زیپ دهان طنزپرداز را باز کنید!
زیپ دهان طنزپرداز را باز کنید!
نویسنده: بنیامین کلاچاهی ثابت
آقای نوروزی که خطاب به دو نیمکتِ ته کلاس گفت: «اگه چیز خنده داری هست، بگید تا ما هم بخندیم!» میثمِ تامیِ سادهدل سوالش را جدی گرفت و به او توضیح داد که: «آقا ببخشید زیپ شلوارتون بازه!» با هر لگدی که آقای نوروزی در مسیر خروج از کلاس به سمت میثم پرت میکرد، به این فکر میکردم که چقدر بین چیزهای خندهدار برای آدمهای متفاوت، تفاوت وجود دارد. مثل جُکهای خود آقای نوروزی که اصلاً برای ما خنده دار نبودند.
چند سال پیش تر از آن، پنجشنبه روزی که طبق عادت برای تهیه هفتهنامه «بچهها گُلآقا» جلو کتابفروشی حجت در خیابان فلسطین شهر رشت توقف کردم هم به چیزی درباره خندیدن فکر کرده بودم.
گُلآقا از دنیا رفته بود ولی پُشت جلد مجله، تصویر کارتونی بامزهای از آن مرحوم بود که با دو بال رو به روی ساختمانی در میان ابرها ایستاده بود و به دو نفر که مشغول نصب تابلویی با عنوان «بچهها گُلآقا، شعبه آسمان» در ورودی ساختمان بودند، نظارت میکرد.
در بین صفحات آن شماره مجله هم شعری شیرین درباره آسمانی شدن گُلآقا وجود داشت که سه مصرع پایانی آن را هنوز به یاد دارم.
مشخصاً نه قصد ما از خندیدن آن روز در کلاس، عادی سازی باز بودن زیپ شلوار بود! و نه چیزی تلختر از فوتِ مرحومِ گلآقا برای همکاران او و دستاندرکاران آبدارخانه شاغلام وجود داشت.
زیپ دهان طنزپرداز را باز کنید
بعدتر که رضا عطاران با «خانه به دوش» شروع به ساخت سریالهای طنز کرد و ما را با ماجراهایی مثل هدیه بُردنِ آباژور کهنه، قرض گرفتن پیراهنِ نو و… آقا ماشالله خنداند هم قصدش عادی کردنِ دردِ بیپولی آدمهای زحمتکش نبود.
شاید برای محکم کاری در رساندن منظورش بود که سکانسی را در سریال قرار داد که وقتی مردی به درخواست آقا ماشالله برای هزار و پانصد تومن گُل در گُل فروشی خندید، او از کوره در رفت و با داد و بیداد از مرد خواست که بیشتر به بدبختیهای او بخندد.
یا همین که در «بِزَنگاه» نقش شخصیت معتادی را بازی کرد که اعتیاد او باعث شده دختر خردسالش از مادرش دور شود، حداقل به من یک نفر فهماند که داشتنِ نگاهِ بد به فرزند یک شخص معتاد که خودش بیشترین آسیب را از اعتیاد والدینش دیده، چقدر اشتباه است.
پُر واضح است نه اینکه آن سریال با زبانِ طنز به نقدِ نگاه زننده آن خانواده به دختر مهربان خانه که به سبب بهره کمترش از زیبایی، مورد هجمه بیمهری و تلقین کم ارزش بودن قرار میگرفت، پرداخت با هدف عادی سازی این رفتار زشت بود وَ نه آنکه دختر باهوش و تحصیلکرده دیگری به سبب ناشنوایی مجبور به پایین آوردن سطح استانداردهای خود شده بود، هدفی غیر از تلنگر زدن به ما داشت که طنز را بهانه روایت این تلخیها کرده بود.
با این وجود این روزها حتی اگر از اشتباهِ مساوی قرار دادن مفهوم طنز با جُک و تقلیل آن به یک چیز صرفاً خنده دار هم صرف نظر کنیم، با پدیدهای مواجهیم که طنز نویسی درباره هر مشکلی را تلاشی در جهت عادی سازی آن مشکل، تعبیر میکند.
وقتی میگویند که درباره دلار پنجاه و یک هزار تومانی (تا لحظه تایپ همین کلمه) طنزی ننویسید تا عادی نشود به این فکر میکنم که اگر هم چنین کارکردی برای طنز وجود داشت، نهایتاً تا همان دلار ده دوازده هزارتومانی جواب میداد وگرنه که عادی سازی بعد از آن حتی از کمتر ماده روانگردانی برمیآید.
وقتی نوبت تحویل خودرویی که در اسفند ۱۴۰۱ ثبت نام شده به پایان سالِ ۱۴۰۳ اُفتاده و به این فکر میکنم که حتی خدمت سربازی بدونِ یک روز کسریِ من هم کمتر از این طول کشید پس هدف عادی سازیِ این انتظار طولانی نیست.
اما از آنجایی که هدف طنز و طنزپرداز، افزایش تاب آوری ما است پس طنزپرداز منصف وظیفه دارد نیمه پر لیوان را هم ببیند؛ برای مثال میشود از اینکه شرکت خودروسازی (با اینکه هم قافیه خدمتِ سربازی است) از ما توقع ندارد که به مدت دو سال، دو شب در میان در کارخانه نگهبانی بدهیم یا صبحها جلوی رییس کارخانه خبردار بایستیم هم ممنون بود.
میشود با وجود انتقاد به کیفیت آسفالت و تعدد دست اندازهای شهری بابت ورزش ناخودآگاه در جامعهای که با چاقی دست و پنجه نرم میکند، از مسئولین مربوطه تقدیر کرد.
میشود طرح گرفتن مالیات از شهروندان تهرانی به جهت استفاده از عناصر کمیاب جدول مندلیف در هوا را پیشنهاد داد و همینطور هزاران مشکلِ قابل پرداختِ دیگر وجود دارد که هدف از پرداختن به آنها عادی سازی آنها نیست، بلکه این است که حداقل یک نفر در مملکت به آن پرداخته باشد! و شرط آن این است که زیپ دهانِ طنزپرداز را باز کنید.
حالا که با شفافسازی کارکرد طنز عین فیلمهای ایرانی یکهویی به راه راست هدایت شدید و تصمیم گرفتید تا از طنازان (غیر طباطبایی) مملکت هم حمایت کنید، شما را با آن سه مصرع شعری که درباره مرحومِ گُلآقا بود، به خدا میسپارم: «…. قلبِ ما یک ذره شد مثل عَدَس/ کار او اصلاً نمیمانَد به غیر، اِی گُلآقا واقعاً یادت بخیر.»
پایان
برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.