سیدعبدالجواد موسوی: طنز جنبه خودانتقادی را بالا میبرد
گفتگویی خواندنی با سیدعبدالجواد موسوی
عبدالجواد موسوی، شاعری که دستی هم بر طنز دارد، چندسالی سردبیری کتاب طنز را بر عهده داشت که تا شماره ۷ هم پیش رفت؛ کتابی که دید خیلیها را به مقوله طنز عوض کرد. در این فصلنامه مقالاتی درباره طنز در حوزههای مختلف منتشر شد که هرکدام میتواند سوژه پرداختن به طنز در مباحث مختلفی مانند، تئاتر، موسیقی، روانشناسی، ادبیات و… باشد. مقالات ارزشمندی که نشان میدهد این فضا آنقدر جای کار دارد که شاید بشود روی تدریس طنز در واحدهای دانشگاهی، تاملی کرد.
از خاطرات اولين آشناییتان از حلقهی رندان و دفتر طنز و آقای زرویی برايمان بگوييد؟
من در بخش مطبوعات شاغل و دبير تحريريه هفتهنامه مهر بودم و بعد از تعطيل شدن مهر، مجله سوره را در میآوردم. مجلهی سوره بعد از شهادت آقای آوينی مدتی به صورت فصلنامه بيرون آمد و بعد هم که مدتها بود تعطيل شده بود تا من شروع کردم و سردبيری ماهنامه را داشتم. تا اين که مديريت حوزه کلا عوض شد و تحولاتی در بخش مطبوعات حوزه به وجود آمد و مجبور شدم از آنجا بيرون بيايم. به من گفتند برو برای خودت يک جای جديد انتخاب کن. من هم چون عجلهای بود و به لحاظ اداری بايد زود تکليف خودم را روشن میکردم گفتم که موقت بروم دفتر طنز تا آن جايی را که دلم میخواهد پيدا کنم. آقای زرويی آن موقعها دفتر طنز را تازه راه انداخته بودند. من نه خيلی به طنز علاقهای داشتم و نه شناختی داشتم و اصولا شأنی برای طنز قائل نبودم. فکر میکردم يک چيز پيش پا افتاده است و تصورم هم از طنز بيشتر فکاهه بود. ولی خوب چون با آقای زرويی آشنا بودم خواستم رفاقتی مدتی آنجا بمانم تا در روال اداری بيمه و حقوق و غيره وقفه نيفتد. آنجا هم که رفتم بيشتر اوقات بيرون بودم و دلمشغولیهای مطبوعاتی خودم را داشتم و باز به مقولهی طنز بیاعتنا بودم. يک بار هم آقای زرويی به من گفت که آقای کيومرث صابری گفته که فلانی طنزنويس خيلی خوبی میشود. برايم مايه تعجب بود که من اصلا چه ربطی به طنز دارم تا اينکه در يک مراسمی اتفاقا آقای صابری را ديدم و با هم گپ زديم و من ازشان پرسيدم شما اصلا چرا اين را گفتيد؟ گفت توی مطالبت که ظاهرا خيلی هم جدی هستند پر رگههای طنز است. شايد خودت متوجه نبودهای و ناخودآگاه بوده ولی نشان میدهد که اگر وارد حوزهی طنز شوی میتوانی کارهای خوبی انجام بدهی.
چه زمانی کمکم طنز جدی شد؟
طی برپايی جشنواره بينالمللی طنز، آقای زرويی به من گفت بايد بولتن جشنواره را در بياوری، باز هم با اکراه وارد اين کارهای اجرايی شدم. شرکت در آن جلسه در حلقهی رندان و بعضی جشنوارهها و رفت و آمد بيشتر با آقای زرويی باعث شد که خوب طنز برايم مقولهی جدیتری بشود. بعد هم که آقای زرويی از دفتر طنز رفتند، يک سری کار اجرايی را من انجام دادم مثلا اولين جشنواره طنز مکتوب بود که هم طرحش را دادم و هم دبيرش بودم. بعد کتاب سال طنز را برگزار کرديم که بيست و پنج سال از کتابهای منتشر شده در حوزه مقاله و ترجمه و داستان و اينها را در بر میگرفت. چند کلمه حرف حساب را برگزار کرديم که همايشی بود از مقالاتی که به گل آقا و به ويژه به دو کلمه حرف حساب پرداخته بودند. جشنواره گلوله و لبخند را هم برگزار کرديم که به طنز و دفاع مقدس میپرداخت. اينها باعث شد من خيلی جدی بيفتم توی طنز.
