لبخند شاعر، قسمت ۸
عمران صلاحي، شاعر بود و طنزنويس. يکي از کتابهايش به نام گزين? اشعار طنزآميز است. شعرهاي اين کتاب را خودش انتخاب کرده و در مقدم? کتاب پس از توضيح کوتاهي دربار? شعرهاي قدمايي و نيمايياش، مينويسد:
«شخص نام برد? فوق علاوه بر اينها مقدار زيادي طنز منظوم دارد که حاصل کار در نشريات است… شايد بعضيها تصور کنند شعر طنز يعني اين قبيل آثار. همان طور که هر چيز خندهداري را اصطلاحاً طنز مينامند، هر نظم خنده داري را هم اصطلاحاً شعر طنز مينامند که البته در جاي خود ارزشهاي خاص خود را دارد.»
در کتاب گزين? اشعار طنزآميز از اين جور طنزهاي منظوم خندهدار، خبري نيست و به جاي آن شعرهاي طنزآميز عمران صلاحي آمده است. شعرهايي از اين قبيل:
آوردهاند خري پير و ناتوان
چوبي به گُردهاش خورد
ناليد و گفت:
– اي روزگار!
يا مثلا در انتهاي شعري به اقتضاي وزن و قافيه، رنديهايي دارد از اين دست:
آواز چشمه نيست
اين غلغل
ناميست مستعار براي کلاغها
بلبل
با کيس? زباله گذر ميکند نسيم
از روي پل
ديگر دري گشوده نشد با کليد سُل
حالا که وزن و قافيه امداد ميکند
رحمت به روح پاک تو اي نيکلا گوگول!
در اين کتاب شعريست به نام “درکام نهنگ” که تلميحي دارد به ماجراي به کشتي نشستن يونس پيامبر و افتادن کشتي به کام امواج و اين پرسش کشتي نشينان:
– بار کدامين گناه
کشتي را چنين
سنگين کردهاست؟
و در ادامه اين پيشنهاد مرسوم:
– گنهکار را
در آب افکنيد
تا کشتي
به سلامت رود
پس از اين پيشنهاد، راوي ماجرا (شاعر/ پيامبر) حرفهاي تأمل برانگيزي دارد:
-خدارا شکر
همه پاکانند
و کشتي
کژ و مژ ميشود هنوز!
گناهکار منم، در ميان اين پاکان!
در آبم افکنيد
در آبم افکنيد
ببينيد که جملات با چه طنز گزندهاي آمدهاست؟ (خدا را شکر همه پاکانند) آدم از خود ميپرسد: اگر همه پاکانند، پس چرا کشتي کژ ومژ ميشود هنوز؟
جمل? بعدي شاعر، ظرافت خاصي دارد.( گناهکار منم در ميان اين پاکان)
به قول حسين منزوي:
اگر ديگران خوب، من بد، مرا اي بزرگ سرآمد
به دل ناپذيري جدا کن از اين دلپذيران خدايا!
در ادام? ماجراي کشتي طوفان زده، ميخوانيم:
هزار موج
از هزار سو
دهان گشودهاند و زبان بر کشتي ميسايند
– مرا در کام نهنگ
جاي خوشتر که در اين کشتي!
حالا ممکن است بپرسيم که، گناه شاعر چيست که مانند آن کشتي نشستگان نيست که خدا را شکر، همه پاکانند؟
در شعري به نام ” در کوچههاي مضحکه” پاسخ اين پرسش را ميتوان يافت.
اين شعر دربار? عبيد زاکاني است، شاعري رند و طنزپرداز از قرن هشتم، زاد? قزوين و زيست? شيراز:
از کوچههاي ساکت قزوين
عبيد ميگذرد
اين جهنمي
اين بيدين
از کوچه هاي ساکت شيراز
از کوچه هاي ساکتِ هر جا که ميل توست
ابري سياه بال گشودهست روي شهر
باران چه تند ميبارد
طوفان چه تند ميوزد
عبيد زاکاني، انگار همان شاعريست که در ميان کشتي نشستگانِ مدعي پاکي، غريبه است پس او را “جهنمي و بي دين” مينامند. به تعبير شفيعي کدکني:
گه ملحد و گه دهري و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
بايد بچشد عذاب تنهايي را
مردي که ز عصر خود فراتر باشد
در همان روزگار قديم هم، دربار? عبيد، شاعري با عصبانيت تمام گفته بود :
جهنمي هجاگو عبيد زاکاني
معرف است به بي دولتي و بي ديني
اگر چه نيست ز قزوين و روستا زاده است
وليک مي شود اندر حديث قزويني!
باري عمران صلاحي در پايان شعر “کوچههاي مضحکه” ، ميگويد که عبيد در آن کوچههاي مضحکه و آن باران تند و هواي طوفاني، شمعي شکفته را زير رداي خويش گرفته تا از باد و باران نيابد گزند. و اين تمام گناه اوست:
در کوچههاي مضحکه، مرد جهنمي
زير ردا گرفته
شمعي شکفته را