هزار پرسش بيپاسخ است هر زخمت (شگفتي در پنج پرده)
يک.
زمين به وسعتِ هفتآسمان، شگفتآور
زمان درست شبيهِ مکان، شگفتآور
هنوز ميرود اين راه، سوي کرب و بلا
و باز ميرسد آن کاروان، شگفتآور
غبارِ دشمن?ِ دشمنان، ملالانگيز
نسيمِ دوست?ِ دوستان، شگفتآور
چه قصهايست؛ زنان کوه، مردها دريا
چه ساحتيست که پير و جوان، شگفتآور
چه منظريست که هر سمتِ آن پُر از عشق است
چه منبريست که شرح و بيان، شگفتآور
چه روضهايست که آيد از آبها شيون
چه نوحهايست که آه و فغان، شگفتآور
«چه مستي است ندانم، که رو به ما آورد»
سلام ساقي ما! مهربان! شگفتآور!
نديده ماهي از اين دست، پيش از اين خورشيد
پس از تو نيست چنين آسمان، شگفتآور…
«هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همهحال از بلا نگه دارد»
دو.
و ايستاد امام آنچنان که پيغمبر
و گفتهاند که گفت آنچنان شگفتآور
که ترس، همهم? صنفِ دينفروشان شد
– چه خطبهايست که هر حرف آن، شگفتآور؟
بگو به طبل؛ بکوبد به سر، که ميگويند
عليست اينکه گشوده زبان، شگفتآور
و خيمهخيم? اين کاروان «علي» دارد
همان بزرگ، همان حق، همان شگفتآور
«غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باد? لعل تو هوشيارانند»
سه.
سلام، اي نفست نور! آبروي زمين!
سلام، اي شده با تو جهان، شگفتآور
تو کيستي که چه تنها، فروتنانه، دلير
سپردهاند به پاي تو جان، شگفتآور
هزار پرسشِ بيپاسخ است هر زخمت
بپرس تا شود اين امتحان، شگفتآور
نه موج بود و نه طوفان؛ صدا صداي تو بود
که از گلُوت چنين شد روان، شگفتآور:
بگو به آب؛ دو رکعت به خاک ميافتيم
بگو به باد؛ بگويد اذان، شگفتآور
بگو به تير؛ ببارد، بهار خواهد شد
بگو روان شود از هر کمان، شگفتآور
بگو به نيزه؛ مهياي آن سفر باشد
کنارِ همسفري بيگمان شگفتآور
بگو به خيمه؛ گلستان شود، که سر زدهاند
شکوفههاي من از هر کران، شگفتآور
بگو به شمر؛ بيايد، که سخت دلتنگم
سنان بياورد اينک سنان، شگفتآور
«چو برشکست صبا زلفِ عنبرافشانش
به هر شکسته که پيوست، تازه شد جانش»
چهار.
غروب، سفر? سورِ شکمپرستان شد
که خونِ پاکِ تو گسترد خوان، شگفتآور
هزار چشم بهدنبالِ پيکرت ميگشت
به نيزه رفت سرت ناگهان، شگفتآور
نه باد بود و نه باران، صدا صداي تو بود
همان صداي رسا، جاودان، شگفتآور
خوشا تلاوت و تفسيرِ توأمان بر ني
سر و زبان تو شد همزمان شگفتآور
به روي نيزه سرت آيتيست، اي قرآن!
اگرچه سنگ ببارد؛ بخوان شگفتآور!
«سرِ ارادتِ ما وآستان حضرتِ دوست
که هرچه بر سرِ ما ميرود ارادت اوست»
پنج.
بسي زنيم به يادت دکان، شگفتآور!
بسي خوريم به نامِ تو نان، شگفتآور!