خالياست کل شهر که خالياست جاي يار
استادجان! سه سال گذشت و هزاربار
در خاطرم گريستم از دست روزگار
خالياست جاي يک نفر اينجا، نه يک نفر
خالياست کل شهر که خالياست جاي يار
سروي که زير سايهاش آرام ميشديم
ميشد گرفت پيش نفسهاي او قرار
معجون اشک و خنده و درد و سکوت و غم
ترکيب عاشقانه پاييز با بهار
عادت نميکنيم به حجم نبودنت
تا سر رسد شبي غم بيدار انتظار
اين چشمها که هيچ، همه چشمهها کماند
باران ببار، صبر نکن، تندتر ببار