي از شمال
مي‌رسد با چند کيسه پرتقال
از ره تبريز هم شمس الشموس
مي‌رسد از دور با يک اتوبوس
همره ايشان جناب مولوي
هديه آورده کتاب مثنوي
زنگ زد آنجا موبايل مولوي
گفت: الو، به! بيدل آقا دهلوي
گفت پروازم اگر تأخير داشت
اين اميرخسرو کمي تقصير داشت
آشپزش را گفت آقاي عبيد
جشن ميلاد من است و روز عيد
مي‌رسد از هند مهماني عزيز
در غذايش بيشتر فلفل بريز
«بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي»
شاعران تا از درآمد رودکي
مي‌کنند احساس طفلي، کودکي
پيش پايش قوچ قرباني کند
اين مهم، قصاب کاشاني کند
طبع فردوسي، حماسي مي‌شود
ناگهان شعرش سياسي مي‌شود
تند برمي‌خيزد از روي زمين
رودکي گويد ابوالقاسم بشين
هرکسي هر جاي مجلس هر طرف
مي‌کند خود مشکلش را بر طرف
وحشي و اهلي کمي قاطي شدند
بعد هم مشغول الواطي شدند
ايرج آنجا سرفرازي مي‌کند
با جواني حکم‌بازي مي‌کند
تا نگه عارف به ايرج مي‌کند
گوشه ابروي خود کج مي‌کند
مي‌نهد پا پيش، آقاي وصال:
جان من اين‌دفعه را هم بي‌خيال
شاطرعباس است و نان شيرمال
شيرمالش هست در حد کمال
شيرمال او عجب پف مي‌کند
مي‌رسد هر کس تعارف مي‌کند
يک طرف سعدي و عرفي و سروش
خواجوي کرمان و بانگ نوش‌نوش
آن طرف شور نظامي را ببين
جام‌گرداني جامي را ببين
لنگ بر دست و پاتيل و يک‌کتي
مي‌رسد آن شاعر اخسيکتي
مي‌کشد خيام سويي عربده
گويدش عطار: همشهري، بَده!
باباطاهر آن‌طرف چيز مي‌کند
بِبِبخشيد استريپ‌تيز مي‌کند!
مي‌رسند از راه جمعي محتسب
مي‌شود اوضاع مجلس منقلب
انوري همراه با ابن‌يمين
مي‌خزد پشت دقيقي و حزين
فتحعلي‌خان صبا گويد چنين
پيش مي‌آد اينجور مسائل، هول نشين!
اين قضيه زود سَمبَل مي‌شود
يک تراول مي‌دهيم حل مي‌شود
شاهِ عرفان نعمت‌الله ولي
محتسب را گفت با صوت جلي
گويمت يک نکته آن را گوش کن
ور خطا گفتم مرا خاموش کن:
پشت بر اين حلقه رندان مکن
هرچه خواهي کن، وليکن آن مکن!

امروز ديگر نمي‌توان طنز را انکار کرد
«عباس صادقي» هم با دستي پر از رباعي به جمع شعرخوانان پيوست:
با اينکه شبيه خودتان انسانم
اما خودمانيم، کمي شيطانم
پيغمبر خنده‌آورم، مي‌خواهم
لبخند به لب‌هاي شما بنشانم

«يوسفعلي ميرشکاک» مدعو بعدي بود که اظهار کرد: حاصل کار دفتر طنز و در حلقه رندان از روزي که سنگ بنايش گذاشته شد اين است که اندک اندک طنز را در اين سرزمين به معناي فراگير و ملي احيا کرد و به تثبيت رساند.
وي افزود: پيش از آن هم خيلي‌ها کار طنز مي‌کردند اما اينکه تبديل به بزرگ ترين و پر مخاطب ترين شب شعر مستمر ماهانه شود به نحوي که نه در تهران و نه در شهرهاي ديگر نتوانند از آن اعراض کنند، نبود. حتي اگر اين واپسين در حلقه رندان باشد طنز چنان فراگير شد در اين سرزمين که بي‌حلقه و با حلقه مردم ادامه مي‌دهند چون يکي از فراگير شدن ابزار اين ماجرا موبايل است.
ميرشکاک در ادامه يادي از دستاندرکاران دفتر طنز کرد و يک مقاله جدي(!) درباره اختلاس خواند.
 
