خليج فارس و طنز عربي

راويان گفته‌اند ـ با تخمين ـ
شصت هفتاد سال پيش از اين
لب يک دشت خشک لم‌يزرع
خالي از آب و عاري از مرتع
در بيابان غيرحاصل‌خيز
زير پاي همين خليج عزيز
يک نفر آدم خفيف و ضعيف
لاغر و بويناک و عور و کثيف
کج و کول و فجيع و رقت‌بار
ساده و گيج و ناقص و بيمار
گنگ و بي‌خانمان و صحراگرد
حال او زار و رنگِ رويش زرد
عربِ لاتميز نامش بود
مذهب جاهلي مرامش بود
روي آيينه‌اش نشسته به زنگ
منزجر از تمدن و فرهنگ
شتري بود و او سوارش بود
خوردن سوسمار کارش بود
صيد ماهي کلان‌ترين هنرش
خاک عالم نشسته روي سرش
تازه در عين اين سبک‌شأني
داشت يک ادعاي بي‌معني
هي مي‌افراشت کله و گردن
از تفاخر به دين حق کردن
مدعايش ـ که غايت جلبي است
اينکه: اسلام مذهبي عربي است
*
غافل از اين‌که دين، که دين خداست
جاي پايش زمين، زمين خداست
مهبط وحي کل اين دنياست
ظاهراً گرچه عمق آن صحراست
چه بسا تازه اين‌که دين خدا
پا گرفته ميان آن صحرا

باطني دارد و سويدايي
معجزي هست يا معمايي
چه بسا نکته خدا اين است
به هر آن‌کس که اهل تمکين است
که: ميان همين گروهِ سفيل
من و اولاد پاک اسماعيل
در حضيض جهنم برهوت
مدلي ساختيم از ملکوت
در چنان خاک بي‌تماشايي
ساختيم آسمان زيبايي
تا ولو ديرباورند همه
زود ايمان بياورند همه
*
اينچنين آدمي که وصفش شد
ناگهاني «امير» شد بيخود
صيدي افتاد غفلتاً در تور
زد و يک‌دفعه کار او شد جور
سرِ يک چاه نفت پيدا شد
گره بخت کور او وا شد
کرد انبار?ِ انرژي نشت
نفت پيدا شد و ورق برگشت
عرض يک‌شب وفور نعمت شد
نفت پيدا شد و قيامت شد

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=312868
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.