«مرا به نام کوچکم صدا بزن»
سال ۱۳۸۰ بود که با دوست شاعرم احسان ايزدي قرار شد براي هماهنگي و دعوت از استادان جهت داوري جشنوارهي شعري خدمت استاد عمران صلاحي برسيم. اولين بار بود که عمران صلاحي را از نزديک ميديدم. قبل از آن شعرها و نوشتههاي زيادي از ايشان خوانده بودم و ارادت خاصي به ايشان داشتم که بعد از ديدنشان اين ارادت دو چندان شد. مردي مهربان و فروتن بود و آرام و دلنشين سخن ميگفت. هر چه اصرار کرديم با همان فروتني داوري را نپذيرفت اما قرار شد که افتخار دهند و به همايشي ادبي که قرار بود در سبزوار برگزار شود تشريف بياورند. در اين سفر با استاد محمد علي علومي، عليرضا بذرافشان، عليرضا لبش و خيليهاي ديگر همسفر بوديم. وجود نازنين استاد صلاحي و استاد علومي زيبايي خاصي به آن لحظات به ياد ماندني داد. در آن سفر از اين دو عزيز خواستيم تا از سرگذشتشان با ما سخن بگويند. هر چند شنيدن زندگينامه عمران صلاحي از زبان شيرين خودشان لطف ديگري دارد با اين وجود سعي کردم تا اين يادداشت قريب به آن مضمون باشد. فصلنامهي گوهران در سال ۱۳۸۳ شماره سوم ويژهنامهاي را براي عمران صلاحي منتشرد کرد که در آن «زندگي نامه صلاحي به قلم خودش» به نوعي نسخهي اصلي همان زبان شيرين است که بسيار خواندني است.
عمران صلاحي دهم اسفند ماه ۱۳۲۵ به قول شناسنامهاش و دهم تير ماه همان سال به قول خاله بزرگشان در محله امير مختاري، چهار راه گمرک اميريهي تهران متولد شد. ترکها به او ميگويند عيمران و فارسها گاهي باکسره و اکثرا با ضمه او را عُمران ميخوانند.
در دبستان صنيع الدوله قم، دبستان قلمستان تهران، دبستان شهريار تبريز، دبيرستان اميرخيزي تبريز و دبيرستان وحيد تهران تحصيل کرد و در نهايت فوق ديپلم خود را در رشتهي مترجمي زبان انگليسي از دانشکدهي ادبيات دانشگاه تهران گرفت. بعد از آن در راديو مشغول به کار شد و بعدها تصميم گرفت تا ويراستار شود و در نهايت در سال ۱۳۷۵ در حالي که مسوول کتابخانهي سروش بود بازنشسته شد.
خدمت سربازي را با درجهي گروهبان سومي در تهران، تبريز، کرمانشاه و مراغه گذراند. خودش در اينباره ميگويد: «آن زمان ديپلمهها گروهبان ميشدند و ليسانسهها افسر. با من نميدانستند چه کنند، چون هيچ کدام از اينها نبودم. و دو سال تحصيلات عاليهام ماليده شد رفت پي کارش مثل خيلي چيزهاي ديگر.»
در دبيرستان اميرخيزي واقع در محله چرنداب، دبير ادبياتي فاضل به نام سيدعبد العظيم فياض بود. روزي از همه دانش آموزان خواست تا دربارهي پند و اندرز شعري بنويسند و هفته بعد بياورند. فياض وقتي شعر عمران صلاحي را خواند دستش را گرفت و به دفتر دبيرستان برد. رئيس و ناظم و همه دبيران گوش تا گوش نشسته بودند. عمران را به آنها معرفي کرد و شعرش را خواند. روز بعد سر صف از او خواست تا پشت ميکروفن شعرش را براي همه بخواند. اينگونه بود که با تشويقهاي استاد فاضل، صلاحي در اين خط افتاد و اولين شعر صلاحي – مثنوي «باد پاييزي»- در مجله اطلاعات کودکان سال ۱۳۴۲ منتشر شد.
« باد پاييزي بريزد برگ گل بلبلان آزرده اند از مرگ گل
…
اي خدا راضي نشو اين باد بد برگِ گلهاي مرا پرپر کند »
عمران پس از مرگ پدر به همراه خانوادهاش به تهران آمد و در محلهي جواديه ساکن شد. هر روز به غير از روزهاي جمعه و تعطيل با دوچرخه از جواديه به دبيرستان وحيد در شوش ميرفت تا اينکه روزي دوچرخهاش پنچر شد و براي پنچرگيري به دوچرخهسازي رفت. در آنجا با رحمان ندايي – که شاعر هم بود – آشنا شد. صلاحي از طريق اين دوچرخهسازِ شاعر با انجمن صائب آشنا شد. دبير انجمن خليل ساماني (موج) و رئيس انجمن استاد عباس فرات بود. صلاحي دربارهي اولين حضورش در اين انجمن چنين ميگويد: « اولين بار که به انجمن رفتم در بسته بود و هنوز هيچ کس نيامده بود. ديدم از سر کوچه پير مردي با کلاه لبه دار و باراني و کيفي چرمي دارد ميآيد. پير مرد آمد و دم در ايستاد و از من پرسيد: « با کي کار داشتي؟» گفتم: «با آقاي موج.» خودش را معرفي کرد و گفت: « من فرات هستم. فرات بي موج نميشود. الان موجش هم ميرسد.»