ستاره‌اي بترکيد و آسمان قر شد!
«حامد عسکري» هم با لباس سفيد سربازي پشت تريبون آمد و اظهار کرد نمي‌داند چقدر با اين لباس جاي طنز خواندن هست يا نه و چند دو بيني تکراري خواند!
«اميد مهدي‌نژاد» نيز شعرخوان بعدي بود که براي جمع خواند:
ستاره‌اي بترکيد و آسمان قر شد
صداي ترکش او موجب تحير شد…
«مهدي فرج‌الهي» نيز چند کوتاه خواند؛
اسکلت عريان آجر پوشيد تا کسي نفهمد ستون‌ها رژيم گرفته بودند تا پيمانکار سنگين‌تر شود.

بچه‌ها مچکريم…
تقدير و تشکر از دست اندرکاران و همفکران و زحمت کشان و مرتبطان و خلاصه هرکسي که طوري به دفتر مرتبط بود هم قسمت بعدي برنامه را تشکيل داد که توسط محسن مومني، محمدحسين نيرومند، ناصر فيض و قرباني با اهداي يک عدد لوح تقدير  انجام شد.
تقدير شوندگان بدين شرح بودند:
منصور دودانگه، سيدعبدالجواد موسوي، شهرام شکيبا، يوسفعلي ميرشکاک، سيدعباس سجادي، اسماعيل اميني، اکبر کتابدار، فائزه فيض، رحيم بهبودي‌فر، شهاب شکيبا، رضا ملکوتي، عباس سلمان‌نژاد، محمدحسين جعفريان، نادر ختايي، همايون حسينيان، رسالت بوذري، حامد عسگري، اميرحسين مدرس، محمدحسين نيرومند، محسن مومني، ناصر فيض، رضا گيلان‌پور، اسدلله تقوي‌زاده، موسي‌زاده و خانم‌ها عليزاده و شايان.

کلا تحريم کرده است!
«خليل جوادي» طنزپرداز ديگري بود که ضمن اظهار اين نکته که حوزه هنري را خانه خود مي‌داند و از نوجواني در آنجا الفباي شعر را ياد گرفته است، شعري با عنوان «حمايت از حيوانات» خواند.
«مجيد رحماني صانع» نيز شعري درباره تحريم خواند؛
هر کس به نوعي بنده را تحريم کرده ا‌ست               
يک‌بار هم نـه، بـارها تحريم کرده‌ است
 بيگانه يـــا کــه آشـنـا فـرقي ندارد               
اين يک جدا، آن يک جدا تحريم کرده است               
با يک بهانه، از سر لج، يا که بيخـود              
حالا به جا يـا نابجا تحريم کرده است
الآن سه روزه همسرم با بنده قـهر است             
يعني سه روزه بنده را تحريم کرده است
هنگام ظهر از آن پلوي شفته و شـــور           
شب از خوراک لوبيـا تحريم کرده است
از ماهواره، درحقيقت فارســــي وان            
از کولـي و آناليــــ  تـحريم کرده است
آن هم به اين علت که گفتم مادر تـــــو              
مــا را ز شادي و صفا تحريم کرده است
هر چند من هستم دوگــــانه‌سوز، امــا              
آن ديگري هم بي‌وفا تحريم کرده است
جور است جنس من از اين بابت که هردو           
اين برملا، آن در خفـــا تحريم کرده است
بازار تحريمات فعـلا داغ داغ است
انگار هرکس هر کجا تحريم کرده است
سيمين از نادر همين ديشب جـــــدا شد          
مي‌گفت ما را سينما تحريم کرده است
هر شب ابوطياره‌اي مي افتد اينجــا         
از زندگي ما را همـا تحريم کرده است
سيمــــا تمـــــام مومنـــــان را ماه روزه            
افطارهـا از ربنــا تـحريم کرده است
ارشاد هـــــــم استاد را از راه ارشاد             
همراه سيمـا  پا به پا  تحريم کرده است
داده به هر بــچه کلاغــي يک مجوز             
مرغ سحر را از صدا تحريم کرده است
گفتم نمي بارد چرا باران دراين شهـر؟               
مارا مگـر ابـر هــوا تحريم کرده است؟!
با خنده پاسخ داد: نه! اين کار غرب است            
با حکم موسـاد و سيــا تحريم کرده است
تحريم از موشک که يک امر طبيعي است           
حتي ز پـوشک بي حيا تـحريم کرده است
شايـد نمي‌داند ز پوشک خودکفائيم
اين‌بار ديگر  اشتباه تحريم کـرده است

