بيلان زندگي
وقت گرما ز تن خويش عرق باريديم
فصل سرما ز نداري همگي چاييديم
سفرهي خالي از قاتق و نان را همه شب
پهن کرديم و به اميد خدا برچيديم
عاقبت دار و ندار خودمان را دربست
بهر شهريه آقا پسرم سلفيديم
بس که آورد گراني ز چپ و راست فشار
زير بارش همه با آه و فغان زاييديم
وعده دادند بزرگان که شود کار زياد
رنگ آن را تو اگر ديدي ما هم ديديم
خيل رندان جهان از من و تو دزديدند
آنچه يک عمر به حسرت ز شکم دزديديم
هفتهنامه توفيق، سال ۱۳۴۲