روزي يکي از بچههاي جواديه با سنگ يکي از پرههاي دوچرخهي صلاحي را ميشکند و فرار ميکند. صلاحي هم در اينباره شعري به طنز مينويسد و با امضاي بچه جواديه براي توفيق ميفرستد و با استقبال حسين توفيق، از سال ۱۳۴۵ عضو تحريريه توفيق ميشود. بچه جواديه، ابوطياره، ابوقراضه، مداد، زرشک، زنبور و … از جمله اسامي مستعار صلاحي در توفيق بودند. آدينه، سخن، کارنامه، گل آقا و … از ديگر نشرياتي هستند که صلاحي با آنها همکاري داشته است.
صلاحي در توفيق با پرويز شاپور آشنا ميشود و اين دوستي تا زمان مرگ شاپور ادامه دارد. صلاحي و شاپور در برخي ستونها مثل سبديات با هم همکاري ميکنند. فکر از شاپور ذکر از صلاحي يا طرح از شاپور شرح از صلاحي و … . شاپور و صلاحي در ساختن لطيفه توانايي ويژهاي داشتند؛ موضوعي که کمتر به آن پرداخته شده است. سال ۱۳۸۳ عمران در اختتاميه جشنواره سراسري کاريکلماتور و مراسم بزرگداشت شاپور شرکت کرد و سخنراني زيبا و به يادماندني درباره پرويز شاپور کرد.
دو سه سال پيش از آن برنامه تعدادي از کاريکلماتورهايم را به استاد صلاحي دادم تا دربارهي آنها نظر دهند و مرا راهنمايي کنند. شمارهي بعد گلآقا که منتشر شد به انتخاب عمران صلاحي، تعدادي از کاريکلماتورهاي مرا نيز منتشر کرده بودند. آنقدر ذوق زده بودم که اگر ميتوانستم همه مجلات آن شماره را ميخريدم. با حوصله و مهرباني وقت ميگذاشت و نقاط ضعفم را به گونهاي بيان ميکرد که توي ذوقم نخورد. عمران به همه جوانترها محبت داشت و تشويقشان ميکرد. فاضل ترکمن يکي از همان جوانتر هاست که در اينباره چنين ميگويد: « مهربان، فروتن، بامرام و خجالتي. اگر بخواهم خلق و خوي عمران را در چهار کلمه خلاصه کنم؛ اينها شايد درستترين واژگان باشند. … اگر عمران نبود، من هيچوقت اينکاره نميشدم. چون او دستم را گرفت و اغفالم کرد! راستش بهقول مستر حسنزاده ـ مدير انتشارات مرواريد ـ اين براي من يک پزيسيون است که چند سالي شاگرد عمران صلاحي بودم و هر جايي که بتوانم از اين قضيه سوءاستفاده ميکنم!»
منوچهر احترامي درباره طنزهاي عمران صلاحي ميگويد: «آثار طنز صلاحي معيار طنز امروز است.» منوچهر آتشي؛ طنز تلخ، اندوه ژرف و بيان ساده و ظريف را از ويژگيهاي طنز صلاحي ميداند. اسماعيل اميني درباره طنز صلاحي چنين ميگويد: « عمران صلاحي فارغ از همه گرفتاريهاي روزمره که همه ما داريم، نگران انسان و کرامت انساني است. او همهي قابليت و ظرافتي را که در قلم داشته، به کار گرفته تا نشان دهد که انسان نبايد اينگونه باشد.»
« …
وقتي که باران ميبارد
يعني هميشه
بايد دعا کنيم
و از خدا بخواهيم
نيرو دهد به بام کاهگليمان
بايد دعا کنيم
ديوارها
تابوت سقفها را
از شانه بر زمين نگذارند …»
(از شعر من بچه جواديهام)
«فروش»
صُبِ زود
وقتي که باد
تو کوچه صداش مياد
ميرم و فوري درو وا ميکنم
داد ميزنم:
آي نسيم سحري!
يه دل پاره دارم
چن مي خري؟
(از کتاب «ايستگاه بين راه»)
«زيباتر»
حالم چقدر خوب است
دنيا را دنياتر ميبينم
زيبا را زيباتر ميبينم
گل ها را گلهاتر ميبينم
(از مجموعه ي «آنسوي نقطه چين ها»)
صلاحي هم به زبان فارسي و هم به زبان ترکي شعر ميسرود. شعرهاي ترکياش اکثرا وزن هجايي دارند نه وزن عروضي که اين هم از ويژگيهاي شعر ترکي است. از مجموعه اشعار ترکياش ميتوان به کتاب «پنجره دن داش گلير» اشاره کرد. اين کتاب به جمهوري آذربايجان رفت و مردم و راديو و تلوزيون از آن استقبال کردند. با همين ترفند مجموعهي شعر فارسي با عنوان « آنسوي نقطه چينها» را سروده است.