براي من دست بزنيد تا زياد مصدع نشوم!
استاد باني شعري با عنوان در حلقه رندان خواند؛
در حلقه رنداني‌ام من پير رندان خودم
من پير دير حلقه رندان تهرانم خودم
در کنار جمع طنازان شادي آفرين
حافظ ميدان رزم خنده‌سالارم خودم…
«محمدحسين نيرومند» به روي سن دعوت شد و خاطره کوتاهي از منوچهر احترامي تعريف کرد و گفت: در مجله گل آقا مراسمي به مناسبت انتشار گل‌آقا برگزار مي‌شد و خيلي‌ها را دعوت مي‌کردند و بنده هم يکي از دعوت‌شدگان بودم. آقاي احترامي جلوي من نشسته بود. دوست بزرگواري رفت پشت ميکروفن قرار گرفت و صحبت خود را اين‌طور شروع کرد که «وقت ضيق است، من زياد مصدع نمي‌شوم» تا اين را گفت استاد احترامي بلند شد و شروع کرد دست زدن. حالا براي من دست بزنيد تا زياد مصدع نشوم.
در ادامه «نادر ختايي» يادي از ابوالفضل زوريي کرد و کفت:
سيبيل داره يه عالمه
هرچي بگم بازم کمه
از سيبيل‌هاش خون مي‌چکه
خون فراوون مي‌چکه
يعد هم شعري براي قذافي خواند.

زد پشت من و گفت قبول باشد طنازي!
«همايون حسينينان» غزل خواند؛
او مي دويد و من مي دويدم
او سوي ال سي و من توي بازار
او مي‌کشيد و من مي‌کشيدم
او برگه چک، من دود سيگار…
مظفر نيز خواند؛
حق است اگر سينه ما کارد خورد
چشمان گرسنه نان بي‌آرد خورد
ما هموطنان فقط به يارانه خوشيم
يک تن سه هزار تومن به مليارد خورد…
حسن ختام برنامه «شهرام شکيبا» بود که گفت: از ابتداي جلسه حرفي از يک مرد بزرگواري در ذهن من بود که نامش هم برده نشد. روزگاري بنا بود اين بنا کلا خراب شود که طلبه جواني با نام محمدعلي زم مي‌آيد و وساطت مي کند و اينجا را مي‌گيرد و حوزه هنر و انديشه اسلامي شکل مي‌گيرد.
شکيبا ادامه داد: وقتي درحلقه رندان شروع شد جلسه اول سالن کوچکي به ما دادند و جلسه دوم چون جا نبود تالار انديشه را گرفتيم و آنموقع اجرا با من بود. وقتي برگشتم دفتر، آقاي زم آستين هايش را داده بود بالا براي نماز خواندن. به من گفت جلسه چطور بود؟ گفتم سالن تقريبا پر بود. گفت مردم خنديدند؟ گفتم بله. زد پشت من و گفت قبول باشه. من آن موقع فکر کردم حاج آقا دارد پياز داغش را زياد مي‌کند اما واقعا قبول باشد دارد.
اين طنزپرداز تصريح کرد: جامعه بي‌لبخند و بدون طنز و انتقاد جامعه‌اي است که در معرض اتفاق و خطر است. آنچه مملکت ما زياد دارد دشمن است. خيلي‌ها دوست دارند ايران نباشد و اين الله وسط پرچم ما نوشته نشده باشد. اما واقعا جامعه بدون لبخند جامعه‌اي ايت که آنها مي‌توانند به سمتي که خودشان مي خواهند هدايتش کنند.
شکيبا افزود: لبخند را دريغ نکينم و همه دوستان هم تلاش کنند در حوزه هنري و بدانيم کشور ما انتقاد را لازم دارد وگرنه سوال‌هاي سرگردان جامعه را ملتهب مي کند و کينه‌هايي را در دل‌ها مي‌گذارد که براي پاک کردنش بايد خيلي دلجويي کنيم.
بعد هم نثري خواند با عنوان «سلام آقاي رئيس جمهور حال شما خوب است».

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=311879
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.