فرصت کوتاه هنرمندي ما

امتحان است و من و قيلي و قالي چه کنم؟

دانشي هست ولي نيست مجالي چه کنم؟

جلسه مي شود آغاز و سوالي دارم

نيست در حيطه فهمم چو سوالي چه کنم؟

وقتي از استرس از حافظه ام پاک شده

فرق پنگوئن و کفگير و چگالي چه کنم؟

چون تقلب نکند يار بغل دستي من

منم و برگه ام و وضعي و حالي! چه کنم؟

کله ام گشته تهي مثل دل اهل نظر

نظري نيست که با برگه خالي چه کنم؟

امتحان فرصت کوتاه هنرمندي ماست

فرصتي نيست که از عجز بنالي چه کنم؟

پهن بايد بکنم سفره دل را انگار

بر سر برگه ي خود باز چو قالي چه کنم؟

که: “سلام اي گل باغ ملکوت اي استاد

نيست جز دوريتان هيچ ملالي چه کنم؟

مهربان تر ز تو اي مغز کل اي دانشمند

هيچکس نيست در اين حول و حوالي چه کنم؟

باز چون برگ ازين درس مي افتم دکتر

بعد هشتاد و دو ترم متوالي چه کنم؟

دوسه سال است رفيقان همه فارغ شده اند

مانده از درس من اما دو سه سالي چه کنم؟

وام امسال به من چون که تعلق نگرفت

من درمانده ام و مشکل مالي چه کنم؟

سلف چنديست که نرخش دوبرابر شده است

جيب پاره ، پز عالي ، دل خالي چه کنم؟

به خدا درس شما را متوجه شده ام

خوب در حد خود! اما نه که عالي! چه کنم؟

خودت انصاف بده من به خدا محتاجم

مثل قحطي زده اي اهل سومالي چه کنم؟”

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=312820
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.