ترافيک سنگين در سبد صادرات غير نفتي
با اينکه پنجره بسته بود، اما باز صداي بوقهاي مقطع و ممتد اتوموبيلها شنيده ميشد. راديو خواست حال و هوا اتاق عوض شود، دست برد پيچش را باز کرد. اخبار داشت از وضعيت ترافيک ميگفت:
– خيابان جلال آل احمد از پل آزمايش تا پل مديريت ترافيک سنگين است.
– اتوبان شهيد همت در مسير غرب به شرق از خروجي شهيد دکتر چمران تا پل شهيد عباسپور ترافيک سنگين است.
– ترافيک در خيابان شريعتي و اتوبان شهيد مدرس نيز سنگين است.
– و … .
اخبار نام تمامي خيابانهايي را که در آنها ترافيک سنگين بود؛ آورد. صندلي جلوتر آمد و به راديو گفت: جالب است ترافيک سنگين ياد مشاهير را زنده نگه ميدارد. چه خوب ميشد اگر شرح حال موجزي از هر شخصيت براي آشنايي و اطلاع بيشتر عموم تهيه کنيد تا پس از قرائت خبر از آن استفاده شود. مثلاً بگوييد: خيابان جلال آل احمد از پل آزمايش تا پل مديريت ترافيک سنگين است. جلال آل احمد نويسنده و متفکر معاصر است. از جمله آثار وي ميتوان مدير مدرسه، غرب زدگي، سنگي بر گوري، زن زيادي و خسي در ميقات را نام برد.
کتابخانه گفت: اما خيلي از اين کتابها دلخور هستند. مشاهير ما بسيارند و خيابانها اندک. دست بيشتر آنها هم از اين دنيا کوتاه شده است و نميتوانند از حقشان دفاع کنند. پيشنهاد ميکنم نام خيابانها نوبتي عوض شود. تا به همه اين فرصت برسد. کتابخانه نگاهي به ساعت کرد و ادامه داد: البته بيشتر مشاهير، به غير از عده معدودي راضي نيستند يادشان به قيمت تلف شدن وقت ديگران زنده بماند.
ساعت به خودش نگاهي کرد و گفت: مردم ميتوانند در ترافيک کتاب بخوانند تا وقتشان تلف نشود.
کتابخانه گفت: قبول، اما بايد فکري اساسي کرد تا اوضاع به گونهاي نشود که مردم ساعت را از دستانشان باز کنند و کلا به فراموشي سپرده شوي. تازه اگر بدون برنامه نام خيابانها عوض شود مشکل ديگري هم پيش ميآيد، پستچي هيچوقت نميتواند نامهاش را به مقصد برساند. فکر کنيد روي پاکت، نشاني را اينگونه نوشته باشند:
خيابان فلان ( بَهمان سابق( بَهمِدان اسبق(و…))) – کوچه کاکتوس ( گلايل سابق (نسترن اسبق(و…)))- پلاک ۱۲۵/۷۴ ( 1/35 سابق، بعد از عقب نشيني( ۲۴ قبل از عقب نشيني)))
چراغ مطالعه هر چقدر با خودش وَر رفت روشن نشد. همانطور خاموشخاموش گفت: اسم بيست نفر را روي يک خيابان يا اتوبان ميگذاريم و چهار راه به چهار راه يا وجب به وجب اسم خيابان را عوض ميکنيم يا جدولي تهيه ميکنيم و به صورت چرخشي طبق زمانبندي مشخص اسامي خيابانها عوض شود. جدول را هم در اختيار مردم، ارگانها و سازمانها مخصوصاً اداره پست قرار ميدهيم. اين طوري همه از بلا تکليفي در ميآيند و حقي هم از کسي ضايع نميشود. مشکل اداره پست هم حل ميشود. چراغ مطالعه به کتابخانه گفت: زحمت تهيه فهرست مشاهير و بزرگان را شما بايد بکشيد.
کتابخانه پاسخ داد: زحمتي ندارد. فهرست آماده است.
صندلي گفت: بايد بي معطلي دست به کار شد… که تلفن زنگ خورد. تلفن رشته کلام را در دست گرفت: نميشود که هر اسمي روي خيابانها بيايد. بايد اسامي بررسي شود. خودتان ميبريد و ميدوزيد! کتابخانه اسامي را يک به يک از فهرست ميخواند، بررسي ميکنيم و چراغ مطالعه هم حساب اسامي مورد تاييد را داشته باشد.