«قايق»
در نيزاري پر از علف، پر از ماه
کنار پاروهايش خفته قايق
خوابش آبي، فکر و خيالش آبي
چه سودايي در دل نهفته قايق
طناب لنگرش به ساقه مانَد
نسيم آهسته او را ميجنباند
دريا دارد او را به خود ميخواند
بر ساقهاش گويي شکفته قايق
درباره شخصيت نازنين، شعر و طنز صلاحي هر چه بگويم کم گفتهام و در اين مجال کوتاه تنها ميتوان به هر موضوع، اشارهاي کرد و گذشت. صلاحي بر روي قالبها و شيوههاي شعري تعصبي نداشت. نوگرا بود و در تمامي قالبها شعر سرودهاست و ميتوان احساس، سادگي زبان و طنز را برجستهترين ويژگي شعر ايشان دانست. عمران صلاحي در زمينه داستان، نثر، لطيفه، ترجمه ، پژوهش و کاريکاتور هم فعاليت داشته و آثار متعددي از ايشان منتشر شده است که عبارتند از:
طنزآوران امروز ايران با همکاري بيژن اسديپور (????)/ گريه در آب (????)/ قطاري در مه (????)/ ايستگاه بين راه (????)/ هفدهم (????)/ پنجره دن داش گلير (????، به زبان ترکي آذربايجاني)/ روياهاي مرد نيلوفري (????)/ شايد باور نکنيد (????، چاپ سوئد) / يک لب و هزار خنده (????)/ حالا حکايت ماست (????) / گزينه اشعار (????)/ آي نسيم سحري (????)/ ناگاه يک نگاه (????)/ ملا نصرالدين (????)/ از گلستان من ببر ورقي (????)/ باران پنهان (????)/ هزار و يک آينه (????)/ آينا کيمي (به زبان ترکي آذربايجاني، ????)/ تفريحات سالم(۱۳۸۵)/ طنز سعدي در گلستان و بوستان/ زبانبستهها (منتخبي از قصههاي حيوانات به نظم)/ عمليات عمراني(۱۳۸۶)/ خنده سازان و خنده پردازان/ موسيقي عطر گل سرخ/ مرا به نام کوچکم صدا بزن
حکايت« تلفن»
ديشب شخص ناشناسي تلفن زد و گفت: «منزل فلاني؟»
گفتم: «خودم هستم، بفرماييد»
گفت: «من شماره تلفن شما را به سختي پيدا کردم اول تلفن زدم به آقاي باباچاهي، از ايشان تلفن آقاي لنگرودي را گرفتم. بعداً تلفن زدم به آقاي لنگرودي و از ايشان تلفن جناب عالي را خواستم. ايشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلاني دو سه سال است که از اين جا رفته است. پرسيدم شماره جديد آقاي فلاني را داريد؟ گفتند نه، نداريم شما ميتوانيد از مرکز ۱۱۸ سوال کنيد. تلفن زدم به ۱۱۸ و شماره تلفن شما را از آن جا گرفتم.»
گفتم: «متاسفم که اين همه توي زحمت افتاده ايد. واقعاً شرمندهام. حالا امرتان را بفرماييد.»
گفت: «ميخواستم از شما تلفن آقاي احمدرضا احمدي را بگيرم.»
(از کتاب «تفريحات سالم»)
۱۲ مهر ماه سال ۱۳۸۵ بود که صبح اول وقت با نادر ختايي دوست شاعر و طنزپردازم براي تاسيس نشريه ديواري طنز به دانشکده عمران دانشگاه صنعتي خواجه نصيرالدين طوسي رفته بوديم. تلفن نادر به صدا در آمد و چند لحظه بعد نادر دستش را روي سرش گذاشت و نشست. چند دقيقهاي حرف نميزد تا که فهميدم خبر درگذشت عمران صلاحي را شنيدهاست. عمران صلاحي در اثر حمله قلبي دارفاني را وداع کرده بود و با اين کار جامعهي شاعران، نويسندگان و طنز پردازان را در غم و تعجب فرو برد. طنزنويسي آن روزها ميگفت بيشتر از همه ما، حالا خود عمران متعجب است. حسن ختام اين يادداشت هم يکي از زيباترين شعرهاي زنده ياد عمران صلاحي است.
«درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن»
(از مجموعه «مرا به نام کوچکم صدا بزن»)
روحش شاد و يادش گرامي باد.
مهدي فرج اللهي – دفتر طنز حوزه هنري – عمران صلاحي – طنز- فکاهي