اما نشد؛ شعري از عباس احمدي

اما نشد

شعري از عباس احمدي

 

سعي کرد از روي بستر پا شود، اما نشد
گرم شام امشب و فردا شود، اما نشد
خاطراتش با علي هر چند اندک، خوب بود
مي شد اما بهتر از اين ها شود، اما نشد
حيف شد، اي کاش مي شد تا بماند محسنش
بار ديگر مرتضي بابا شود، اما نشد
رفت پشت در وليکن با لگد در باز شد
اين گره با دست بايد وا شود، اما نشد
کافران اين‌بار يک لشگر فرستادند… آه
تا حريف يک زن تنها شود، اما نشد
آري آري اينچنين زهرا علي شد پيش خصم
پس علي هم خواست تا زهرا شود، اما نشد
بچه‌ها گفتند: اين آتش گلستان مي‌شود
معجزه اين بار هم اجرا شود، اما نشد
قدسيان هم دست سوي آسمان برداشتند
تا مگر از مرگ مستثني شود، اما نشد
بارها مولا براي او طبيب آورده بود
شايد اين زهرا همان زهرا شود، اما نشد
قسمت زهرا شهادت بود، اما زود بود
کاش مي‌شد روز عاشورا شود… اما نشد

 

لینک کوتاه مطلب : http://dtnz.ir/?p=313596
نظر بدون فحش شما چیست؟

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.