کتابخانه يکي يکي اسمها را ميخواند: فلان، بَهمان، بَهمِدان و … .
تلفن هم نظرش را ميگفت: اين نه ، اين يکي حتماً، نه نه اصلاً ، و… .
اسامي تمام شد. همه به چراغ مطالعه نگاه کردند تا نتيجه بررسي را اعلام کند. چراغ مطالعه با خوشحالي گفت: مشکل حل شد. اسامي تاييد شده همين حالا هر کدام روي خياباني هستند جز تعداد معدودي که آنها هم بيشتر مشاهير محلياند و در شهرهاي ديگر خياباني دارند.
صندلي جلوتر آمد و گفت: خدا را شکر اين مشکل هم برطرف شد. بايد همان شرح حالهايي که اول گفتم تهيه شود و در اختيار گوينده اخبار قرار گيرد. حالا که ما توانستهايم لااقل در ايجاد ترافيک سنگين به خود کفايي برسيم وقت آن است که شگردهايش را اختيار ديگر کشورها بگذاريم و ترافيک سنگينمان را در سبد صادرات غير نفتي قرار دهيم. شگردهايي چون: کاشت و پرورش دست انداز در خيابان، تزريق وسايل نقليه يکبار مصرف و بعضاً بيمصرف به ناوگان حمل و نقل عمومي، وادار کردن چراغهاي راهنمايي هوشمند به لودگي، احداث دائمي روگذر زيرگذر، ميان گذر، پل و… به نحوي که هميشه در منطقهاي کارگران مشغول به کار باشند.
اما هرچقدر که دنبال سبد صادرات غير نفتي گشتند پيدا نشد. زير ميز را نگاه کردند. پشت قفسهها و هر کجا که فکرش را بکنيد. گشتند اما انگار آب شده بود رفته بود توي زمين. تا اينکه از زير کابينتهاي آبدارخانه صدايي آمد: من در خدمتم.
صندلي گفت: قايم باشک بازي ميکني؟ براي چي رفتي زير کابينت؟ زود بيا بيرون.
سبد بيرون آمد و گفت البته من سبد صادرات غير نفتي نيستم، سبد سيب زميني پيازم. سبد، سبد است. من در خدمتتان هستم.
سبد ظرفشويي که اين صحنه را ديد خودش را وسط انداخت و گفت: سبد، سبد است اما جنس هم مهم است. من فلزيام و شما پلاستيکي هستي و چون پلاستيک از مشتقات نفت است درست نيست سبد صادرات غير نفتي بشوي.
سبد رخت چرک هم که پلاستيکي بود پشت سر سبد سيب زميني و پياز درآمد و گفت: پلاستيک باشد! در ضمن ما به شما در ظرفشويي بيشتر احتياج داريم.
ماشين لباس شويي به سبد رخت چرک گفت: فکرش را هم نکن جاي شما هم کسي را نداريم بگذاريم.
تلفن دوباره وارد بحث شد و گفت: ساکت! چه خبر شده؟ به شما چه که سبد کجاست؟ مگر دست شما بوده که حالا داريد دنبالش ميگرديد؟ جاي سبد صادرات غير نفتي هم از همان سبد سيب زميني و پياز استفاده کنيد. ترافيک را هم با همان صادر کنيد.
صندلي نفس راحتي کشيد. سبد سيب زميني و پياز را صدا کرد. سبد سيب زميني و پياز با خوشحالي رو به بقيه سبدها کرد و گفت: با اجازه رفقا ما که رفتيم آسيا. بعد رو کرد به صندلي و گفت: سيب زمينيها و پيازها را چه کنم؟
صندلي گفت: آنها را بريز توي سبد رخت چرک.
سبد رخت چرک گفت: رخت چرکها را چه کنم؟
صندلي گفت: بريزشان توي سبد ظرف شويي.
سبد ظرفشويي گفت: ظرفها را چه کنم؟
صندلي گفت: آنها را بگذار توي يکي از قفسههاي کتابخانه.
کتابخانه گفت : کتابهاي آن قفسه را چه کنم؟
صندلي گفت: آنها را هم بگذار روي سر من.
اينطور شد که سيب زميني و پياز را ريختند توي سبد رخت چرک. رخت چرک را ريختند توي سبد ظرفشويي. ظرفها را گذاشتند توي کتابخانه و کتابها را گذاشتند روي صندلي، بعد هر کاري کردند ترافيک سنگين توي سبد سيب زميني و پياز جا نشد.