از کجا به ایده کتاب طنز رسیدید؟
قصه جدیتر شد فهميديم که بيشترين خلأيی که در اين حوزه وجود دارد به مباحث نظری طنز مربوط است. مثلا خيلی از بچههای طنزپرداز میگفتند ما هنوز تعريف واضح و روشنی از طنز نداريم. مرز بين طنز و هجو و هزل و فکاهه خيلی برايمان روشن نيست. اين بود که به فکر افتادم چيزی به نام کتاب طنز منتشر کنم. از آنجا که سابقه نشريه درآوردن داشتم سعی کردم تلفيقی از کتاب و مجله باشد؛ يعنی هم جديت کتاب را داشته باشد و هم حداقل از لحاظ گرافيک، صفحهآرايی، تيتر جاذبههای مجله و نشريه در آن رعايت شود. شمارهی يک را درآورديم با استقبال خيلی خوبی مواجهه شد و اين باعث شد که من هفت شماره يعنی هفت جلد کتاب طنز را منتشر کنم. با اين که مباحث تئوريک و نظری بود آنقدر استقبال خوبی از آن شد که خيلی از اين جلدها به چاپ چهارم و پنجم هم رسيد و اين باعث حيرت ما بود و آن خلأ اوليه کاملا برطرف شد. پاياننامههای دانشجويی که به دست ما میرسيد، میديديم که در فهرست منابع و ماخذ به کتاب طنزها اشاره شده و نشانه اقبال خيلی خوبی بين عامه کتابخوانها و علاقمندان بود. سرمشق خيلیها شد و ديديم که بعدها کسانی در جاهای ديگر نمونههای مشابهی منتشر کردند. ديگر پاگير طنز شديم و مانديم و الان در خدمت شما هستيم.
پس ديگر دنبال انتقالی نبوديد؟
نه. نه. ماندگار شدم و شدم کارشناس دفتر طنز و بلاخره با مديرهای متعدد کار کردم. شب شعرها جدیتر شد. يک شب نقد را هم راه انداختيم با عنوان شب خلوت چون از لحاظ جمعيت خلوتتر بود که برای عنوانش به ديوان حافظ تفأل زديم. هدف اصلی من وقتی با طنز آشنا شدم اين بود که متوجه شدم طنز را در جامعه ما ناشناختهست و تصورشان فکاهه است و سعی کردم کاری بکنم که طنز جدی گرفته شود و خودم فکر میکنم تا حدودی به اين هدف رسيدهام.
خود شما را چه چيزی جذب کرد، فضا برايتان خوشايند بود؟
بله. مثلا يادم است در نوجوانی يک بار يک مقاله میخواندم در مجله کيان از بهاءالدين خرمشاهی که يک بيت از حافظ آورده و گفته بود چه طنزی خوبی دارد و… آن موقع چون من درک درستی از طنز نداشتم خيلی شاکی شدم که آدم بزرگی مثل حافظ را نمیفهمند و به او طنزپرداز میگويند. يا اين بيتش طنز دارد. اين کجايش طنز است. اين به خاطر عدم آن درک درستی بود که من از طنز داشتم. وقتی برايم جدیتر شد فهميدم که خيلی دنيای وسيعتریست و به نوعی يک نوع حکمت و معرفت است و اگر در ادبيات ما کم بوده به اين دليل است که دستيابی به چنين منظری، سخت بوده. به تعبير يکی از دوستانم حکم کيميا را دارد. اين تعريف باعث شد تا سعی کنم جهان و معرفتی که از طنز درک کردم را با ديگران تقسيم کنم.
میشود گفت شما در تولید مجلهای با محتوای جدی درباره طنز پيشگام بوديد؟
بله. ببينيد ما يک کتابی را در آورديم که کسی فکر نمیکرد اينها راجع به طنز بنويسند. مثلا مرحوم آقای مددپور راجع به کيرکگارد و طنز در اين کتاب مقاله دارد. مقولاتی را به عنوان طنز مطرح کرديم که اصلا کسی نگاه طنزآميز به آنها نداشت. مباحث خيلی جديدی مطرح شد. آدمهای جديدی وارد ماجرا شدند و واقعا با سختگيری اين گردآوریها انجام شده. سعی کردم مقالاتی در اينجا ارائه شود که تاريخ مصرف نداشته باشد و اگر کسی پنج سال يا ده سال بعد به اينها مراجعه کرد باز هم مطلب برای خواندن داشته باشد و به نظرم هنوز که هنوز است محل مراجعه خيلیهاست و فکر میکنم کار بدی از آب در نيامد. مثلا يک شماره اين کتاب ويژهنامهی آقای منوچهر احترامی است.
بله. خيلی ويژهنامهی جذابی هم بود.
