تامل در ژرف ساخت متن طنز(قسمت سوم)
در قسمت قبلي اين بحث سعي شد تا به صورت جزئي به بخشي از مسيرهاي دستيابي به شالوده متن طنز پرداخته شود. در واقع متن طنز براي القاي معاني زيرين خود که لازمه ادبيت آن است بايد از راهها و شيوههاي مضحکي به مقصود برسد تا متکي بر خندهآميز بودنش تصويري از حقايق عموماً تلخ را نشان داده و آن را به باد نقد بگيرد و تا جاي ممکن جايگزيني هم ارائه نمايد. اين ضحک هم از شيوههاي مختلفي حاصل ميشود که بارها در کتب مختلف تحليلي و پژوهشي به آنها اشاره شدهاست. همچون استفاده از تضاد، خلق موقعيت خندهدار، روايت مبتني بر شوخي، گريز زدن نامتداول و… . در هر حال شايد از نقطه نظر افراد و صاحبنظران مختلف مسئله خندهدار بودن متن طنز به خصوص در لايههاي زيرين معنايي داراي اولويت اول يا چندم باشد اما به زعم اين حقير اولويت بالايي در اين عامل وجود دارد تا جايي که متن طنز را به واسطه خندهآميز بودنش بيشتر و بهتر ميتوان داراي اثرگذاري تلقي کرد تا عوامل ديگر.
حال ميخواهيم در تکميل بحث به مباحث فني متن بپردازيم. وجه علّي اين کار آگاهي از شاکله و ساخت متن طنز است که چگونه از معبر ادبيات عبور ميکند و با عنصر شوخي و خنده درميآميزد و يک اثر هنري و ادبي از اين رهگذر خلق ميشود. لازم نيست عرض کنم که طنز اگرچه هنري اما الزاماً ممکن است ادبي نباشد.
متن ادبي اعم از اينکه طنز باشد يا نه، ابتدا بايد برادري خود را با ادبيات ثابت کند. به طور مثال يک شعر طنز بايد اول شاکله يک شعر را داشته باشد، آن هم با لحاظ آخرين تعاريف موجود از شعر. يعني مثلاً اگر در نظر ارسطو شعر کلام موزون و مخيل بود، شاعر طنزپرداز معاصرش بايد به رعايت اين تعريف براي ورود به حيطه ادبيات بسنده ميکرد. اما در دوره معاصر که با انبوهي از نظريه ادبي و به تبع آن نقد ادبي مواجهيم، نميتوان صرفاً با يک کلام موزون و مخيل شعر را تعريف کرد بلکه مسائل اين حوزه بسيار گسترده و پيچيدهتر شدهاند. يعني حتي تعريف از موزون بودن يک کلام هم تغييرات بنيادين کرده و مثلاً يک شعر بي وزن را به واسطه رعايت موسيقي آوايي و هارموني معنايي و صوتي کلام موزون ميدانيم. ديگر صرف تخيل گرهگشاي ابهام ادبيت يا غير ادبيت متن نيست، زيرا ابعاد متنوع روانشناختي، جامعهشناختي، معرفتشناختي و… در شکل گيري جهان درون متن دخيل شدهاند. اين ارتقاء نه اينکه تنها متعلق به دوران معاصر باشد، بلکه از دوران قديم بسط و گسترش تعاريف ادبي مدنظر بوده است. به عنوان اشارهاي اجمالي بايد از کتاب المعجم شمس قيس رازي نام برد که ويژگيهايي همچون تکرار، تساوي، موزوني، معنا، ترتيب، انديشه و… را براي شعر برميشمرد. عدهاي روي واژه خيال تمرکز کردهاند و آن را به حوزههاي ديگر نظري وارد و تحليل ميکنند. با همه اينها چه بخواهيم مثل استاد شفيعي کدکني با دقت نظر ويژهاي به تعريفي از شعر برسيم و آن را منعکس کنيم، و چه مانند ديگراني از جمله محمدکاظم کاظمي نتوانيم خط معيار روشن و علمي براي آن ترسيم نماييم، يک چيز روشن است و آن لزوم شناخت زمينه ادبي متن است که آن را از ساير متون متمايز ميسازد. بحث ما در اينجا بررسي تعاريف يا ارزشگذاري نيست بلکه با پيش فرض همين شناختي که گفتيم ميخواهيم به نحوه شکلگيري وضعيتي در متن ادبي بپردازيم که متن را حائظ لايههاي متعدد معنايي نموده و از آن لايهها القائات معنايي متنوعي را براي مخاطب پديدار ميکند. اينجا شکل بحث فنيتر است و به قول فوتباليها تکنيک بر تاکتيک ترجيح دارد. ما همين که ادبيت يک متن اعم از شعر يا نثر را پذيرفته باشيم تلويحاً الهامات ماورايي ايجاد کننده آن را هم قبول کردهايم. پس با عبور از اين مُدرَکات لازم است به الگوي بافت متن بپردازيم. نگاه فني به متن ادبي به طور معمول از منظر بلاغت است ولي در بررسي بلاغي اثر اعم از بديع، بيان و معاني يک قاعده اوليه به عنوان محدود کننده تحليل وجود دارد و آن هم شکل بافت متن يا به عبارتي هممتن است. توجيه استفاده از تشبيه، استعاره، کنايه و بسياري از صور خيال تحت قيموميتِ شناساي?ِ بافت متن است. بافت متن ادبي به تعبيري در هم تنيدگي جملات، شبه جملات، ترکيبات و تصاوير سازنده ساختار نحوي آن است. براي شناخت بافت متن ابتدا بايد اين درهمتنيدگي را تا حد ممکن ساده کرد و منطق ارتباطي آنها را جستجو نمود. سپس با تکيه بر اين شناخت استفادههايي که از صور خيال شده را ميتوان بهتر تبيين کرد. به عبارت ديگر بافت متن به ما کمک ميکند بدانيم گستره محتوايي و(به يک معنا) فرم?ِ اثر از کجا تا کجاست، و به اين ترتيب از عناصر خيال متن تحليلي داشته باشيم که با اين گستره در تقارن است.
