نگاهي به «طنز» در شعرِ «منوچهر نيستاني»، قسمت ششم

 

 

اشاره: بررسي طنز در شعر «منوچهر نيستاني»، در دو بخش محتوايي و ساختاري صورت گرفته است. نخست در تحليلي مضموني و محتوايي، ضمن ارائه نمونه‌هايي از طنزآفريني در شعر اين شاعر معاصر، به بررسي مفهومي و محتوايي اشعار طنز و طنزآميز منوچهر نيستاني پرداخته شده است. در بخش بعدي، با توجه به برخي ابزارها و شگردهاي ساخت طنز، بهره‌گيري شاعر از اين شيوه‌ها در طنزآميز کردن شعر مورد تحليل و بررسي قرار گرفته و نمونه‌هايي از سروده‌هاي طنز و طنزآميز نيستاني ارائه شده است.

بخش ششم اين مقاله را در ادامه مي‌خوانيد.

 

 

در ادامه بررسي طنز در شعرهاي منوچهر نيستاني، به برخي از شگردهاي ساخت طنز و چگونگي بهره‌گيري شاعر از اين شيوه‌ها در طنزآميز کردن آثارش مي‌پردازيم.

شاعران براي طنزآميز کردن کلام خود از شگردهاي گوناگوني بهره مي‌برند. شگردهايي همچون: مبالغه، پارادوکس، تهکم، ايهام، کنايه طنزآميز، بازي با کلمات، نقيضه‌سازي، حماسه مضحک، تحقير، بيان معکوس معاني، نقل قول مستقيم، استفاده از زبان و فرهنگ عاميانه و…

اينک با توجه به برخي از همين شيوه‌ها، نمونه‌هايي از به‌کارگيري شگردهاي ساخت طنز در شعر منوچهر نيستاني را مرور مي‌کنيم.

 

مبالغه، اغراق و غلو

از شعر «شب، روز، شب…»:

 

شب عاطل، شب لاطائل

مثل يک معده ناسالم گاو

روي آبادي ما خالي شد

مردم قريه به خواب

شب، چو شب‌کوري، چرخي زد و

                                        رفت…

روز عاطل به تماشاي به‌جامانده او

                                         آمد و رفت…

(نيستاني، ۱۳۸۴: ۱۱۴)

 

شاعر در اين بخش از شعر براي تصوير کردن شب و فرارسيدن آن در روستا دست به تشبيهي اغراق‌آميز مي‌زند و «شب عاطل و لاطائل» را به «معده ناسالم گاو» ماننده مي‌کند و فرارسيدن شب را خالي شدن آن معده بر سر آبادي مي‌داند.

 

پارادوکس

از شعر «شب، روز، شب…»:

 

روز بيماري بود

با فضايي خالي

با هوايي به غبار آلوده

– و پر از حرف، ولي ساکت!-

مثل يک قريه، پس از بمباران

يا رباطي مخروب، در جوار شن و طوفان و سراب

که پس از حمله طوفان حرامي‌ها

                        که در او توطئه عياران

مثل يک حجره مفلس، يا

                       کارگاهي تعطيل…

(همان: ۱۱۲)

 

پارادوکس در «توطئه عياران» است. همان‌طور که مي‌دانيم «عيار» در تاريخ اجتماعي سرزمين ما به جوانمردان و پاکبازان گفته شده و بار معنايي مثبتي با خود دارد. اما شاعر کلمه‌اي با بار معنايي منفي (توطئه) را به عياران نسبت داده و با ترکيب متناقض‌نماي توطئه عياران، طنز عبارت را پديد آورده است.

 

از شعر «با گورهاي خالي…»:

 

من با قبور کهنه نشستم

من با قبور کهنه خالي

                 از روز و روزگارمان گله کردم

من با قبور تشنه نشستم

و اشک را، سيلاب‌وار

                            بر سنگ‌هايشان يله کردم.

سردابه‌ها، به قلبم سردي دادند

و من شقايق‌هاشان را

از اشک، آب دادم

(با مردگان معامله کردم!)

(همان: ۱۱۵)

 

نشستن با گورهاي خالي و گله کردن با آن‌ها از روز و روزگار و در نهايت، معامله با مردگان در اين شعر، مضاميني متناقض‌نما و داراي پارادوکس هستند.

 

تهکم

از شعر «در اين ازدحام»:

 

خطوط منکسري با شتاب مي‌گذرند

بر اين صحيفه -که گفت؟- از تو نام مي‌ماند

چه سايه‌وار سواران در آستان غروب…

چه نقشي؟

               از که؟

                        در اين ازدحام مي‌ماند؟

ستاره‌ها و سحرها و صخره‌ها و سفر…

چه خوب!

               (زين‌همه بر جا کدام مي‌ماند؟)

(همان: ۱۹۳)

 

تهکم در عبارت «چه خوب!» به کار رفته است، شاعر گفته: چه خوب! در حالي که مضمون شعر مي‌طلبد که برعکس آن را بگويد.

 

از شعر «حق، حق»:

 

حق، مرده غريبي‌ست

         پوشيده در کفن

– کرباس رنگ‌مرده – که «ايسم» است.

حق، با برده‌هاست، سياهان، اما

فعلا که با «نيوکلن يا – ليسم» است!

تا اين بزرگوار

              (در وزن شعر من هم اخلال مي‌کند)

              زرادخانه دارد

              ضراب‌خانه دارد

                               هرجا نفوذ خود را اعمال مي‌کند.

(همان: ۱۰۴)

 

شاعر براي شخص مورد نظر خود صفت «بزرگوار» را آورده اما چنان‌که از محتوا برمي‌آيد، بزرگوار گفتن شاعر به او رنگي از طعنه و وارونه‌گويي دارد.

 

 

بازي با کلمات

از شعر «امتحان»:

 

خوب، «املا»…

املا بنويس!

– حتما «حکايت» است

                            – … «حکايت»

آورده‌اند که (سر خط)

شاگردها:

              که هيچ نياوردند

               هه، هه، هه!

               ها، ها، ها!

طفلاني، اصحاب درس و مدرسه مي‌خندند)

(همان: ۱۲۴)

 

شاعر در اين بخش از شعرش به سنت متون کهن که نقل حکايت در آنها با «آورده‌اند که…» آغاز مي‌شد، اين عبارت را مي‌آورد اما پس از آن از زبان شاگردان مي‌گويد: «که هيچ نياوردند» و اين‌چنين با فعل «آوردن» بازي مي‌کند و طنز عبارت مي‌آفريند.

 

ادامه دارد

 

منابع:

– نيستاني، منوچهر، گزينه اشعار، به کوشش علي باباچاهي، انتشارات مرواريد، چاپ اول، تهران، ۱۳۸۴.

 

نگاهي به طنز در شعر منوچهر نيستاني، قسمت پنجم

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313235
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.