دیدن پشت پرده مقدور نیست

دیدن پشت پرده مقدور نیست

نویسنده: الهه ایزدی

تعداد فامیل‌هایمان آن‌ور آب داشت بیشتر از تعدادشان این‌ور آب می‌شد.

از دلتنگی و این‌ها که بگذریم، این قضیه یک مزیت بزرگ برای من داشت؛ عید امسال به تعداد کم‌تری‌ جواب پس می‌دادم که تز دکترایم را کی دفاع می‌کنم و کی قرار است ازدواج کنم.

آن‌هایی که این‌ور مانده بودند، در جوانی‌شان به اندازه کافی دماغشان را در کفش دخترهای فامیل کرده بودند و بعد از چشیدن سرد و گرم روزگار، این مسائل دیگر به کتفشان هم نبود.

از روغن‌های مالیدنی موثر برای زانودرد می‌پرسیدند و آمار عصای چوبی منبت‌کاری‌شده را می‌گرفتند.

بعضی‌هایشان هم برای این خاله‌زنک‌بازی‌ها خیلی جوان بودند و هنوز دل و قلوه این کار را پیدا نکرده بودند.

البته اگر هم پیدا می‌کردند، کسی به حرف‌هایشان وقعی نمی‌نهاد!

چون -بنا به گفته عقلای قدیم، مخصوصا مادربزرگم- حرف‌ باید اندازه دهن آدم باشد و خب اندازه دهن آن‌ها فعلا استاندارد نبود.

بقیه هم که عمه و عمو و دایی بودند و نمی‌توانستند خاله‌زنک‌ بشوند که از همین تریبون از پدر علم واژه‌سازی و مادر علم ژنتیک تشکر می‌کنم.

پارسال عید، خاله بزرگم گفت که هجده سال پیش با شوهرش حج تمتع ثبت‌نام کرده‌‌ و نفری یک میلیون داده‌اند، ولی هنوز نوبتشان نرسیده. بعد زانوهای بانداژشده‌اش را مالید و آه کشید.

آهش به‌گمانم از پایین‌ترین کیسه‌های هوایی ریه‌اش بیرون آمد، چون آن‌قدر کش‌دار و عمیق بود که شمع‌های تزئینی روی میز را خاموش کرد.

خوب یادم هست که چقدر دنبال کبریت گشتم تا دوباره شمع‌ها را روشن کنم ولی نبود که نبود.

پسرخاله‌ام رابین‌هود شد، فندکش را از جیب درآورد و شمع‌ها دوباره روشن شدند؛ اما شمع خوشبختی خودش همان‌ لحظه خاموش شد.

هنوز که هنوز است دارد به خانواده‌اش جواب پس می‌دهد که چرا توی جیبش فندک داشته. همه هم از آن موقع به بعد یک‌جورِ بدی نگاهش می‌کنند، حتی خود من!

ولی تا مدت‌ها به این فکر می‌کردم که چرا مسئولین جوری برنامه‌ریزی می‌کنند که میانسالان به سن سال‌خوردگی برسند و بعد اسمشان برای حج تمتع دربیاید.

از آن‌جا که مسئولین هیچ کاری را بی‌فکر و هردمبیل انجام نمی‌دهند و همه کارهایشان روی حساب و کتاب است، ساعت‌ها و روزها به پرده اتاقم زل زدم و در افکارم غوطه‌ور شدم تا دلایل پشت پرده این تصمیم را درک کنم.

اما واقعیت این بود که خوابِ دیدن و درک کردن پشت پرده را هم نمی‌توانستم ببینم؛ چون آن پرده همیشه رویش به ما بود، مثل ماه که هیچ‌وقت پشتش را ندیده‌ایم.

زل زدن به پرده اتاقم دست‌کم این فایده را داشت که به فکر تعویضش بیفتم.

یادم افتاد چند هفته پیش نوکِ تیزِ بالای پنجره موقع باز و بسته شدن، سوراخش کرده بود.

پایان

برای مطالعه سایر مطالب اینجا کلیک کنید.

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=317694
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.