مثلاً اگر بافت متن ترکيباتي را شامل شده که همگي برخورد رومانتيکي با موضوع متن دارند، آرايههاي آن بايد بيشتر در خدمات عاطفه و درام باشند تا القائات ژرف ساخت از منطق بافت پيروي کند. اما اگر اين برخورد از نوع ناتوراليستي يا حتي اگزيستانسياليستي باشد دايره خيال تاحدود زيادي محدود به جزئيات عيني خواهد شد. براي اينکه دريافت ما از اين نوشتار کاربرديتر باشد بهتر است نمونههايي را ذکر و تحليل نماييم. بدين منظور از بهترين ابيات طنز چند مورد را ذکر ميکنيم. به اين شعر از اکبر اکسير توجه کنيم:
جهان در اول دايره بود
بعد از تصادف با يک کفشدوزک
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشه ي ناهمگون آن بنشينيم
و براي هم پاپوش بدوزيم!
در اين شعر بافت متن مبتني بر يک تفکر فلسفي در باب جهان هستي با استفاده و ترکيب عناصر طبيعي و اشکال هندسي است. به عبارت ديگر شاعر توصيفي ساده و تصويري از جهان ارائه ميکند و اين توصيف را در چند سطر تعيين کننده محدود مينمايد. سطر اول داراي تشبيه تصويري بليغ است که دايرگي را به عنوان نماد کثرت و بينهايت، به جهان اسناد ميدهد و سطر دوم با کليد واژه "تصادف" عظمت و بيپاياني جهان را در اضلاع نامتقارن و بي تناسب ذوزنقهاي شکل محدود ميکند. در واقع سطر دوم اجازه ميدهد که شاعر از کلمه "ناهمگون" به بهترين شکل استفاده کند و ما چهار گوشه ذوزنقه را کنايه از قدرتهاي موجود در نظر بگيريم که هرکدام در صدد افزودن بر اين ناهمگوني هستند. در نهايت سطر آخر شعر که داراي ايهام تبادر بسيار زيبايي در بهکارگيري کلمه "پاپوش" است، مکمل بسيار خوبي براي بستن متن به شمار ميآيد(در واقع حتي به يک معنا ميتواند ايهام تناسب و تبادر توام باشد). از رهگذر اين شکل بافت متن مبتني بر شاخصههاي بلاغي مسيرهايي به روي مخاطب باز ميشود تا از رهگذرشان دريافتهاي چند وجهي معنايي به ذهنش القا شوند. يعني از يک فرم ادبي طنزآميز اثر همزمان ميتوان هم جهانبيني شاعر را دريافت و تحليل کرد و هم نقدي اجتماعي و سياسي متوجه روزگار نمود که فرديت را قرباني زيست "کفشدوزکي" اجتماع ميسازد و تمام دردهاي متبوعش را متاثر از تصادفات طراحي شده جلوه ميدهد. از زيرمتن اين شعر ميتوان تحليلهاي روانشناختي، سياسي و جامعه شناسانهي متعددي داشت که بر عهده مخاطب فهيم است و به همين بسنده ميکنيم.
به عنوان مثالي ديگر به اين بيت از رحيم رسولي بنگريد:
داشت انگاري کسي بر جرثقيلي تاب ميبست
مادرم نگذاشت بازي بزرگان را ببينم…
اين بيت را به شخصه يک تصوير شاهکار و در عين حال صميمي و عميق ميدانم. از زيباييهاي ادبي آن ميتوان به مواردي از جمله استعاره مصرحه زيبايي که در کلمه "تاب" وجود دارد اشاره کرد و نيز نوعي از تصويرسازي که ترجيح ميدهم به آن تشبيه سينمايي بگويم در کليت بيت. نمادپردازي فوقالعاده شاعر در کلماتي مثل "جرثقيل" و "مادر" ابعاد معنايي متنوعي به وجود ميآورد که هريک به لايهاي از کنشهاي فردي و واکنشهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي نقب ميزند. زاويه نگاهي که منبعث از بافت متن است به شکلي متفاوت به مقولههاي مثل اعدام ميپردازد و به عبارتي دوربين را در سمتي ديگر ميکارد که ديد ديگرگونهاي را موجب ميشود. همين ديد ديگرگونه است که مبناي هجوم القائات ژرفساخت متن به قوه دريافت خواننده ميشود و همه بحث ما در اين نوشتار حول همين محور ميباشد. روي آوردن به سمبل هم در برابر ساير توانشهاي ادبي در اين متن خود محل بحث است. عليايحال در اين بحث تلاش کرديم از منظر مفاهيم بلاغت، شاکله و بافت متن طنز را تشريح و تبيين کنيم و از درهمآميختگي آنها با عنصر خنده به عمق معناهاي القايي از ژرفساخت آن به شکل ضابطهمندانهتري دست يابيم. صد البته تحليل فني متن صرفاً در قالب اصول بلاغي نيست ولي بخش بسيار مهمي از آن را شامل ميشود. اميدوارم در مباحث آينده توسط حقير يا دوستان صاحبنظر چشمهاي ديگر از رويکرد به متن جوشيده و نتايجش به تقويت پايههاي نظري ژانر طنز ادبي بيانجامد.