اگر شما بخواهيد اين آقا را بشناسيد بايد به همين يک کتاب مراجعه کنيد. کتاب چندکلمه حرف حساب راجع به مرحوم گل آقا منتشر کرديم. خوب اين کارها ماندگار است. اميدوارم با آقای حسيننژاد يک فضايی باز شود. مثلا میگويم راجع به فيلم طنز، کاريکاتور، ترجمه و خيلی از شاخههای ديگر هنوز میشود مستقلا کتاب درست کرد. ما مثلا يکسری مقالات راجع به تئاتر داريم اما هنوز جای کار دارد که بشود کتابهای مستقل با عناوين مستقل و ويژهنامه منتشر کرد. اميدوارم فضا فراهم شود حتی ممکن است من هم نباشم اما حيف است که کتاب طنز ادامه پيدا نکند.
میشود طنز را به عنوان مدلی از زيستن و يک جريان فکری تحليل کرد؟
دقيقا همين است. من و آقای ميرشکاک به اتفاق هم داريم برنامهای را با عنوان تاريخ طنز در شعر فارسی ضبط میکنيم، که نمیدانم قرار است از تلويزيون پخش شود يا در فضای مجازی منتشر خواهد شد. دوازده قسمتش را هم تا حالا ضبط کردهايم. اگر اين برنامه پخش شود میبينيد که همان سير فکری که در کتاب طنزها بوده به صورت تصويری ارائه میشود و يک شکل نگاه کردن به جهان است که به نظرم جذابيت خاص خودش را دارد و جای طرح دارد چون کمتر در رسانههای عمومی مطرح شده.
طنز قابليت تبديل به يک درس دو يا سه واحدی را دارد؟
حتما. به شرطی که نگاه از يک عمقی برخوردار باشد. طنز، هجو، مطايبه اينها تفکيک شود و درست شناخته شود. ما سابقه اين کار را در ايران کم داريم. مرحوم ايرج پزشکزاد وقتی آن کتاب طنز فاخر سعدی را نوشته بود، آنجا تذکر میدهد که غربیها چند قرن پيش راجع به سعدی و طنز کار کردهاند. ولی اينجا به کار بردن اين کلمه شايد برای بعضیها ناخوشايند بوده و تصوری نداشتهاند که به شاعری مثل سعدی، حافظ يا مولانا را از منظر طنز، نگاه کنند. منتها اينها مباحث جديدیست و تنها چند دهه است که در ايران شروع شده و نوپاست و بايد کارها بشود تا آن هدف جدی گرفتن طنز به ثمر بنشيند.
به نظرم مطالعه اين کتابها هوش اجتماعی مخاطب را بالا میبرد…
قطعا همينطور است. ببينيد بنياد طنز بر خودانتقادی بنا شده. در اين سالها ما خيلی از خرد نقاد حرف میزنيم ولی به هيچوجه قابليت و پذيرش نقد را نداريم. صرفا لقلقه زبان ماست. به همين دليل است که شما میبينيد يک کاريکاتور از يک نماينده مجلس کشيده میشود، طرف میرود شکايت میکند، کاريکاتوريست را تا زندان و شلاق و اينها هم میبرند. دليلش این است که پذيرش نقد در جامعه ما وجود ندارد. طنز چون بر خودانتقادی بنا شده ظرفيت شما را خيلی بالا میبرد ولی ما تا طنز را به رسميت نشناسيم به هيچوجه نمیتوانيم به خرد نقادی که از آن دم میزنيم برسيم. شرط اول طنزپردازی اين است که بتوانی خودت را مايه طنز قرار بدهی. خودت را و اخلاق زشت خودت را زير ذرهبين ببری. اول از همه بتوانی خودت را دست بياندازی. اگر اين کار را نکنی هيچوقت طنزپرداز موفقی نخواهی شد.
يک بخشی خودانتقادیست و يک بخش مهم هم درمان است.
شما تا مسألهای را به رسميت نشناسی که هيچوقت نمیتوانی حلش کنی. بزرگترين مشکل ما در جامعه اين است که ما خيلی از چيزها را به رسميت نمیشناسيم. يعنی شما همين الان بيا بگو اينقدر فقر وجود دارد خيلیها منکرش میشوند. بگو اينقدر فساد وجود دارد. میگويند نه خير! اينجوری نيست خيلی هم مملکت خوبی هستيم. آبادترين سرزمين جهانيم. اصلا ما الگوی همهايم. اول بايد طرح مسأله را بپذيريم. بپذيريم کلی عقبافتادهايم. ما بپذيريم توسعهنيافته هستيم. هر موقع اينها را بپذيريم آن وقت در پی درمانش هم برخواهيم خاست.
پایان
گفتوگو: لیلا باقری
برای مطالعه سایر گفتوگوها اینجا کلیک کنید.